عمده ترين درس هاي عاشورا

اولين درس: هدايت

قال النبي: إنّ الحُسَينَ مِصباحُ الهُدی وَسَفينَه النّجَاه[1]

مقدمه

روز ششم ماه محرم است، کم کم به ايام عاشورا و تاسوعاي حسيني نزديک مي شويم. خدا را شاکريم توفيقي شد امسال در اين ايام کنار سفرة اهل بيت عليهم السلام بنشينيم. اين بحث را تحت عنوان عمده ترين درس هاي عاشورا تقديم مي کنم. عاشورا حادثة کوتاهي بود که در ساعاتي محدود و در سرزمين و مکاني معين اتفاق افتاد، اما نه به آن زمان محدود شد و نه به آن سرزمين. تمام تاريخ بشر را پر کرد و نام حسين در تمام سرزمين ها پيچيد، حتي قبل از تولد امام حسين. قبل از به دنيا آمدن اباعبدالله نام و ياد او ميان انبياي الهي مطرح است، وقتي قنداقة امام حسين را دست پيغمبر خدا دادند، حضرت فرمود: «رّبّنا …فَاجْعَل أفئِدَه مِنَ النّاسِ تَهوي إلَيهِمْ»؛ خدايا کاري کن قلب هاي مردم با اين حسين من مهربان شود، قلب هاي مردم را به سوي اين حسين جذب کن. همان دعايي که حضرت ابراهيم براي هاجر و اسماعيل نمود، وقتي زن و فرزندش را در سرزمين لم يزرع حجاز بر زمين گذاشت، نگفت خدايا، به آنها آب و غذا و مسکن بده، فرمود: « فَاجْعَل أفئِدَه مِنَ النّاسِ تَهوي إلَيهِمْ»؛خدايا قلب هاي مردم را به سوي اين ها جذب کن.[2]

اگر قلب ها جذب شد بقيه اش هم حل مي شود. شما نگاه کنيد هر حاجي اي که به مکه مي رود کارهاي هاجر را تکرار مي کند؛ هفت بار بين صفا و مروه با ياد حرکت هاجر به دنبال آب مي رود و مي آيد. چند بار سنگ هايي را که سمبل شيطان است رجم مي کند. حتماً بايد قرباني کند، چون «إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِن شَعَآئِرِ اللّهِ»[3]؛ خدا خواسته اين ها تا قيامت بماند. صفا و مروه از شعائر الهي است، اگر کسي به حج رفت و اين اعمال را انجام نداد حج او درست نيست؛ رجم نکرد حج او درست نيست؛ قرباني نکرد حجش درست نيست. چگونه بايد کار هاجر در تاريخ بماند، رجم ابراهيم بماند. امام حسين هم روز عاشورا صفا و مروه داشته، صفايش قتلگاه و مروه اش خيمه گاه بود. اگر هاجر هفت مرتبه اين مسير را رفت، حسين به دنبال مجروح ها و کساني که روي زمين افتاده بودند رفت. حسين هم رجم داشت، رجم او در برابر ده ها و صدها شيطان بود، آن هم با شمشير. امام حسين عليهم السلام وقتي رجم مي کرد شاعر خيلي قشنگ گفته، ترجمة شعر را مي گويم: وقتي حسين به قلب دشمن مي زد، همة دشمن را يک نفر مي ديد. ولي آن ها وقتي مي خواستند به حسين حمله کنند: «کُلُّ عُضْوٍ مِن حسين جُندُهُ»؛ هر عضو امام حسين را يک لشکر مي ديدند؛ و لذا هيچ کس جرأت نکرد تن به تن با حسين بجنگد. حسين هم رجم داشت و هم قرباني، آن هم قرباني هاي متعدد: شش ماهه، سيزده ساله، يازده ساله، قرباني هايي که خودشان مي آمدند براي قرباني شدن التماس مي کردند. نوجوان يازده ساله لباس پدر را پوشيده، شمشير او را بسته، لحظاتي نگذشت که خون پدرش روي زمين ريخته، آمده مقابل اباعبدالله مي گويد: آقا جان! به من هم اجازه بدهيد به ميدان برم. لباس رزم برايش بلند است، شمشير برايش بلند است. «شابٌ قُتِلَ أبوهُ فِي معرکَه»[4]؛ نوجواني که پدرش تازه شهيد شده بود، حضرت فرمود: شايد مادرت راضي نباشد. – مادرش در کربلا بود،- شايد بخواهد تو را به عنوان يادگار نگه دارد. عرض کرد: يابن رسول الله، مادرم مرا فرستاده، مادرم اين لباس را بر تنم کرده، با رضايت مادرم آمده ام. به ميدان آمد نامش را نگفت. نگفت پدرم کيست، گفت:

أميري حسين و نعم الأمير     سرور فؤاد البشير النذير

علي و فاطمه والداه     فهل تعلمون له من نظير

هر که مرا نمي شناسد؛ بداند آقايم حسين است، مولايم حسين است. اگر حسين را نمي شناسيد؛ علي پدرش است و فاطمه مادرش. «فهل تعلمون له من نظير»[5] آيا شما مي توانيد نظيري براي چنين آدمي در عالم پيدا کنيد؟ کربلا اين صحنه ها را دارد، کربلا به بلنداي تمام تاريخ بشر است و مانده است. سفارش همة ائمه است سفارش همة انبياست. اميرالمؤمنين وقتي سال ها قبل از شهادت حسين به سرزمين کربلا رسيد، «فَصَلّي بِها الغداه ثُمَّ رَفَعَ إلَيهِ مِنْ تُرْبَتِها فَشَمَّها»؛ دو رکعت نماز در اين سرزمين خواند، خاک آن جا را بوسيد و فرمود: «وَاهاً لَکَ أيَّتُها التُّرْبَهُ»[6]؛ خوشا به حال تو اي خاک، تو خاک کمي نيستي، انسان هاي بي نظيري روي تو به شهادت مي رسند. اين شخصيت با اين حادثة کوتاه، حادثه اي که در عرض چند ساعت واقع شد، اما اين حادثه در بطن خودش درس هاي فراواني دارد. من اين ها را براي مقدمه گفتم تا به اين نکته برسم، مقام معظم رهبري فرمود: ما بايد درس هاي عاشورا را يک به يک استخراج کنيم و در اختيار نسل امروز بگذاريم. مصيبت و روضه جاي خود بايد باشد، اما آنچه که بايد از عاشورا به روز شود پيام هاي عاشورا و نکته هاي عاشوراست. من امروز يکي از اين درس ها را براي شما مي گويم.

اولين درسي که ما از عاشورا مي گيريم درس هدايت و درس ارشاد است. اين حرف را از کجا مي زنيم؟ از نامه اي که امام حسين به مردم بصره نوشت، در اين نامة کوتاه اما پرمفهوم هدف قيامش را گفت، نوشت: مردم بصره و سران بصره،«اَلا و إنَّ السُّنَّهَ قَدْ أميتَتْ»؛ سنت پيغمبر از بين رفته است. – ديگر کسي به سنت پيغمبر عمل نمي کرد. يکي از سنت هاي پيغمبر اين بود که بعد از ايشان امامت با اميرالمؤمنين و بعد با فرزندانش است، اين سنت زير پا گذاشته شده. خلافت شد وخلافت تبديل به سلطنت شد. قرار نبود خليفه فرزندش را به عنوان جانشين بگذارد، اما خليفه اين کار را کرد و خلافت موروثي شد، نسل اندر نسل 14 حاکم از بني اميه و بعد بني عباس سلطنت کردند. بالاترين سنت پيغمبر که زير پا گذاشته شد همين بود که امامت تبديل به خلافت شد و خلافت تبديل به سلطنت شد. به سادگي با احکام دين بازي مي کردند، به سادگي روش هاي رسول خدا را زير پا مي گذاشتند. – مردم بصره، سنت مرده است، «وَإنّ البِدعَهَ قَد اُحيَيت»؛ بدعت در دين گذاشته شده. مشکل اين است، جوابش چيست؟ جوابش را امام حسين مي گويد، يک کلمه است: «فَإنْ تَسْمَعوا قَوْلي وَتُطِيعُوا أمْري»؛ اگر حرف منِ حسين را گوش دهيد، «أهْدِکُمْ سَبيلَ الرَّشادِ»[7]؛ من شما را هدايت مي کنم. پس يک درس عاشورا هدايت است. و دليلش در نامة امام حسين به مردم بصره آمده است. بين شما اين جملة پيغمبر مشهور است:«إنَّ الحُسَيْنَ مِصْباحُ الهُدي»[8]؛ حسين چراغ هدايت است. پس هدايت مهم ترين درس عاشوراست. امام حسين خيلي تلاش داشت تا روز عاشورا عده اي هدايت شوند، در مسير خود به خيمه عبيدالله حرّ جوفي رفت، به خيمة زهير رفت، با عبدالله بن مطيع صحبت کرد، هر کسي را مي ديد سعي مي کرد نصيحت کند، روز عاشورا خيلي نصيحت کرد، خيلي موعظه کرد تا شايد اثر کند، يک نفر هم يک نفر است که به آنها ملحق شود.

داستان

مورد اول: ابن ابي الحديد مي گويد: در جنگ صفين اميرالمؤمنين جنگ را شروع نمي کرد، چند نفر از لشکريان کوفه رفتند خدمت آن حضرت گفتند: آقا، پشت سر شما حرف هايي مي زنند، شايعاتي هست. آقا فرمود: چه مي گويند؟ گفتند: آقا، مي گويند يا اميرالمؤمنين از مرگ مي ترسد که جنگ را شروع نمي کند، و يا سپاه معاويه را مخالف دين و اسلام نمي بيند والا جنگ را شروع مي کرد، يا اميرالمؤمنين! ما زن و بچه هايمان را گذاشتيم، آمده ايم چرا نبرد را شروع نمي کنيد؟ آقا فرمود: هر دو مطلب غلط است؛ اما ترس از مرگ، اگر قرار بود علي از مرگ بترسد در جواني اش مي ترسيد حالا که پير شده ام، من از مرگ از همان اول نمي ترسيدم. – مي فرمود: به خدا قسم، علاقة پسر ابي طالب به مرگ بيش از بچه به شير مادر است- اول اين که از مرگ نمي ترسم. دوم: اين سپاه را هم سپاه مسلمان نمي دانم که ترديد داشته باشم آيا با آنها بجنگم يا نه. گفتند: آقا پس چرا جنگ را شروع نمي کنيد؟ فرمود:  «عسي أن يَهتدي منهم احد»؛ شايد يک نفر از اين ها هدايت شود. کمي ما طول بدهيم، صحبت و نصيحت کنيم شايد يکي از اين ها هدايت شد، يکي از اين ها به مسير بيايد.

مورد دوم: در جنگ صفين کسي قرآن مي خواند و با اميرالمؤمنين هم مي جنگيد، سورة نبأ را مي خواند: «عَمَّ يَتَسَاءلُون. عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيم».[9] آقا اميرالمؤمنين شخصا به ميدان آمد و به او فرمود: جوان چه مي خواني؟ آقا قرآن مي خوانم. فرمود: «أ تَعْرِفُ النَّبَإ العَظيمَ الذَّي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ»؛ تفسيرش را هم مي داني؟ گفت: نه آقا، معاويه تفسير قرآن را ممنوع کرده و گفته فقط بخوانيد، هر چقدر که مي خواهيد، فقط قرآن بخوانيد. – قرآن خواندن بي فهم و بي درک و بي تفسير براي او ضرري نداشت. ابن عباس مي گويد به او گفتم بگذار قرآن را تفسير کنم. گفت: نه، فقط بخوانند، اگر مردم هم تفسير خواستند پيش خود ما بيايند از شماها بپرسند. چون اگر از ابن عباس تفسيرش را بپرسند او تفسير را درست انجام مي دهد چون شاگرد مکتب اميرالمؤمنين است. – حضرت فرمود: جوان مي داني معناي «عَمَّ يَتَسَاءلُون. عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيم»چيست؟ فرداي قيامت از خبر بزرگ از شما سئوال مي کنند، گفت: نه آقا نمي دانم. فرمود:«أنا واللهِ النَّبأُ العَظيمُ»؛ به خدا قسم مصداق اين آيه من هستم. آن خبر عظيمي که خدا مي گويد فردا از آن سئوال مي شود يک معنايش ولايت است – معناي ديگري هم دارد- حالا تو داري با مصداق اين آيه مي جنگي و آيه را هم مي خواني! جوان قدري به فکر فرو رفت گفت: آقا درست است. آمد به لشکر اميرالمؤمنين عليه السلام ملحق شد. اين را هدايت مي گويند، اين ارزش است. عصر عاشورا وقتي صداي «هل من ناصر»اباعبدالله بلند شد؛ کيست مرا ياري کند؟، هدفش باز هم هدايت بود.

مورد سوم: بعضي نقل کرده اند دو جوان در سپاه ابن زياد يکي به نام سعد و ديگري به نام ابوالحتوف، نگاهي به هم کردند گفتند حالا برويم به امام حسين بپيونديم – همه ياران امام کشته شده بودند و آخرين نفر خود امام حسين مانده بود- اين دو جوان آمدند به امام پيوستند و شهيد شدند. بالاخره اثر دارد هدايت هدف اصلي است. در روايت داريم امام سجاد مي گويد: پدرم امام حسين روز عاشورا بعضي ها را نمي کشت همين طور که مي جنگيد از کنار آنها رد مي شد. سئوال شد چرا اين طور با اين ها برخورد مي کنيد و از کنار بعضي ها رد مي شويد، فرمود: در نسل اين ها محبّ ما وجود دارد. در نسل اين ها افرادي است که اهل هدايت است: هدف اصلي همين است لذا مي گويد:«ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِين»[10]. جنگ، طب جراحي اسلام است، اگر کار از کار گذشت آن وقت نوبت جنگ است. چقدر امام حسين خطبه خواند؟! چقدر صحبت کرد؟! چقدر نامه نوشت؟! چقدر اين طرف و آن طرف سفير فرستاد حتي با عمر سعد صحبت کرد.

مورد چهارم: دو بار امام با عمر سعد مذاکره داشته است يکي ششم محرم که يک طرف عمر سعد، پسرش حفص و غلامش و طرف ديگر ابا عبدالله الحسين، اباالفضل العباس و علي اکبر؛ مقابل هم نشستند، اباعبدالله به عمر سعد فرمود: «يا عمر اِتّق الله ولا تُشارک في دَمي»؛ پسر سعد از خدا بترس و در قتل من شرکت نکن، چرا در قتل من شرکت مي کني؟ عرض کرد: يابن رسول الله، من اگر در قتل شما و در اين جريان شرکت نکنم ضربه مي بينم. فرمود: چه ضربه اي مي بيني؟ گفت: خانه ام را از من مي گيرند. فرمود: من به تو خانه مي دهم. گفت: تجارت و کاسبي ام تعطيل مي شود و باغم را از من مي گيرند. فرمود: من به تو باغي مي دهم. گفت: خانه ام را از من مي گيرند. فرمود: من به تو باغي مي دهم که پدرم علي با دستان خودش درخت هايش را کاشته. گفت: آقا زن و بچه ام امنيت شان را از دست مي دهند. فرمود: من به تو امنيت مي دهم، من به آنها مأمن مي دهم. گفت: آقا اصلاً اين حرف ها نيست، حکم فرمانداري ري به اسم من خورده اگر در اين جريان شرکت نکنم ري به من نمي رسد. اباعبدالله فرمود: من که صادقم اين را که قبول داري – عمر سعد امام حسين را مي شناخت مي دانست اينها چه کساني هستند. خودش گفت: «والله اني اعلم حرمة أذي اهل البيت»؛ به خدا قسم مي دانم آزار اين ها حرام است، جايز نيست – فرمود: اگر در قتل من شرکت کردي به ري نمي رسي. آقا امام حسين جملة خيلي زيبايي دارد، امام صادق عليه السلام مي فرمايد: شخصي به امام حسين نامه اي نوشت، گفت: «يَابْنَ رَسُولَ اللهَ، عِظْنِي بِحَرفَيَن»؛ آقا دو کلمه مرا نصيحت کن. نصيحت بايد کوتاه باشد که زود اثر کند. حضرت برايش نوشت: اين نصيحت امام حسين است به اين آقا. البته اسم اين فرد در تاريخ نيست. معلوم نيست چه کسي است. يک نفر از حضرت خواست او را نصيحت کند. حضرت نوشت: مَنْ حاوَلَ أمْراً بِمَعْصِيَهِ اللهِ کانَ أفْوَتَ لِمَا يَرْجو وَأسْرَعْ لِمَجِیءِ مَا يَحْذَرُ[11]؛ هر کس تلاش کند از راه گناه به هدفي برسد در آخر به آن هدف نمي رسد، 1- اميدش نااميد مي شود. 2- از هر چه مي ترسد زودتر به سرش مي آيد. هر کسي از کوچة گناه عبور کند کوچة گناه بن بست است. عمر سعد خواست از کوچة گناه به ري برسد، نرسيد. روز ششم محرم امام حسين با او مذاکره کرد. هر چه برايش گفت به گونه اي تفره رفت. وقتي حضرت بلند شد برود فرمود: ذَبَحَکَ اللهُ عَلَي فِراشِکَ عَاجِلاً وَلَا غَفَرَ لَکَ يَوْمَ حَشْرِک[12]؛ ان شاء الله به زودي خداوند در رختخوابت جانت را بگيرد و روز محشر تو را نيامرزد. بعد وقتي مي رفت امام به اصحابش فرمود: او دارد مي رود ولي مي بينم يک روزي سرش بالاي نيزه است و بچه هاي کوفه سنگ بارانش مي کنند و با ذلت مي ميرد. همين هم شد، چند سال بعد بساط عمر سعد برچيده شد. عصر عاشوراي سال 66 هجري ابراهيم بن مالک اشتر نشست روي سينة ابن زياد و سرش را از بدنش جدا کرد؛ يعني عصر عاشوراي 5 سال بعد و صبح يازدهم هم سرش بالاي نيزه وارد کوفه شد. وقتي در مجلس مختار سر ابن زياد بالاي ني بود، مختار به او نگاه کرد کفشش را برداشت و به طرف اين سر خبيث پرتاب کرد. آنها بعد از اين حادثه چند سال توانستند دوام بياورند؟ چند سال توانستند حکومت کنند؟ يک مار کوچکي دور گردن ابن زياد پيچيده بود دائم لب و دندانش را مي گزيد، داخل دهانش مي شد و بيرون مي آمد. کسي آنجا بود، گفت: اين مزد چوب هايي است که به لب و دندان اباعبدالله زده. ظلم در همين دنيا خودش را نشان مي دهد. پيامبر فرمود:مِنَ الذُنوبِ تُعَجَّلُ عُقُوبَتُها وَلا تُؤَخَّرُ إلَي الآخِرَهِ.در روايات داريم يک سري از گناهان هست که خودش را زود نشان مي دهد و در همين دنيا عقوبتش را مي بيند. يکي از آن گناهان: وَالْبَغْيُ عَلَي النَّاسِ،[13] ظلم است اين که انسان مظلومي را اذيت کند. فرمود خداوند زود به ظالم نشان مي دهد. اين عاقبت عمر سعد و اين هم عاقبت ابن زياد. پس يکي از درس هاي مهم کربلا درس هدايت است، درس ارشاد است. اولين حرف رسول گرامي اسلام حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم  و اهل بيت همين است؛ يعني هدايت جامعه.

نشانه هاي هدايت

دراين جا يک سؤال مطرح کنم: نشانه هاي هدايت چيست؟ چگونه انسان مي تواند در مسير هدايت قرار گيرد؟ من چهار علامت و نشانه برايتان مي شمارم.

  1. ايمان به خدا

قرآن مي فرمايد: اولين نشانة هدايت ايمان به خداست؛ إِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِينَ آمَنُوا[14]. خدا هدايت مي کند کسي را که ابتدا رابطه اش را با او خوب کند.

  1. انابه و توبه

قرآن کريم مي فرمايد: اگر کسي؛إلَيْهِ مَنْ أنابَ[15] در زندگي اش توبه و بازگشت باشد «يهدي» خدا او را هدايت مي کند.

مثال بزنم اگر شما مقصدتان تهران است، مي خواهيد به تهران برويد، اما اشتباهي جاده را به طرف کاشان برويد – اميرالمؤمنين مي فرمايد: اگر کسي در خلاف مسير حرکت کند هر چه با سرعت بيشتر برود، بيشتر از مقصد دور مي شود. شما هر چه سرعت ماشين را زياد کني، از تهران بيشتر دور مي شوي؛ چون مقصد را اشتباه مي رويد.

حال آدم عاقل کسي است که اولين تابلويي را که ديد و متوجه شد اشتباه است برگردد. اما اگر بگويد برويم ببينيم آخرش چه خبر است، اين اشتباه است چون مسير را اشتباه مي رود، ممکن است در سرازيري قرار گيرد و ديگر نتواند خودش را کنترل کند. انابه معنايش اين است؛ يعني هر کجا ديدي داري اشتباه مي روي توجيه نکن برگرد.

حرّ صبح عاشورا احساس کرد راه را اشتباه رفته است. پسرش مي گويد: پدرم آمد و مرا نصيحت کرد، گفت: پسرم؛ «يا بُنَي کراماتُ الدّنيا زائله و النّاسُ من الدنيا راحِلَهٌ»؛ پسرم اين دنيا همة کراماتش، همة زرق و برقش تمام مي شود، همة مردم از دنيا مي روند. [يک مدتي که از قضية کربلا گذشت افراد هر دو لشکر از بين رفتند فقط يک مقدار دير و زود داشت. پنج- شش سال نشد که اغلب قاتلان امام حسين و اهل بيت از بين رفتند. اکثر کساني که در کربلا بودند از بين رفتند].

فرمود: پسرم، دنيا زوال پذير است کراماتش، زرق و برقش تمام شدني است. بيا پيش امام حسين برويم: «نَلحقُ بالحُسين لِاَنّا نُفوزُ بالسّعاده»پسر فاطمه کربلا آمده، شايد اهل سعادت باشيم. خودش و پسرش خدمت اباعبدالله آمدند.

ببين به کجا رسيد که مرحوم ملا علي کني رضوان الله تعالي عليه يک شب چهارشنبه به حر توسل پيدا کرد، [بين مردم آن منطقه مشهور و معروف است که شب چهارشنبه به حر توسل مي کنند] مي گويد: يک شب چهارشنبه رفتم کنار مقبرة حرّ و او را پيش امام حسين واسطه قرار دادم، گفتم: شما واسطه شو وضعم خوب بشود، بتوانم به مردم کمک و خدمت کنم. شب در عالم رويا حرّ را ديدم، بالاي سرم آمد و فرمود: بلند شو، آقايم حسين فرمود: به تو بگويم که آقاي تهران خواهي شد.

ملا علي کني زمان ناصر الدين شاه، شخصيتي براي خودش بود. از او حساب مي بردند، وضع بسيار خوب و عالي اي داشت به مستمندان و فقرا کمک مي کرد. مي گويد: با توسل به امام حسين و واسطه کردن حرّ به اين جا رسيدم.

خداوند چه مقامي به حر داد! انابه و بازگشت او باعث شد خداوند اين مقام و عظمت را به او بدهد.

امام شخصي را دنبال عبيدالله بن حرّ جعفي فرستاد، او نيامد. بعد از قضية عاشورا پشيمان شد، متوجه شد چه جنايتي آفريده است، چه انسان هايي را کشتند! رو به خودش کرد و گفت: اي عبيدالله، پسر فاطمه را ياري نکردي، تا زنده اي تأسف بخور. ديگر براي بازگشت دير شده بود. بعضي وقت ها بازگشت سنگين و مشکل است. پس دومين علامت هدايت و انابه توبه است.

  1. سعي و تلاش

قرآن مي فرمايد: «وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُم»[16] اين يعني تلاش. انسان تا تلاش نکند به جايي نمي‌رسد. در روايات داريم: دعا کنندة بي عمل مثل تيرانداز بي تير است. تيرانداز ماهر باشد وقتي تير نباشد کاري نمي تواند بکند. فرمود: الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا. شما تلاش بکن، شما قدم بردار، شما جلو بيا. شما تصميم بگير، هميشه با وضو باش. تمرين بکن. شما تصميم بگير هر روز هر چند سوادت کم است، قل هو الله را از روي قرآن بخوان. هر صبح يک آيه از قرآن بخوان. اينها در زندگي انسان نورانيت ايجاد مي کند. سه تا قل هو الله و معوذتين بخوانيد. انس با قرآن، انس با دعا داشته باشيد. اشکال ما اين است که انس ما با اينهاکم است، مزة اين ها را نچشيده ايم. چه خوب است انسان تمرين دائم الوضو بودن را بکند آن عالم بزرگ اخلاق نصيحت مي کند، مي گويد: سعي کنيد دائم با وضو باشيد. هر زماني که دستتان به قرآن خورد وضو داريد، نماز جماعت بود مي توانيد شرکت کنيد. مسجدي بود مي توانيد حضور پيدا کنيد.

مي توانيد دعاکنيد، قرآن تلاوت کنيد. تمرين در زندگي تان باشد. پيامبر فرمود: أفّضّلُ الْعَمَلِ أدْوَمُهُ؛ بهترين عمل آن است که کم و مستمر باشد؛ وان قَلَّ.[17] اگر انسان چهل روز روي يک صفت مثبت تمرين کند؛ روي نماز اول وقت صبح، روي دائم الوضو بودن، روي نماز جماعت، براي او ملکه مي شود. کارها را سخت نکنيم، هر چه سن بالاتر مي رود سخت تر مي شود. هر چه سن بالا مي رود سير صعودي سن است و سير نزولي اصلاح و تربيت. لذا فرمود: وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُم؛[18] هر که در راه ما قدم بردارد، او را هدايت مي کنيم. پس سومين راه هدايت تلاش است.

  1. توسل به اهل بيت

چهارم توسل به اهل بيت است. خودشان فرمودند، در زيارت جامعه کبيره مي خوانيم:وَأنْتُم نُورُ الأخيْارِ وَهُداهُ الأبرار[19] شما منشأ هدايتيد. در رابطه با امام زمان مي گوييم: أيْنَ نَاشِرَ رَايَةِ الهُدي؛ کجاست انتشار دهنده و کسي که پرچم هدايت را دست مي گيرد. پس توسل و ارتباط با اهل بيت هم يک راه هدايت است. قرآن مي فرمايد: به هدايت آن کساني اقتدا کنيد که آنها هدايت يافته هستند. اين نيز يک راه کسب هدايت، که توسل و ارتباط با اهل بيت عليهم السلام و حضور در مجلس اهل بيت است.

پس يکي از درس هاي مهم عاشورا درس هدايت است، سندش را هم برايتان گفتم؛ امام حسين در نامه اي که به مردم بصره نوشت خودش فرمود: من براي هدايت آمده ام، و آنها را نصيحت و موعظه کرد.

خدايا به عظمت حسين آن کسي که مصباح هدايت است قسمت مي دهيم همة ما را در مسير هدايتت قرار بده. به عظمت اباعبدالله آني ما را به خودمان وامگذار.

________________________________________

[1] مدينه المعاجز الائمه، ج 4، ص 52؛ فرهنگ عاشورا، ص 51.

[2] بحارالانوار، ج 12، ص 89؛ فقه القرآن، ج 1، ص 291؛ تفسير نمونه، ج 10، ص 363.

[3]  بقره، 158.

[4]  بحارالانوار، ج 45، ص 27.

[5] بحارالانوار، ج 45، ص 27؛ المناقب، ج 4، ص 104.

[6] بحارالانوار، ج 44، ص 255؛ الامالي للصدوق، ص 136؛ وقعه صفين، ص 140.

[7] بحارالانوار، ج 44، ص 338.

[8] مدينه المعاجز الائمه، ج 4، ص 52؛ فرهنگ عاشورا، ص 51.

[9] نبأ، 2-1.

[10]  بقره، 2.

[11]  الکافي، ج 2، ص 373؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 153؛ بحارالانوار، ج 70، ص 392.

[12]  بحارالانوار، ج 44، ص 389.

[13]  ثلاثٌ منَ الذّنوبِ تُعجَّلُ عُقُوبَتها ولا تُؤخَّر إلي الآخره عُقُوقُ الوَالِدَيْنِ وَالبَغي عَلَي النّاسِ وَکُفْرُ الإحسانِ (وسائل الشيعه، ج 16، ص 312؛ مستدرک، ج 12، ص 360؛ بحارالانوار، ج 72، ص 275).

[14] حج، 54.

[15]  إِنَّ اللّهَ يُضِلُّ مَن يَشَاء وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنَاب. (رعد، 27).

[16]  عنکبوت، 69.

[17]  مجموعه ورام، ج 1، ص 63؛ نهج الفصاحه، ص 232، ح 110.

[18]  عنکبوت، 69.

[19]  من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 615؛ التهذيب، ج 6، ص 99؛ بحارالانوار، ج 99، ص 131.

سومین علت رویارویی در کربلا ؛ پیروی از شیطان 2

قال الله تعالی: «إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّمَا يَدْعُو حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِير»[1]

مقدمه

یکی از وظایفی که به عنوان یک انسان مؤمن و کَیّس، بر عهده همه ما است شناخت دشمن و حربه های اوست. دشمن از هر راهی که وارد می شود، انسان باید راه کار مقابله و مانع شدن از نفوذش را پیدا کند. شناخت حربه های شیطان و شناخت دام ها و راهکارهایی که شیطان از آن طریق روی افراد نفوذ می کند خیلی مهم است. اگر ما این ها را نشناسیم، ممکن است نادانسته حزب شیطان شویم، ممکن است نادانسته از سلک حزب الله خارج شویم.

علت اهمیت شناخت شاخصه های حزب الله و حزب الشیطان

در قرآن سه مرتبه کلمة حزب الله آمده و سه مرتبه هم کلمة حزب الشیطان آمده است. قرآن کریم می فرماید حزب الشیطان خاسر و زیانکار است، اما حزب الله غالب و مفلح و پیروز است. اگر انسان شاخصه های حزب الله و حزب الشیطان را نداند ممکن است ناخواسته داخل حزب الشیطان شود، همان گونه که بعضی از کسانی که در کربلا بودند، و با امام حسین جنگیدند، تبلیغات و کارهای اموی، تشخیص حق و باطل را برای آنها مشتبه کرده بود. لذا بعضی از اینها فکر می کردند دارند ثواب می کنند، دارند کار خوب انجام می دهند، مگر نمی گویید: «هَذَا یَومٌ تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُوأمیَّه».[2] بعضی از اینها با «الله اکبر» گویی و ظاهر تدیّن این حرکت را انجام دادند. این خیلی مهم است که انسان بداند شاخصه های حزب شیطان چیست؟

سخن و هشدار قرآن پیرامون شیطان

شما سورة فاطر را ملاحظه کنید، آیة ششم این سوره می فرماید: «إنَّ الشَیطانَ لَکُمْ عَدُوُّ»؛ این خیلی قابل تأمل است. می فرماید: شیطان دشمن است، این حرف خداست. و برای اینکه حواس من و شما را جمع کند می فرماید: «فَاتَّخِذوهُ عَدُوّاً»[3] شما هم او را دشمن بدانید و ناخواسته به دنبال او نروید. بعد قرآن کریم می فرماید که شیطان با حزب و گروهش سعی می کند انسان ها را اصحاب سعیر و اصحاب جهنم سازد. قرآن می فرماید: «إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ»؛[4] شیطان و نیروهایش شما را می بینند. همه جا در کمین است، در صراط مستقیم می نشیند، و سعی می کند هر کسی را به نوعی در مسیر خودش بکشد. این مهم است که انسان گام های شیطان را بشناسد.

گفت و گوی شیطان با حضرت یحیی علیه السلام

می گویند شیطان زمانی با حضرت یحیی گفت و گویی کرد. شیطان به او گفت که جناب یحیی می خواهم تو را موعظه ای کنم، تو زیاد غذا می خوری و همین توفیق نماز شب و عبادت با خضوع و خشوع را از تو می گیرد. می گویند حضرت یحیی بعد از این نصیحت و از این جمله، – چون خود دشمن آمد و راهکار را گفت- به شدت غذایش را کاهش داد و گفت دیگر نمی گذارم این مانع جلوی عبادتم را بگیرد. شیطان گفت من هم دیگر تو را نصیحت نمی کنم. با این حرف و راهکاری که به تو گفتم، شما متوجه اشکال خودت شدی.[5]

ملاقات شیطان با حضرت نوح

بعد از جریان طوفان نوح و بعد از این که طوفان نوح تمام شد، خیلی از خلاف کارها، گناه کارها و اهل عذاب و معصیت از بین رفتند. شیطان با حضرت نوح ملاقاتی کرد. این روایت از امام صادق علیه السلام است، طبیعتاً فرازهای آن برای ما جنبة روایی پیدا می کند. امام صادق علیه السلام فرمود شیطان خیلی اصرار کرد که نوح را نصیحت کند. نوح گفت: تو به من ضرر نرسان، من نصیحت تو را نمی خواهم، تو با من کاری نداشته باش، مرا به خیر تو امید نیست. گفت: من مي خواهم مطالبی را به تو بگویم چون تو به گردن من حق داری، کار من سبک شد، خیلی از اینها با این طوفان و سیل از بین رفتند. شیطان برای گفتن نصیحتش اصرار کرد، حضرت نوح گفت: بگو. گفت جناب نوح، «إذا وجدنا ابنَ آدَمَ شَحِیحاً أوْ حَریصاً أوْ حَسوداً أوْ جَباراً أوْ عَجولاً تَلَقّفناهُ تَلَقَّفَ الکُرّهِ فإذا اجْتَمَعَتْ لَنَا هَذِهِ الأخْلاقُ سَمَیّناهُ شَیطَاناً مَریداً الْخَبَرَ» چهار صفت وقتی در فرزند آدم باشد، بخل، حرص، عجله و حسادت و زورگویی- الشحّ به معنی بخل است، منتها از بخل هم یک درجه بالاتر است. شحّ آن بخل شدید است. بخیل فقط اموال خودش را نمی دهد، ولی شحیح شاید اگر دیگران هم بدهند ناراحت مي شود؛ شاید خودش هم آن را مصرف نکند. روایت داریم امام صادق فرمود: «شحح»شحیح اشدّ از بخیل است. – شیطان گفت جناب نوح، انسان هایی که شحیح و بخیل، حریص، حسود و عجول هستند این ها مثل توپی که در دست بازیکن ها این طرف و آن طرف می رود، در دست من هستند. اگر فرزند آدم را با این صفات بیابم به سادگی او را در سیطره و چنگ خودم می آورم.[6]

خطاهای شیطان در درگاه الهی

ببینید شیطان خودش از کم شروع کرد ولی به کم تمام نشد. اولش به مسایل مادی توجه کرد و به مسایل معنوی توجه نکرد؛ گفت: من از آدم بهترم، من از آتش هستم و آدم از خاک؛ اما توجه نکرد که درست است این آدم از خاک آفریده شده، ولی «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ روحِی»[7] یک روح خدایی را حمل می کند، یک جسم خاکی و یک روح متعالی را حمل می کند. شیطان به بعد متعالی انسان توجه نکرد، به آن جنبة خاکی اش توجه کرد. در مرتبة بعد تکبر ورزید و گفت: سجده نمی کنم. در مرتبة بعد -العیاذ بالله- به خدا گفت: من بیشتر می فهمم، تو به من می گویی سجده کن اما من بهترم، تو اشتباه می کنی، و به همین ترتیب کفر ایجاد شد. درجه به درجه، استدراج؛ «سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لاَ يَعْلَمُون»[8] وقتی انسانی پله پله پایین می آید به این می گویند استدراج، یعنی سقوط تدریجی. در مرحلة بعد هم رانده شد و در مرحلة بعد هم قسم خورد همه را گمراه مي کنم. پنج، شش مرحله است: اول توجه به جنبة مادی نه معنوی، بعد تکبر، بعد استنکاف از سجده، بعد همین گونه ادامه یافت تا رانده شدن و اعتراض به علم و و آفرینش خدا، و قسم به گمراهی بشر. به همین دلیل است که من تاکید می کنم ما باید این خطوات و گام های شیطان را بشناسیم.

شیطان سیاست گام به گام دارد، گاهی ناخواسته انسان وارد حزب شیطان می شود، گاهی انسان ناخواسته در دام شیطان می افتد. باید جلوی این خطوات را از راه خودش گرفت، انسان باید ببیند خطر و دشمن از چه راهی وارد شده، از همان جا و به همان طریق مانع آن شود. اگر در یک انبار گندم سوراخ های موش پیدا شد، باید همان سوراخ را گرفت و اجازه نداد موش گندم ها را از انبار ببرد.

گر نه موش دزد در انبان ماست

گندم اعمال چل ساله کجاست

پس در اول دفع شر موش کن

بعد از آن در جمع گندم گوش کن

معنای هدایت متقین توسط قرآن

قرآن مي گوید: «یُزَکّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ»[9] اول پیرایش، بعد آرایش. ابتدا تخلیه و بعد تجلی. شما اگر در یک ظرف گِلی شیر بریزی آن شیر هم گل آلوده می شود. به همین دلیل می گوید اول پاک و تزکیه کن. چرا قرآن در ابتدا می گوید: «ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِين»[10] این قرآن مال انسان هایی است که تقوا دارند، اصلاً قرآن آمده که خودش تقوا ایجاد کند، پس چرا اولین سخنش این است؟ به این دلیل که قرآن بر کسی می تواند اثر کند، پس چرا اولین سخنش این است؟ به این دلیل که قرآن بر کسی می تواند اثر کند که در وجود او زمینة پذیرش باشد. این همه پیغمبر برای ابوجهل قرآن خواند، خودش هم می گفت: «انّی اعلم هو الصادق»؛ من می دانم حق با پیغمبر است، ولی ایمان نمی آورم.

ابن ابی العوجاء زندیق، کمونیست و دهری و مادی گراست. – دهری به کسانی می گفتند که خدا و قیامت را منکر بودند، به تعبیر امروزی آن ماتریالیسم بودند- او چند جلسه با امام صادق علیه السلام بحث کرد، در یک جلسه امام آن قدر زیبا با او بحث کرد که همة راه هایی را که منجر به کفر می شد بر او بست. راوی می گوید وقتی رفت گفتم: یابن رسول الله، فکر کنم او امروز مسلمان شود. آقا فرمود: او کافر می میرد، او کور است، خوب گوش می دهد، ولی توجه و گیرایی ندارد. چشم ظاهری دارد امام را می بیند اما تأثیر نمی پذیرد.

کینه و عدم ترحم ؛ حربه شیطان

اگر ما این گام های شیطان را نشناسیم شاید به آن مبتلا شویم. این گام ها زیاد است. من دو مورد آن را جلسة قبل عرض کردم. گفته شد یک گام شیطان کینه است، «إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء».[11] سعی کنید با برادر، فامیل، آشنا، پدر، مادر، دوست، کینه نداشته باشید، قهر نباشید و اختلاف نداشته باشید. قرآن کریم در سورة حجرات می فرماید: «فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ»؛ رابطه تان را با هم خوب و اصلاح کنید، «وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُون»[12]؛ تا رحم خدا شامل حالتان شود. اگر شما به هم رحم نکنید، از خدا توقع رحم نداشته باشید. حدیث داریم، امیرمؤمنان فرمود: «یَا نُوفُ ارْحَمْ تُرْحَمْ»[13] ای نوف! رحم کن، از دیگران بگذر تا خدا از تو بگذرد. مردم از هم بگذرید تا خداوند شما را مورد لطف قرار بدهد. یک گام شیطان کینه و دیگری تزیین گناه است یعنی شیطان گناه را زیبا جلوه می دهد.

سومین گام شیطان: فرصت سوزی

گام دیگر شیطان تسویف است.[14] تسویف یعنی فرصت سوزی، یعنی از دست دادن وقت، یعنی امروز و فردا کردن.

خاربن در قوت و برخاستن

خارکن در سستی و در کاستن

این که انسان دائم بگوید فردا، پس فردا، حالا درس می خوانیم، حالا خوب می شویم، حالا اصلاح می شویم. مگر انسان خبر دارد چقدر عمر می کند؟ مگر انسان می داند که حتماً پیر می شود و فرصت پیدا می کند. تازه اگر فرصت هم پیدا شود، این فرصت جوانی و نوجوانی پیدا نمی شود. انسان های زیادی هستند که اکنون برای از دست رفتن فرصت های جوانی شان تأسف می خورند، این ها برای ما عبرت است. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «إيّاكم و تسويف العمل»؛ (الحیاۀ، فارسی، محمدرضا حکیمی، ص574) بپرهیز از این که تسویف و فرصت سوزی کنی و کارت را به آینده موکول کنی. استفاده کن و بهره بگیر. نگذار فرصت هایت از بین برود. شما به قیام کربلا توجه کنید، چه افرادی فرصت را از دست دادند! شاید قصد همة آنها هم بد نبود، اما انسان گاهی ناخواسته فرصت را از دست می دهد.

طرماح بن حکم

طرماح ابن حکم یکی از اصحاب امام حسین علیه السلام است. او در همین مسیری که امام به سوی کربلا و کوفه می رفت با حضرت ملاقات کرد. ظاهراً این اتفاق در همان روزهایی است که حرّ بن یزید ریاحی لشکر امام را محاصره کرده بود. وقتی طرماح با چند نفر آمدند، حرّ به امام عرض کرد این ها باید به کوفه برگردند. امام فرمود: این ها لشکر من هستند و با من هستند. گفت: نه آقا، این ها با شما نبودند این ها الآن آمدند و پیوستند. امام فرمود: فرقی نمی کند این ها با من هستند کاری با آنها نداشته باش. جلو آمدند، امام از یکی از آنها پرسید: از کوفه چه خبر؟ عرض کرد: یابن رسول الله، قیس ابن مسهر شهید شد – قیس مثل مسلم نمایندة امام در کوفه بود- سفیر شما شهید شد. امام فرمود: «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ»؛[15] بعضی ها رفتند، بعضی ها منتظر رفتن هستند. بعد دستانش را بالا آورد و عرضه داشت: «اللهم اجمَع بیننا و بینَهُم»؛ خدایا ما را هم به این ها ملحق کن، بین ما و بین این شهدا یعنی قیس و دیگران اجتماع قرار بده تا ما به هم ملحق شویم. و بعد دربارة اوضاع کوفه از آنها سؤالاتی کرد. آنها پنج، شش نفربودند، همه آنها ایستادند، اما طرماح گفت: آقا، من در کوفه کارهایی دارم، می روم مقداری کارهایم را سر و سامان بدهم، برای زن و بچه ام آذوقه ببرم، مقداری سفارش های مالی دارم، این ها را انجام مي دهم برمی گردم. رفت، امام فرمود: زود بیا یک وقت جا نمانی. گفت: چشم آقا برمی گردم.- به امام حسین علیه السلام علاقمند بود، انسان خوبی هم بود، معلوم نیست فرصت سوزی حتماً با قصد سوء همراه باشد. گاهی فرصت ها ناخواسته از دست می رود.- رفت، وقتی برگشت امام حسین علیه السلام شهید شده بود، زمانی رسید که دیگر خبر شهادت امام حسین علیه السلام منتشر شده بود و طبق این نقل تاریخی نتوانست به امام بپیوندد.[16] گاهی هم قابل جبران نیست، و فرصت ها می گذرد.

سؤال مهم قیامت در مورد ایام جوانی

لذا یکی از گام های شیطان، تسویف است؛ فردا فردا کردن، از دست دادن آن انرژی و توانی که یک جوان دارد، حافظه تان خوب است، می توانید قرآن حفظ کنید، شعر حفظ کنید، قدرت عبادت و بندگی دارید، می توانید ساعت ها روی پا بایستید، میتوانید قرآن بخوانید. سن که از یک حدی گذشت، امکان کسب این انرژی برای انسان نیست. چرا پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: فردای قیامت از چهار چیز سؤال می شود: 1- از مال؛ می گویند آن را از کجا آوردی و در کجا صرف کردی؟ 2- از جوانی سؤال می شود.[17] مگر جوانی جزء عمر نیست؟ چون که صد آمد نود هم پیش ماست. چرا می گوید از عمر سؤال می شود، از جوانی هم سؤال می شود؟ معلوم است که جوانی حساب جداگانه ای دارد. استثنایی دارد و در واقع فصل دیگری و حساب دیگری روی آن باز شده است.

قدرت تغییر منش در جوان

یکی از اشکال هایی که از پیغمبر می گرفتند همین بود، می گفتند: پیغمبر جوان های ما را فاسد کرد. البته آنها هم حق داشتند این حرف را بزنند، فطرت جوان پاک است. هشام ابن حکم یک جوان است که تازه موی بر صورتش روییده. این جوان امام صادق علیه السلام را اصلاً قبول نداشت، در خط امام صادق علیه السلام هم نبود، چند جلسه آمد و خدمت امام صادق علیه السلام نشست و با دیدن امام عوض شد، مرید شد.[18] اگرهم جوان یک ناسازگاری دارد، این سطحی است عمیق نیست و زود کنار می رود، دیدید بعضی آهن ها وقتی یک لایه زنگ روی آن می نشیند، می شود زود آن را زدود، ولی بعضی آهن ها تا چکش می زنی یا روی آن دست می گذاری فرو می رود. اگر به این مرحله رسید دیگر مشکل است، کاری کنی یک جا خودش را نشان می دهد. جوان لایه های سطحی را زود می تواند کنار بزند. در زندگی تان تسویف نباشد، سعی کنید اشتباهات را جبران کنید. هر کجا هستید- این را برای همة اهل جلسه، و برای خودم عرض می کنم- اسلام بن بست ندارد. امام حسین علیه السلام فرمود: تنها کوچه ای که بن بست است کوچة گناه است. فرمود کسی که بخواهد از کوچة گناه به هدفش برسد، نمی رسد و آخر آن بن بست است، انتهای کوچة گناه محدود است. مگر این گونه نبود؟ مگر عمر سعد از کوچة گناه به حکومت ری رسید؟ مگر خولی و سنان به هدفشان رسیدند؟ انتهای کوچة گناه بن بست است، اما اسلام بن بست ندارد.

امید بخش ترین آیه قرآن

یک وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام بین اصحابشان نشسته بودند، فرمودند: اصحاب من! به نظر شما امید بخش ترین آیه در قرآن چیست؟ «ما اَرجَحَ آیَه فِی القرآن؟» خوب همة آیات قرآن نورانی است، اما بعضی آیه ها قُرَر است، درر است، کلیدی است. به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی، قُرر آیات است، و شاه کلید را به دست انسان می دهد. کدام آیه در قرآن امیدبخش ترین است؟ شخصی گفت: یا امیرالمؤمنین من بگویم؟ آقا فرمود: بگو، گفت: این آیه «إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاء»[19] که می گوید خدا هر گناهی را می بخشد، غیر از شرک، فقط شرک را نمی بخشد. آقا فرمودند: این آیه واسع است، گسترده است اما امیدبخش ترین آیه نیست. فرد دیگری گفت: یا امیرالمؤمنین من عرض کنم؟ آیه «وَمَن يَعْمَلْ سُوءًا أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللّهَ يَجِدِ اللّهَ غَفُورًا رَّحِيماً»[20] هر کس عمل زشتی انجام دهد یا بر خویشتن ستم کند و سپس از خداوند آمرزش بخواهد، خداوند را غفار و رحیم خواهد یافت. مولا فرمود: این هم آیة گسترده ای است، ولی امید بخش ترین آیه نیست. شخصی گفت: آیه «قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ»[21]؛ ای بندگان من که بر خویش اسراف کردید، از رحمت خداوند مأیوس نشوید، چون یاس از گناهان کبیره است. مولا فرمود: این هم خوب است، ولی آیه مورد نظر نیست. شخصی گفت: یا امیرالمؤمنین این آیه «وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُواْ أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُواْ اللّهَ فَاسْتَغْفَرُواْ لِذُنُوبِهِمْ وَمَن يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ»[22] که می گوید هر کسی فاحشه ای، کار ناسزایی انجام داده، استغفار کند، خدا او را می بخشد. فرمود: همة اینهایی که می گویید آیاتی است که گسترده است، پیام دارد، اما امیدبخش ترین آیه در قرآن این است: «وَأَقِمِ الصَّلاَةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَ زُلَفًا مِّنَ اللَّيْلِ»؛ نماز بخوان، در صبح، مغرب و عشاء «إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّـيِّئَاتِ»[23]؛ نماز بخوان که این نماز سیئات را می برد و می شوید.[24]

اهمیت نماز در جلوگیری از ارتکاب گناه

یک وقتی جوان در مدینه گناه می کرد، مردم آمدند به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم گفتند: او معصیت می کند. آقا فرمود: آیا نماز می خواند یا نه؟ گفتند: بله نماز هم مي خواند، ولی گناه هم مي کند. -گاهی این گونه است که نماز خوان هم گاهی ممکن است خطا کند.- پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: اگر نماز می خواند دست از خطا برمی دارد، چون خدا در قرآن گفته: «إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ»[25]؛ نماز جلو فحشا و منکر را می گیرد، اگر نماز می خوانیم و فحشا و منکر هم مرتکب می شویم اشکال در نمازمان است، باید آن را درست کنیم. حضرت فرمود: نماز جلو فحشا و منکر را می گیرد. بر همین اساس است که می گویند نماز جماعت بخوانید. این مسجدها انقلاب ما را ایجاد کرد، و این عاشورا و هیئت ها و دسته جات نظام ما را حفظ کرد.

جبران فرصت سوزی ها

اگر گفتند تسویف بد است، یعنی فرصت سوزی بد است. در نقطة مقابلش هم، جبران خوب است. دقت کنید امشب چه عرض می کنم. جبران، بستگی به نوع گناه دارد، شخصی غیبت کرده بود پیش پیغمبر آمد و گفت: یا رسول الله! من خجالت مي کشم به طرف بگویم غیبتت را کردم، – گاهی هم وقتی می گویی بدتر می شود، روابط به هم می ریزد و طرف مقابل رابطه ای را هم که داشته دیگر از انسان قطع می کند- حالا چه کار کنم؟ بروم بگویم؟ گاهی انسان خجالت می کشد بعضی حرفها را بگوید. -عزیزان، غیبت هر آن چیزی است که نتوانید در مقابل آن شخص بگویید. اگر نتوانستید حرفی را در مقابل کسی بگویید حرفی که اگر بگویی او ناراحت شود و آن حرف را پشت سر او بگویی این می شود غیبت.- «یا رسولُ الله ما کفّارهُ الاِغتیابِ»؟ چه کنم، غیبت کردم حالا هم خجالت می کشم به طرف بگویم، چه کنم؟ فرمود: «تَسْتَغْفِرُ لِمَنِ اغْتَبْتَهُ کَمَا ذَکَرْتَه»[26] برای کسی که غیبتش را کردی، دعا کن، برای او طلب آمرزش کن.

می دانید روایت داریم بعضی ها در روز قیامت ورشکست می شوند، حالا در این دنیا ورشکست زیاد داریم یک نفر چک بی محل می دهد، سرمایه ندارد، جنس ارزان می شود، گران می شود، ولی ورشکستگی های این دنیا، بالاخره گاهی جبران می شود، کاسب ها جمع می شوند، وام می دهند، زیر بغلش را می گیرند (دستش را می گیرند) و خلاصه شخص ورشکسته راه می افتد؛ اما بعضی وقت ها ورشکستگی قابل جبران نیست. روایت داریم بعضی ها در صحرای محشر ورشکست می شوند، چگونه؟ وقتی پروندة اعمالشان را به آنها مي دهند، می بینند خیلی عالی است؛ نماز، قرآن، مسجد، زیارت عاشورا، همه چیز داخل پرونده است؛ ولی می بینند یک صف طولانی منتظر این آقاست. از فرشته ها می پرسند این صف با من چه کار دارند؟ ما که کارنامه مان را گرفته ایم، اجازه بدهید برویم. می گویند این ها حق الناس است. از این فرد غیبت کرده ای به آن یکی تهمت زده ای، مال این یکی را خورده ای. بالاخره این ها هم گرفتارند. انسان هم در گرفتاری از کوچک ترین درخواست نمی گذرد. یک وقت وضع انسان خوب است، ممکن است از خیلی چیزها بگذرد، ولی وقتی گرفتار می شود اگر صد تومان هم از کسی بخواهد به سراغش می رود، می گوید ندارم، گرفتارم. می گویند شما غیبت ما را کرده اید، پس ثواب نمازت مال من است، ثواب روزه ات مال آن یکی، ثواب حجت مال این. ثواب اعمال او را می گیرند، او نگاه مي کند مي بیند ورشکست شد، پرونده خالی شد، دیگر هم هیچ کس زیر بغلش را نمی گیرد. اینجا نه وام می دهند و نه کاسبی است می گویند: «قِيلَ ارْجِعُوا وَرَاءكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً»[27]؛ برگرد، اگر می توانی دوباره از آن دنیا سرمایه بیاور، که دیگر امکان بازگشت نیست.

چگونگی جبران گناههای مختلف

سعی کنید به اصل جبران در زندگی تان اهمیت بدهید، هر کجا بودید، هر کجا هستید گذشته را جبران کنید. امام صادق علیه السلام فرمود: اگر مخفیانه گناه کردی، مخفیانه ثواب کن؛ «مَنْ عَمِلَ سَیِّئَهً فِی السرِّ» کسی گناهی کرده، هیچ کس هم خبر ندارد، و سرّی بوده حالا «فَلیَعمَل حَسَنَهً فِی السرِّ»[28] به طور سری صدقه بده، نیمه شب که همه خواب هستند و کسی نمی بیند، بلند شو نماز بخوان، کارهای مثبتی انجام بده که هیچ کس متوجه نشود. جبران سیئة سری، حسنة سری است، اگر آشکارا گناه کردی، حسنة آشکار انجام بده، اینها همه جبران می کند. روایت داریم پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: چهار چیز سیئات را تبدیل به حسنات می کند؛ «أرْبَعٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ وَکَانَ مِنْ قَرْنِهِ إلَی قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَها اللهُ حَسَناتٍ» آنها چه هستند؟ 1- «الصِّدْقُ»؛ راست گفتن، خدا از انسان راستگو خوشش می آید، چون خدا خودش مظهر صدق است، مظهر سلام است، مظهر امنیت است. 2- «وَالحَیاءُ»؛ شرم، اگر کسی حیا داشته باشد خداوند گناهانش را می بخشد و سیئاتش را از بین می برد و به جای آن حسناتش را می نویسد. 3- «وَ حُسْنُ الخُلْق»؛ خوش اخلاقی، انسان دلش می سوزد برای کسانی که نمازشان، روزه شان، کمک کردن شان، دینشان خوب است، اما با زن و بچه شان خیلی بد اخلاقند و بد برخورد می کنند. این اخلاق بدشان به آن اعمال خوبشان لطمه مي زند، 4- «وَالشُّکر»[29]؛ شکر نعمات را به جا آوردن؛ یکی از مواردی که اصل جبران در آن است.

راه سرعت گرفتن به سوی بهشت

از این آیات و روایات زیاد داریم، به این آیه دقت کنید: «سَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ» چقدر زیباست! انسان باید این را تابلو کند تا هر روز در خانه بخواند. «سارعوا»؛ بدوید بشتابید. کجا بشتابیم؟ چه می دهند که بشتابیم؟ «سَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ» بشتابید خدا می خواهد شما را ببخشد، بعد از آن چه می شود؟ «وَجنّه»؛ می خواهد بهشت را هم به شما بدهد، بهشت هم که چیر کمی نیست. «عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ» اصلاً نمی توان تصور کرد، به بعضی ها می گویی آقا این کار را نکن، می گوید خودم مي خواهم بسوزم، به شما ربطی ندارد. اما نمی شود، واقعاً مشکل است، تصورش هم مشکل است. باید این طرز تفکر را از ذهنمان خارج کنیم. فرمود: «سارعوا» بشتابید به سوی مغفرت، به سوی بهشت. چگونه بشتابیم با کدام ماشین بیاییم که برسیم؟ کدام وسیله را سوار شویم که برسیم؟ قرآن وسیله اش را معرفی کرده، «أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ»[30] یک وسیله اش تقواست. وسیلة دیگر چیست؟ «الَّذِينَ يُنفِقُونَ فِي السَّرَّاء وَالضَّرَّاء»[31] انفاق است، چه در حال دارا بودن و چه نداری.

راههای مختلف انفاق

ممکن است بگویید من که چیزی ندارم چگونه انفاق کنم؟ پاسخ این است که انفاق همه اش به داشتن مال نیست، گاهی انسان سخنش را انفاق می کند، گاهی آبرویش را برای کسی گرو می گذارد، گاهی دو ساعت وقت مي گذارد دعوای دو نفر را حل می کند، اصلاح ذات البین می کند. گاهی انسان وقت می گذارد ضامن کسی می شود، گاهی بین پدر و پسری که با هم اختلاف دارند دوستی برقرار می کند، گاهی جوانی را در مسیر درست می کشاند. می گوید: «مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ»[32]؛ از هر چه به شما داده ایم؛ به یکی بیان داده ایم، به یکی آبرو داده ایم، گاهی یک نفر می تواند زمینة ازدواج صد تا جوان را در فامیل فراهم کند. این چقدر ثواب دارد! روایت داریم بالاترین شفاعت در مورد ازدواج جوان هاست. الآن ازدواج در کشور ما سنتی است فقط پدر و مادرها هر چه توان داشته باشند در امر ازدواج دخیل هستند؛ اما نهادینه نیست. مي توان آن را نهادینه کرد، در فامیل ها افرادی هستند که موجه هستند و می توانند واسطة آشنایی شوند. یک نفر پول دارد، مي تواند هزینه اش را بدهد، یک نفر آبرو دارد، می تواند ضامن وام او شود. این کارهای باارزشی است که می تواند ما را بالا ببرد و رشد دهد. فکر نکنیم ثواب فقط حج و زکات و عمره و زیارت امام رضا علیه السلام است، آنها هم در جای خود ارزشمند هستند خیلی هم خوب است، ثواب دارند، اما گاهی غافل هستیم که اطرافمان ثواب زیاد است. گاهی راه انداختن کار یک خانواده، یک جوان، برداشتن بار از دوش کسی، به انسان توفیقاتی می دهد. فرمود: «سَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ»؛ بشتابید دارند مغفرت می دهند، بهشت می دهند. خدایا با چه مرکبی بیاییم؟ «وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِين» 1- متّقی باش، گناه نکن، 2- «الَّذِينَ يُنفِقُونَ فِي السَّرَّاء وَالضَّرَّاء»، انفاق کن، چه داری و چه نداری. 3- «وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ»، وقتی عصبانی شدی، خشمت را کنترل کن. خدا می گوید من خشمم را در مقابل تو کنترل می کنم، وقتی که تو بندة من هستی عصبانی شدی، خودت را کنترل کردی، فحش ندادی، ناسزا نگفتی، من که خالق تو هستم، من هم تو را می بخشم. این خیلی مهم است.

بالاترین اثر کنترل خشم

بالاترین اثر کظم غیظ این است. یک زمان آدم می ترسد، مقابله نمی کند. این کظم غیظ نیست؛ چون اگر توان داشت فحش مي داد و ناسزا می گفت. اما وقتی انسان در اوج قدرت به خاطر خدا خشمش را فرو ببرد، خدا مي گوید بندة من، خشمت را کنترل کردی، من هم خشمم را کنترل می کنم و رحمتم را شامل حالت می کنم. «وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ»[33]؛ مردم را ببخش، کینه ها را کنار بگذار، اختلاف ها و جدایی ها را کنار بگذار. اگر تو عفو کردی من خدا که خالق تو هستم، تو را عفو می کنم. چقدر این آیه زیباست! خوب است انسان این آیه را چند بار در روز بخواند: «سَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ»[34] اگر مغفرت می خواهید راهش این هاست. به اصل جبران اهمیت بدهید، خیلی مهم است.

سلیمان بن صرد خزاعی

وقتی قضیة کربلا تمام شد، سلیمان بن صرد خزاعی- از رؤسای قبایل کوفه است- بعضی از مردم کوفه را جمع کرد و گفت: بدکاری کردید- البته مردم کوفه کسانی نبودند که در کربلا با امام حسین علیه السلام جنگیده بودند، آنها فقط امام حسین علیه السلام را یاری نکرده بودند، والّا با امام حسین علیه السلام بودند؛ علت اصلی آن هم این بود که خیلی ترس و وحشت در آنجا حاکم بود، ابن زیاد واقعاً راه های خروجی کوفه را بسته بود واجازه نمی داد خیلی ها بیایند- سلیمان بن صرد خزاعی گفت: می دانید شما چه کار کردید؟ شما کاری کردید که مردم در زمان موسی علیه السلام با گوسالة سامری کردند، رفتند گوساله پرست شدند. اگر می خواهید نجات پیدا کنید، راهش این است همان چیزی که موسی به آنها گفت. وقتی که گوساله پرست شدند موسی علیه السلام گفت: «إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُواْ إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ»[35] برگردید، گوساله را کنار بگذارید. سلیمان ابن صرد خزاعی گفت: مردم، مَثَل ابن زیاد و یزید، مثل گوسالة سامری است، اگر می خواهید از همین جا برگردید و توبه کنید و این گوساله پرستی را کنار بگذارید. او در کوفه انقلاب کرد و قیام توابین را راه انداخت، بسیاری از آنها هم شهید شدند.[36] در مدینه هم این قیام راه افتاد، پسر حنظلة غسیل الملائکه بعد از قضیة کربلا، سال 62 یا 63 در مدینه انقلاب کرد، خیلی هم شهید دادند. بعد از قضیة کربلا انقلاب های متعددی راه افتاد که اغلب آنها هم بر اساس همین اصل جبران بود، تصمیم گرفتند خطایی را که کرده اند جبران کنند، بتوانند پاسخ گوی خطایی که کرده اند باشند؛ گر چه همیشه جبران، نتیجه بخش نیست، گاهی ممکن است جواب ندهد.

گاهی فرصت خیلی از دست رفته، ولی در عین حال بهتر از ادامة مسیر خلاف است. راننده ای که در مسیر شانة جاده افتاده، هر کجا فرمانش را راست کند و به داخل جاده بیاید خطرش کمتر است تا این که شانة جاده را کج ادامه بدهد. قرآن مي گوید از هر کجا برگشتید به سود شماست «وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنَاب»[37]؛ هر که در زندگی اش انابه و بازگشت باشد هدایت می شود.

مسلمان شدن یهودی در جنگ احد

یک یهودی در اوج جنگ احد خدمت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد، گفت: یا رسول الله، من می خواهم مسلمان شوم، آقا فرمود مسلمان شو و او مسلمان شد و به پیامبر گفت: یا رسول الله اجازه می دهی من به میدان جنگ بروم؟ فرمود: برو، به میدان آمد و شهید هم شد، از آن مسلمانانی است که نماز نخواند، و روزه نگرفت، چون اصلاً فرصت پیدا نکرد، مسلمان شد و بعد هم شهید شد. در تاریخ مسلمان هایی داریم که فرصت انجام سایر اعمال را پیدا نکردند، به دلیل این که در اوج حوادث از دنیا رفتند.

مسلمان شدن راهب مسیحی

در جنگ صفّین هم همین گونه بود، یک راهب مسیحی در مسیر راه با امیرالمؤمنین علیه السلام ملاقات کرد و خدمت آقا شهادتین را گفت و مسلمان شد، از امیرالمؤمنین علیه السلام پرسید: آقا کجا می روید؟ فرمودند: به نبرد و مقابله با دشمن می رویم. عرض کرد: من هم بیایم؟ حضرت فرمودند: بله. او به جنگ آمد و در جنگ صفین شهید شد.

فرصت یابی ابوالحطوف و سعد در کربلا

بعضی ها نقل کرده اند در کربلا، بعد از ظهر عاشورا وقتی که همة یاران امام شهید شدند، امام حسین علیه السلام فریاد زد: «هَلْ مِنْ ناصرٍ ینصُرُنی؟» دو جوان و دو برادر در سپاه ابن زیاد بودند؛ به نام های سعد و ابوالحطوف. یکی از آنها به دیگری رو کرد و گفت: برویم به امام حسین علیه السلام بپیوندیم، – بالاخره جلوی ضرر را از هر کجا که بگیری سود است، اغلب اصحاب و بنی هاشم شهید شده بودند، تقریباً بعد از ظهر عاشورا بود، خود امام حسین علیه السلام مانده بود، آن لحظه ای بود که یار می طلبید. مرحوم مجلسی نقل کرده و دیگران نیز دارند که این دو بعد از ظهر عاشورا آمدند و به امام حسین علیه السلام پیوستند و شهید شدند.(اعیان الشیعۀ ج2، ص319) ببینید این گونه است، اگر کسی فرصت یاب باشد و اصل جبران را در زندگی اش پیاده کند، نتیجه اش این است.

خلاصه بحث

خلاصة عرض من این بود که یکی از گام ها شیطان تسویف است. یعنی از دست دادن فرصت، شیطان سعی می کند زیباترین ساعات فرصت را از شما بگیرد؛ یعنی جوانی، بعد وقتی سن انسان بالا رفت و جوانی اش گذشت تأسف می خورد اما دیگر قابل بازگشت نیست. انسان بعد خیلی تأسف می خورد، می گوید کاش وقتی 17- 18 ساله و جوان بودم، کمی بیشتر اهمیت می دادم چون می توانستم. اول نگذارید این فرصت از دست برود. دوم: اگر فرصت را از دست دادید به اصل جبران توجه کنید. اصل جبران این است که با توجه به نوع خطایی که انسان داشته، نوع ثواب را انتخاب کند. نوع کار خیر را انتخاب کند تا با توجه به روایات متعددی که داریم، در زندگی او تکفیر و تبدیل سیئات به حسنات صورت بگیرد.

روضه قاسم بن الحسن علیهماالسلام

یکی از کسانی که فرصت یاب بود، و از فرصت نوجوانی اش خوب استفاده کرد، قاسم بن الحسن علیهما السلام است. شب ششم محرم منسوب به ایشان است و معروف است که روضة قاسم بن الحسن علیهما السلام خوانده شود. اجازه بدهید در این شب جمعه، شب زیارتی قبر اباعبدالله، من این دل های شما را با چند جمله مصیبت روانة کربلا کنم مخصوصاً نوجوان ها و جوان هایمان برای قاسم بن الحسن علیهما السلام اشک بریزند، این گریه و این اشک غم زداست، افسردگی زداست، نشاط زاست، این گریه در واقع وصل شدن به اباعبدالله علیه السلام است. امام فرمود: این گریه ها و این عزاداری ها نظام و انقلاب ما را حفظ کرده است. چقدر این نوجوان آگاه است، چقدر با فهم و شعور است، نوجوانی که وقتی سه ساله بوده پدر را از دست داده، ده سال هر چه نگاه کرده عمویش امام حسین علیه السلام را دیده، امام حسین علیه السلام برای او مثل پدر بوده است. بالاخره یک بچة سه ساله، تصویر روشنی از پدرش ندارد، پدر را در سه سالگی از دست داده و عمده تصویری که در زندگی اش به عنوان مربی خودش می شناسد، اباعبدالله علیه السلام است. شاید یک دلیل این که برای امام حسین علیه السلام سخت بود که به او اجازه بدهد همین است. در روز عاشورا وقتی پسر خود امام حسین، علی اکبر علیهما السلام آمد اصلاً امام حسین علیه السلام تأمل نکرد، بلافاصله فرمود: برو، اما وقتی این نوجوان آمد چگونه به او بگوید؟ عزیز برادر است، یادگار و امانت اوست.

می گویند دستش را جلو آورد، او را در آغوش خود گرفت. این عمو و برادرزاده شروع کردند در آغوش هم گریستن. قاسم خم شد دست های عمو را بوسید، پاهای عمو را بوسید؛ «لَمْ یَزَل یَقبَّل یَتَقَبّل رِجلَیه و یَدَیه»[38] عمو جان، تو را به خدا اجازه بده بروم. عمو جان اجازه بده اسم من هم جزو کربلایی ها ثبت و ضبط شود. عمو چگونه به او اجازه بدهد؟ نوشته اند این دو آن قدر گریه کردند، «حتّی غُشِیَ عَلَیهِما»؛ تا آنکه هر دو به حالت غش روی زمین افتادند.

جان زهرا کربلایی کن مرا

در ره قرآن فدایی کن مرا

ای عمو حق علی بت شکن

دست رد بر سینة قاسم مزن

عمو بگذار بروم، عمو دیگر تحمل ندارم. بعد اجازه گرفت و به میدان آمد. حُمَیدِ ابن مسلم می گوید من ایستاده بودم، دیدم نوجوانی گریه کنان دارد می آید. گفتم خدایا چرا این نوجوان گریه می کند حتماً ترسیده و صفوف دشمن او را به خوف واداشته؛ اما وقتی رجز خواند، دیدم نه، برای غریبی عمویش حسین گریه می کند صدا زد:

«اِن تنکرونی و انا ابن الحسن

سِبطُ النّبیّ المصطَفی و المؤتمن

هذا حسین کالاسیر المرتهن

بین اناس لاسقوا ثوب المزن»[39]

هر که مرا نمی شناسد، من یتیم امام حسن علیه السلام هستم، پدر من امام حسن علیه السلام است، عمویم اباعبدالله علیه السلام است. این حسین علیه السلام فرزند فاطمه علیها السلام است که با او مانند اسیر برخورد می کنید. یا بقیه الله! وقتی هم روی زمین افتاد و دشمن محاصره اش کرد، اباعبدالله علیه السلام به سرعت خودش را رساند. شروع کرد دشمن را دور کردن، «ساعدَ الله قلبک یا اباعبدالله» امام حسین علیه السلام بالای سر قاسم علیه السلام ایستاد «فاذا الحسین قائمُ عَلی رأسه»، صدا زد: عزیز برادر، به خدا برایم سخت است که مرا صدا بزنی اما نتوانم برایت کاری انجام بدهم. «یَعَزُّ وَاللهِ عَلَی عَمِّکَ أنْ تَدّعُوَهُ فَلَا یُجیبَکَ أوْ یُجیبَکَ فَلَا یُعُینَکَ أوْ یُعُینَکَ فَلَا یُغنِی عَنْکَ بُعداً لِقَومٍ قَتَلُوکَ»[40] عمو، برایم سخت است که نتوانم برایت کاری انجام بدهم. شاید می خواهد بگوید عمو جان، یک روز جلوی چشمم بدن پدرت را تیرباران کردند و نتوانستم کاری کنم، امروز هم بدن تو زیر سم اسبان است و دوست و دشمن دارند نگاه می کنند. حسین با عزیز برادر چه مي کند؟ آیا مثل علی اکبر جوان ها را صدا مي زند؟ یک وقت دیدند خم شد، قاسم را بلند کرد، به سینه چسبانید، «وضَعَ صدرَهُ علی صدره»[41]

کاش نمی دید عمو پیکرت

تا که برد هدیه بر مادرت

«لا حول ولا قوّه الا بالله العلی العظیم».

________________________________________

[1]. فاطر، 6.

[2]. بحارالانوار، ج 98، ص 293؛ البلد الامین، ص 269؛ مصباح الکفهمی، ص 484.

[3]. فاطر، 6.

[4]. اعراف، 27.

[5]. بحارالانوار، ج 14، ص 172 به نقل از شرح و تفسیر دعای مکارم الاخلاق، ج 1، ص 292.

[6]. مستدرک، ج 11، ص 397؛ بحارالانوار، ج 60، ص 250؛ القصص للراوندی، ص 85.

[7]. حجر، 29.

[8]. اعراف، 182.

[9]. آل عمران، 164.

[10]. بقره، 2.

[11]. مائده، 91.

[12]. حجرات، 10.

[13]. مستدرک، ج 9، ص 55؛ بحارالانوار، ج 71، ص 396؛ مجموعه ورام، ج 2، ص 164.

[14].

[15]. احزاب، 23.

[16]. بحارالانوار، ج 44، ص 369؛ مثیرالاحزان، ص 39.

[17]. قال رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم لا تزول قدما عبد یوم القیامه حتی یسأل عن أربع عن عمره فیما أفناه و شبابه فیما أبلاه و عن ماله من أین کسبه و فیما أنفقه و عن حبّنا أهل البیت (بحارالانوار، ج 7، ص 258؛ الامالی للصدوق، ص 39؛ الخصال، ج 1، ص 253).

[18]. شاگردان مکتب ائمه، ج 3، ص 491.

[19]. نساء، 48.

[20]. نساء، 110.

[21]. زمر، 53.

[22]. آل عمران، 135.

[23]. هود، 114.

[24]. مجمع البیان ذیل آیه به نقل از تفسیر نمونه، ج 9، ص 269.

[25]. عنکبوت، 45.

[26]. من لا یحضهر الفقیه، ج 3، ص 377؛ وسائل الشیعه، ج 22، ص 403؛ مستدرک، ج 9، ص 130.

[27]. حدید، 13.

[28]. وسائل الشیعه، ج 16، ص 102؛ بحارالانوار، ج 75، ص 199؛ معانی الاخبار، ص 236.

[29]. الکافی، ج 2، ص 107؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 167؛ بحارالانوار، ج 68، ص 332.

[30]. آل عمران، 133.

[31]. آل عمران، 134.

[32]. بقره، 3.

[33]. آل عمران، 134.

[34]. آل عمران، 133.

[35]. بقره، 54.

[36]. پیغمبر و یاران، ج 3، ص 241.

[37]. رعد، 27.

[38]. منتهی الامال، ص 521؛ مقتل آیه الله شوشتری، ص 153.

[39]. بحارالانوار، ج 45، ص 34.

[40]. بحارالانوار، ج 45، ص 35.

[41]. منتهی الامال، ص 521؛ در کربلا چه گذشت، ص 287؛ اللهوف، ص 157؛ سوگنامه آل محمد، ص 284.

سومین علت رویارویی در کربلا ؛ پیروی از شیطان 1

قال الله تبارک و تعالی: «إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء فِي الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَن ذِكْرِ اللّهِ وَعَنِ الصَّلاَةِ فَهَلْ أَنتُم مُّنتَهُون»[1]

مقدمه

با کاوشی در روایات، تاریخ و حوادث کربلا، می توان علل و زمینه هایی را که موجب شد این حادثه و این واقعه اتفاق بیفتد، پیدا کرد. بحث ما در ارتباط با این علل و زمینه هاست، این که چرا عده زیادی در مقابل اباعبدالله علیه السلام ایستادند و با ایشان رویارویی کردند؟ گر چه از تاریخ این حادثه، قرن ها گذشته، اما آثار و نوشته هایی است که وقتی انسان آنها را بررسی می کند می تواند این علل و زمینه ها را استخراج کند. برخی از این علل، علل اجتماعی و بیرونی است که این ها مورد بحث من نیست، و برخی از این علل، علل درونی است و جنبه تربیتی دارد که این موضوع بحث من در این شب هاست، تا طی این بحث ها هم یک بازخوانی از تاریخ کربلا داشته باشیم و هم بتوانیم یک سری بحث های کاربردی و درس های عملی را برای امروز خود و جوانانمان استخراج کنیم.

تذکر امام در کربلا پیرامون تبعیت از شیطان

یکی از عواملی که امام حسین علیه السلام در چند جا؛ در سخنرانی هایش در خطاب به دشمن و در نامه ها و کلامش به آن اشاره فرمود، مسئلة پیروی از شیطان است. می فرماید: «اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ»[2]؛ شما مردم پیرو شیطان شدید که از عمرسعد و ابن زیاد حمایت کردید. شما مردم، حزب خدا را حذف کردید و دنبال حزب شیطان رفتید که یاد خدا از زندگی تان رفت و این گونه در مقابل من صف آرایی کردید.[3]

اهمیت شناخت گامهای شیطانی

عزیزان، شناخت حربه ها، گام ها و وسایلی که شیطان از طریق آن انسان ها را منحرف می کند خیلی مهم است. شما می دانید یک سری آسیب هایی است که جسم انسان را تهدید می کند؛ مثل تصادف، سرطان و بیماری. بشر در طول تاریخ در اثر تجربه راه حل بعضی از آنها را پیدا کرده، گر چه در مورد بعضی از آنها هم عاجز مانده. انسان در بعضی موارد توانسته با وضع قوانین راهنمایی رانندگی، با ساختن داروها و با عمل های جراحی بر برخی از آسیب ها و خطرات و دشمن هایی که جسم انسان را تهدید می کند غلبه کند؛ البته مجهولات انسان نسبت به معلومات او خیلی زیاد است، بسیاری از بیماری ها، سکته ها، تصادفات و حوادث هم است که بشر هنوز نتوانسته راهکار آن را پیدا کند. این در مورد آسیب های جسمی است، اما روح ما هم دشمنانی دارد که در این مورد دیگر نمی توانیم بگوییم دانشمندان علوم تجربی از راه تجربه راهکار مبارزه با آن را پیدا کنند، این دشمن را از ابتدا انبیاء، آیات الهی و اولیای خدا معرفی کرده اند و علائم آن و راهکاریهای مبارزه با آن را هم گفته اند.

دشمنان مؤمن

پیامبر فرمود: هر مؤمنی پنج دشمن دارد؛ «المؤمنُ بَینَ خَمس شدائد»، اینها چه هستند؟ 1- «مؤمنٌ یَحسُدُه»؛ یکی آدم های حسود، کسی که نسبت به انسان حسادت می ورزد، و یا چشم زخم مي زند و نمی تواند انسان را ببیند خواه از نظر روانی، و یا گفتاری و یا تخریب سابقه انسان در جامعه به او لطمه می زند، دشمن است. 2- «و منافقٌ یبغُضُه»؛ منافقانی که نسبت به مؤمن بغض دارند. 3- «و کافرٌ یُقاتِلُه»؛ کافری که نمی خواهد سر به تن مسلمان باشد؛ مثل اسرائیل، آمریکا و دشمن. 4- «و نفس تنازعه فبین أن النفس عدوا منازع یحب مجاهدتها»؛ نفس خود انسان، هوای نفسی که می خواهد انسان را از درون سرنگون کند. 5- «شیطانٌ یضله»[4]؛ شیطانی که دشمن است. زندگی کردن بین این پنج دشمن برای انسان خیلی سخت است! مؤمن حسود، کافر مبارز و جنگجو، منافقی که بغض وکینه دارد، نفسی که از درون حربه های مختلفی مثل خشم، شهوت و غریزه دارد، و شیطانی که گام های مختلفی دارد.

تمثیلی برای مؤمن در روایات

در بعضی روایات داریم، مَثَل مؤمن، مثل گوسفند است؛ شما گوسفند را دیده اید گرگ او را تهدید مي کند، خود انسان ها برای این که آن را ذبح کنند و از گوشتش استفاده کنند دنبالش هستند. در عروسی، در عزا، وقتی حاجی می آید، در هر مناسبتی، بالاخره سر این گوسفند در خطر است. خود این حیوان هم کاملاً مفید است؛ گوشتش پوستش، استخوانش و قسمت های مختلف بدنش که برای جاهای مختلفی استفاده می شود. انسان مثل گوسفندی است که بین گرگ و شیر و خوک و خطرات مختلف واقع شده. واقعاً هم این گونه هست، اگر شما تأملی بکنید امروز تصادف، سکته، سرطان، و بیماری های متعدد جسم بشر را تهدید می کند، بیماری های متعددی هم روح بشر را تهدید می کند و بشر هم از آن غافل است.

شیطان، مهم ترین دشمن انسان

یک دسته از روایات در این زمینه است که شمردم، و از میان این پنج دشمن، شیطان دشمن قسم خورده است، شیطان دشمن رنگارنگ است، شیطان دشمن رانده شده است و از همه این ها خطرناکتر است. به تعبیر یکی از بزرگان می گوید شیطان مثل آن سگی است که جلوی باغ می بندند. این سگ با آشنا، با صاحبخانه، و با هر که با صاحبخانه آشنا باشد کاری ندارد. غریبه و دزد را می گیرد. او می گوید این شیطان کسی را که با صاحبخانه دل؛ یعنی با خدا آشنا باشد، نمی گیرد. اما آن کسی را که با خدا بیگانه باشد و با صاحبخانه ارتباط نداشته باشد او را می گیرد. «إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُون»[5] این صریح قرآن است که شیطان بر کسی که ایمان و توکل بر خدا دارد مسلط نیست.این دشمن قسم خوردة چند چهرة رانده شدة مسلط بر انسان های دور از خدا می گوید در مالتان دخالت می کنم- آیه قرآن است- در اولادتان دخالت می کنم، در صراط مستقیم و موقع نماز سراغتان می آیم. انسان در یک نمازی که مي خواند از اول تا آخرش اصلاً حواسش به نماز نیست، انسانی که حساب های طولانی انجام مي دهد، وقتی می خواهد هفت بار طواف کند اشتباه مي کند و پنج بار طواف مي کند. در طواف و وضو سراغت می آید، این دشمن این گونه است، «لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيم».[6] این دشمنی که این گونه انسان را تهدید می کند، یعنی نماز انسان، حج انسان، زندگی انسان، نیت انسان، کار و تلاش و مال انسان را، خودش قسم خورده «فَبِعِزَّتِکَ لَاُغویَنَّهُمْ أَجمَعینَ»،[7] پس باید گام های شیطان را بشناسیم، من طی دو جلسه در این موضوع صحبت می کنم. قرآن می گوید باید خطوات شیطان را بشناسیم، دشمن از هر راهی که وارد می شود باید همان راه را بست. باید ببینیم محل نفوذش از کجاست، باید جلوی همان نفوذ را گرفت. قرآن، روایات و ائمه راه های نفوذ شیطان را به خوبی معرفی کرده اند این مثل آسیب های جسم نیست که زمان بگذرد و علوم تجربی آن را استخراج کند، خیر، اگر می گوید: «وَ لاَ رَطْبٍ وَلاَ يَابِسٍ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مُّبِين»[8]؛ همه چیز در این قرآن هست، یعنی ما راجع به این آسیب های روح همه چیز را گفته ایم. اکنون با توجه به این مقدمه ای که گفتیم بعضی از گام های شیطان را برای شما می شمارم.

گام های شیطان

1- ایجاد اختلاف و کینه

قرآن کریم می فرماید: یکی از حربه های شیطان، کینه و اختلاف است، «إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء»[9]؛ شیطان می خواهد شما با کینه از هم دور شوید. کینه، مادر همة بدبختی هاست؛ «اُمٌّ الخُلق الحقد»[10] کینه مادر صفات رذیله است. چون اگر کینه آمد حسادت قهر، درگیری، غیبت و سخن چینی می آید. امیرمؤمنان می فرماید: «سَبَب الفِتَنِ اَلحِقد»[11] ریشة فتنه ها و بدبختی ها کینه است. امام حسین در روز عاشورا فرمود: برای چه با من می جنگید؟ مگر من پسر پیغمبر نیستم؟ گفتند: آری. فرمود: مگر پدرم علی نیست؟ گفتند: بله. فرمود: آیا مادرم زهرا نیست؟ گفتند: بله. دائم از آنها سؤال می کرد: «هَل تعلمون»؛ می دانید من که هستم؟ جرم مرا بگویید. آیا دین را زیر پا گذاشته ام؟ سنت پیغمبر را عوض کرده ام؟ احکام الهی را تغییر داده ام؟ چرا با من می جنگید؟ می دانید آنها چه گفتند؟ «بُغضاً لأبیک»؛(ینابیع المودۀ، قندوزی، ج3، ص80 و شرح احقاق الحق، مرعشی، ج11، ص647) به خاطر کینه ای که با پدرت علی داریم. ببینید این کینه چه می کند؟ برادران یوسف برادر خود را در چاه می اندازند. قابیل همین که دید قربانی اش قبول نشد، برادرش هابیل را به قتل رساند. ببینید چه مي کند؟

کینه زبیر از علی علیه السلام

امیرالمؤمنین علیه السلام که در جنگ جمل چند هزار کشته داد چند هزار مسلمان کشته شد، در حالی که بر پیشانی آنها آثار سجده بود و بعضی از آنها حافظ قرآن بودند، همة آنها مسلمان بودند، همه کسانی بودند که به یک قبله نماز می خواندند حضرت قبل از درگیری زبیر را خواست و فرمود: زبیر از جان علی چه می خواهی؟ تو که علی را می شناسی، تو کسی هستی که در شورای شش نفره، به نفع علی کنار رفتی؟ تو کسی هستی که پای وصیت نامة فاطمه علیها السلام را امضا کردی، تو کسی هستی که بارها و بارها پیغمبر پیش تو مقام و شأن مرا گفت؛ چرا در این جنگ، در مقابل من این لشکر را جمع کردی؟ می دانید چه گفت؟ گفت: تو خلیفه باشی و من نباشم؟ این کینه است، می گوید چه شد که شما خلیفه شدی، چرا مردم دور شما را گرفته اند؟ مگر من با شما چه فرقی دارم؟ شما پسر عم پیغمبری، من هم پسر (صفیه) عمة پیامبرم، من هم فامیل پیغمبرم، از اصحاب پیغمبرم. این کینه است، در تاریخ با همین کینه امام کشی شد.

کینه سبب امام کشی و عالم کشی

چرا موسی بن جعفر علیهما السلام به شهادت رسید؟ چون پسر برادرش، محمد بن اسماعیل کینة امام را به دل گرفت، رفت پیش هارون الرشید و سعایت کرد. امام به او فرمود: «پسر برادر، در خون من شرکت نکن، عاقبت به خیر نمی شوی! اما او رفت سعایت کرد، و موسی بن جعفر علیهما السلام به شهادت رسید. چرا امام جواد علیه السلام به شهادت رسید؟ به خاطر کینة دانشمندان بی دینی که وقتی دیدند حکم امام جواد علیه السلام راجع به قطع دست دزد پذیرفته شد و حکم آنها پذیرفته نشد باعث این امر شد که پیش خلیفه آمدند و سعایت کردند و امام را به شهادت رساندند. من الآن اگر بخواهم سیر تاریخی این امام کشی را ادامه بدهم خیلی زیاد است. فقط می خواهم مقداری در فضای بحث قرار بگیرید.

ببینید از جنگ با امیرالمؤمنین علیه السلام که صدا می زنند ما به خاطر کینه ای که با تو داریم آمده ایم، در کربلا که می گویند: «بغضاً لاَبیکَ»، از شهادت موسی بن جعفر علیهما السلام که پسر برادرش به خاطر کینه و حسادت باعث شهادت ایشان شد، شهادت امام جواد علیه السلام که آن علمای درباری جمع شدند و آن گونه باعث شهادت امام شدند، همین گونه تاریخ را بیایید جلو، تا مرحوم شهید اول، چرا سر از بدنش جدا کردند؟ چرا این گونه او را به شهادت رساندند؟ به خاطر حسادت و کینه. وقتی دیدند کار او اوج پیدا کرد، حکم می کند، نظر می دهد و مراجعات دارد عده ای به خاطر کینه ای که از او داشتند جمع شدند کتابی را به اسم او بیرون دادند که در آن کتاب مطالب کفریات و غیر دینی بود. حکم قتلش را گرفتند و او را به شهادت رساندند. شهید ثانی و دیگران هم همین گونه مورد کینه و حسد قرار گرفتند.

اهمیت و حرمت برادر

چرا می گوید یکی از دعاهای مسلمانان و اصحاب پیغمبر این بود: «رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِّلَّذِينَ آمَنُوا»[12]؛ خدایا در دل ما کینة مؤمن را قرار نده. برادران عزیز! اگر با کسی قهر هستید، قطع رابطه کردید، با برادر، خواهر، عمو، عمه، دایی، پدر، مادر، دوست، این روابط را صمیمی کنید و این کینه ها را کنار بگذارید. بنده می شناسم برادری را که یک سال است با برادرش قهر است. روایت دیدم از امام سجاد علیه السلام که فرمود: برادر برای تو چهار عنوان و پشتوانه است «أمَّا حَقٌّ أخیکَ فَتَعْلَمُ أَنَّهُ»؛ ای کسی که برادر داری باید بدانی برادر «یَدُکَ الَّتی تَبْسُطْها»؛ دست توست، «وَ ظَهْرُکَ الَّذی تَلْجَأُ إلَیْهِ»؛ پشتوانة توست، «وَعِزُّکَ الذَّی تَعْتَمِدُ عَلَیهِ»؛ باعث عزت و افتخار توست، «وَقُوَّتُکَ الّتی تَصُولُ بِها»[13]؛ باعث قدرت توست. حال اگر کسی با این برادر شش ماه، یک سال قهر باشد، پیامبر فرمود: «أَیُّما مُسْلِمینِ تَهَاجَرَا فَمَکَثا ثَلَاثَاً لَا یَصْطَلِحانِ إلّا کَانَا خَارِجینِ مِنَ الإسْلَامِ».[14] چند روایت داریم که اگر دو مسلمان بیش از سه روز با هم قهر باشند هر دوی آنها از اسلام خارج می شوند.

انواع مرگ و تمثیلی برای آن

چرا بین ما صلة رحم ارتباط با پدر، مادر، ارتباط با فامیل این گونه شده است؟ امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمود: مردم بپرهیزید از گناهانی که مرگ انسان را جلو می اندازد. می دانید ما دو نوع مرگ داریم: اول سورة انعام می فرماید: «الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِم يَعْدِلُون. هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن طِينٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسمًّى عِندَهُ».[15] یک اجل حتمی داریم و یک اجل غیرحتمی؛ یک مرگ مسمّی داریم که «لاَيَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَيَسْتَقْدِمُون»[16] اصلاً جابجا نمی شود و آن لحظه ای است که کسی نمی تواند آن را کم و زیاد کند؛ اما یک مرگی داریم که غیرحتمی است، «اجل محتوم و اجل غیرمحتوم»؛ اجلی که زودتر می آید. روایت هم داریم که مردم این قدری که در اثر گناه می میرند، در اثر مرگ رسمی شان و در اثر پایان یافتن عمر طبیعی شان نمی میرند. مثلاً آقا شما چراغی را روشن می کنی، یک لیتر نفت در آن می ریزی این چراغ قاعدتاً باید 20 ساعت یا 15 ساعت بسوزد و بعد خاموش شود؛ اما وقتی باد زد و آن را خاموش کرد، این چراغ به طور طبیعی خاموش نشده است نفت دارد اما باد آن را خاموش کرده است. اگر کسی آمد و روی آن پتو انداخت و به چراغ اکسیژن نرسید و خاموش شد، این به طور طبیعی خاموش نشده است. هر انسانی مثل نفتی که داخل یک چراغ است، یک ظرفیت عمری دارد، هفتاد سال، شصت سال، نود سال، صد سال، اما بسیاری از مرگ ها در اثر نرسیدن اکسیژن به چراغ عمر است، در اثر برخورد این باد با شعلة چراغ است. چه بادی؟ باد گناه، معصیت، خطا، بی ادبی و بی احترامی.

قطع رحم؛ عامل مرگ زودرس

امیرالمؤمنین فرمود: «أعُوذُ باللهِ مِنَ الذُّنوبِ الّتی تُعَجِّلْ الفَناءَ»از آن گناهانی که مرگ را جلو می اندازد به خدا پناه می برم. شخصی بلند شد، گفت: یا امیرالمؤمنین، مگر ما گناهی هم داریم که مرگ را جلو می اندازد؟ «فَقَالَ نَعَمْ وَیْلَکَ قَطِیعَهُ الرَّحِمِ»[17]فرمود: بله، یکی از آن چیزهایی که مرگ را جلو می اندازد عمر انسان را کوتاه می کند، قطع رحم و قطع ارتباط با فامیل است. امام صادق علیه السلام فرمودند: بپرهیزید از «حَالِقَه»، شخصی بلند شد و از امام پرسید: آقا حالِقه یعنی چه؟ فرمودند: «قَطیعهُ الرَّحِمِ».[18]

امام صادق علیه السلام فرمود: «صِلَهُ الرَّحِمِ یُهَوِّنُ الحِسابَ یَوْمَ القیامَۀِ»[19]؛ صلة رحم حسابرسی قیامت را آسان می کند. در روایت دیدم خدا می گوید اسم من رحمان است و رحم را از اسم خودم مشتق کردم، اگر کسی به ارحام سر بزند، گویا با خدای رحمان ارتباط برقرار کرده است. بگذارید آدرس نزدیک تر به شما بدهم، خدا در اولین آیة سورة نساء می فرماید: «وَاتقوا اللهَ»؛ بپرهیزید، تقوا داشته باشید از آن خدایی که درباره اش از شما سؤال می شود؛ «الَّذِي تَسَاءلُونَ بِهِ وَالأَرْحَامَ»[20] این آیة اول سوره نساء خیلی عجیب است، دو چیز را کنار هم گذاشته و مي گوید دو چیز از شما سؤال می شود: یکی خدا و یکی ارحام. از جمله مواردی که ارحام به خدا عطف شده، آیة اول سورة نساء است. شما بروید قرآن را باز کنید و ببینید یکی از آن جاهایی که به نام خدا، عطف شده و از آن سئوال می شود، دربارة خدا و دربارة ارحام است.

عامل بسیاری از افسردگی ها در عصر حاضر

کینه را کنار بگذارید، اختلاف ها را کم کنید، برادران و دوستانتان را ببخشید. جوان های عزیز، نگذارید حریم ها نسبت به پدر و مادر، نسبت به بزرگتر، در جامعه خدشه دار شود. این ها اصول قدیمی نیست. اصول مستمر است، این ها اصولی است که هر چه در جامعه بیشتر رعایت شود، برکت، رحمت، لطف، عمر و سلامت در جامعه بیشتر است و اصولآً باعث ایجاد آرامش می شود. در گذشته که این رفت و آمدهای خانوادگی بود و شب نشینی هایی که در آن گناه هم نبود، داستانی، گفتاری و گفت و گویی بود، خیلی از این بیماری هایی که الآن افراد دارند مثل افسردگی، نگرانی دلزدگی واحساس پوچی بسیار کم بود. این یک امر طبیعی و روشن است کینه، منشأ تمام صفات رذیله است. موجب می شود انسان ها از هم دور شوند، فاصله ها زیاد شود، انسان ها نتوانند با هم ارتباط برقرار کنند. واقعاً اگر هر کسی به فقرای فامیلش، به همسایه های خودش، به خویشان خودش برسد، نباید مظاهر فقر در جامعه این قدر زیاد باشد. هر کسی سعی کند به هر طریقی تفقّد کند؛ صندوق های قرض الحسنه، جلسات خانوادگی، کسی که در فامیل مُعَنوَن است، جوان های فامیل را دور هم جمع مي کند. اگر کسی معلم است، دبیر است، روحانی است، صاحب نظر است، صاحب قلم است، هفته ای یک بار یا ماهی یک بار جلسه بگذارند و در همان جلسه اگر کسی بیمار شد برایش هدیه ببرند، اگر کسی قرض داشت برای او پول جمع کنند، دفعة دیگر هم برای شخصی که بانی بوده این حرکت صورت خواهد گرفت. چیزهایی است که هر چه بیشتر این ها در بین ما باشد، لطف خدا، و رحم خدا هم بیشتر می شود.

ویژگی بهترین دوست

امام صادق علیه السلام فرمود: فردای قیامت بعضی ها در محشر خیلی مورد توجه هستند، و در بهشت جای خوبی دارند و نعمت هایی که برای آنها می آورند زیاد است. سؤال می شود که این ها چه هستند؟ جواب می دهند اینها «المُتحابّونَ فِی الله»،[21] «متَحابّین»یعنی چه؟ یعنی کسانی که در این دنیا به خاطر خدا با هم دوست بودند. عزیزان سعی کنید دوستی شما هم برای خدا باشد. جوان گرامی سعی کن رفیقت رفیقی باشد که تو را به یاد خدا بیاندازد نه این که به معصیت بکشد. رفیقت کسی باشد که زمینة ارتباط تو را با امام حسین علیه السلام بیشتر کند. نمی گویم در روابط دوستانه تفریح و آنچه باعث نشاط می شود نباشد، بلکه گناه و معصیت نباشد. فرمود: صداقت و دوستی محدوده ای دارد، یک محدوده اش این است که بدی خود را بدی دوستت و بدی دوستت را بدی خودت و خوبی او را خوبی خودت بدانی، و برای او حریم قایل باشی.

شادی امام صادق از صله رحم اصحاب

شخصی به نام «داود رقی»خدمت امام صادق علیه السلام آمد. رقی، از اصحاب امام صادق علیه السلام است. او پسر عمویی داشت که با وی قهر بود، خدمت امام صادق علیه السلام آمد، منتها قبل از این که خدمت امام صادق علیه السلام برسد رفته بود با پسر عمویش ملاقاتی کرده بود و یک هدیه هم برای او برده بود. – عزیزان، چه اشکال دارد؟ برای کسانی که سن آنها مقداری بالاتر است عرض می کنم. فرض می کنیم که پدر و مادر شما پولدار هستند و وضع مالی خوبی دارند، اما وقتی به منزل ایشان می روی، هدیه ای به دست بگیری و برای آنها ببری چقدر زیباست! آنها نیاز مالی ندارند، اما این یک نیاز عاطفی است. چرا قرآن می گوید: «بالوالدَینِ إحساناً»[22] به والدین خود به طور مستقیم احسان کن، نه این که با تلفن احوالش را بپرسی، نه این که به دیگران حواله بدهی که برای او چیزی ببرند. خودت با دست خودت ببر، خودت برو. خدا همة گذشتگان را رحمت کند مرحوم آیت الله احمدی میانجی فرمود من گاهی پیش مادرم مي روم- مادر پیری داشت- آنجا می نشینم و مطالعه می کنم که همین ارتباط عاطفی برقرار شود. تلفن ارتباط را برقرار نمی کند، خودت برو، خودت چیزی بخر و هدیه ببر، خودت این تعامل را ایجاد کن- وقتی داود رقی خدمت امام صادق علیه السلام آمد- قصد داشت به مکه برود- همین که وارد شد امام صادق علیه السلام خیلی او را گرامی داشت و در آغوش گرفت. داود پرسید چه شده یابن رسول الله؟ امام فرمود: «فَرَأیتُ فِیما عُرِضَ عَلَیّ مِنْ عَمَلِکَ صِلَتَکَ لِابنِ عَمِّکَ»؛ پروندة اعمالت را می خواندم دیدم رفتی به پسرعمویت سر زدی و صلة رحم کردی.[23] با فرض این که پسرعموی او آدم خیلی خوبی هم نبود، در خط امام صادق علیه السلام نبود و امام صادق علیه السلام را هم قبول نداشت، ولی شما مي دانید اسلام اجازة قهر نمی دهد. حتی اگر کسی هم در خط نیست، حداقل سلام و علیکی با او داشته باش چون فامیل است. «وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَاماً»[24] این گونه نیست که بسیاری از ارتباطات ما که با هم کم رنگ شده، ناشی از این عوامل باشد، یعنی اگر او نمازخوان است شما هم نمازخوانی، اما خط سیاسی او با شما فرق می کند و این مربوط به سلیقة انسان است و همیشه هم این گونه بوده است. او به یکی رأی داده، شما به کس دیگری رأی داده ای. تفاوت رأی باعث نمی شود شما ارتباطتان را با هم قطع کنید. او یک جناح را می پسندد شما یک جناح را، او یک خط سیاسی را دنبال می کند و شما یک خط سیاسی را. نگذاریم این بحث های سیاسی و جناحی و مطالبی که گاهی از جنبه های اعتقادی به افراد لطمه وارد نمی کند، باعث جدایی و اختلاف شود.

خلاصه بحث کینه

من بحثم را خلاصه کنم. شیطان یک دشمن قسم خورده است، قدرت مشارکت در مال و اولاد شما را دارد اگر با خدا نباشی به راحتی بر تو مسلط می شود. در صراط مستقیم به دنبالت می آید نه در بیراهه. بیراهه که شیطان نمی خواهد خود او دارد به بیراهه می رود. به عنوان مثال ماشینی که در جاده مسیرش کج شده، دیگر خودش در حال کج رفتن است شیطان در جادة مستقیم به سراغت می آید. برای اینکه بدانید این شیطان چه حربه هایی دارد من وعده دادم این جلسه و جلسة بعد دربارة این موضوع صحبت کنم. شیطان علامت هایی دارد و به تعبیر قرآن: «خطوات»، خطوات یعنی گام. انسان باید این سیاست های گام به گام شیطان و راه های نفوذش را بشناسد، قبلاً گفته شد یک راه نفوذ شیطان کینه است، در سورة مائده، آیة 91 مي فرماید: «إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء فِي الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَن ذِكْرِ اللّهِ وَعَنِ الصَّلاَةِ»، شیطان با شراب خواری، قماربازی، لهو و آلات موسیقی حرام، کینه و دشمنی ایجاد مي کند. چگونه شکسته شدن حریم عفاف، ارتباط های غیرشرعی، نگاه های شهوت آمیز، زمینة کینه و افسردگی را فراهم مي کند؟ قرآن می فرماید: شیطان از طریق خمر و میسر در بین شما کینه می افکند. بعد می دانید چه مي شود؟ «یَصُّدَکُمْ عَنْ ذِکرِاللهِ» وقتی کینه ای شدی رابطه ات با خدا قطع می شود، «والصَّلاه»؛ رابطه ات با نماز هم قطع می شود. بدانید در یک جمله، ریشة بسیاری از منکرات همین صفت کینه و بغضی است که شیطان در اثر گناه در دل انسان ایجاد می کند. بیاییم حربه های شیطان را بشناسیم و از آن دوری کنیم که یک مورد آن کینه است.

2- زینت دادن گناه

یک حربة دیگر شیطان زینت دادن گناه است. زینت دادن گناه مثل این است که به یک ماشین مدل پایین، با موتور ناسالم و با بدنة پوسیده، یک ظاهر فریبنده بدهند و آن را به شما گران بفروشند. ممکن است در آن لحظه متوجه نشوید حتی ممکن است پلاکش هم عوض شود، عنوان آن هم عوض شود، ولی در اولین مرتبة سوار شدن و راه رفتن خودش را نشان می دهد. انسان می فهمد این ماشین، ماشین سرپا نیست، و فقط زینت داده شده است، دیده اید وقتی بعضی خانه ها را می خری ظاهرش خیلی زیباست، اما وقتی یک ماه در آن زندگی می کنی کاشی آشپزخانه اش می ریزد، سقف و پایه اش خراب می شود. از این اوضاع معلوم می شود خانه به گونه ای ساخته شده که ظاهرش فریبنده بوده است. می فرماید: یکی از کارهای شیطان این است که گناه را برای شما زینت می دهد. مثلاً با خودت می گویی اگر چهار تار موی من بیرون باشد چه می شود؟ چیزی نمی شود، اما از همین جا شروع می شود. و یا به عنوان مثال اگر با نامحرم دست دادیم مگر به کجای عالم هستی برمی خورد؟ به هیچ جا، اما از اینجا شروع می شود و کم کم به جاهای دیگر کشیده می شود. یا این گونه توجیه می کنیم که این همه دیگران ربا می گیرند یک بار هم ما ربا گرفتیم، رشوه گرفتیم. این همه دروغ می گویند، ما هم یک دروغ گفتیم. گناه از کم شروع می شود، اما به کم ختم نمی شود. شیطان از کم شروع می کند و به کم ختم نمی کند. شیر گناه را به جای یک حیوان اهلی برایت جلوه می دهد.

تمثیلی از مولوی پیرامون زیبا جلوه دادن گناه

حتماً آن قصة مولوی را شنیده اید: یک روستایی گاوی داشت، که خیلی آن را دوست داشت. غذا و شیر و زندگی اش را از آن تأمین می کرد. شب هایی که گاو را در آخور می بست، تاریک بود، می رفت دست به پشت این گاو می کشید، چون محل تأمین زندگی و سرمایه اش همین بود. مولوی می گوید در یک شبی شیری آمد و این گاو را خورد، و در جای گاو نشست. آن شخص ناآگاه، مثل هر شب که در تاریکی می رفت دست به پشت گاو می کشید و او را نوازش می کرد، امشب آمد دست به پشت شیر کشید،

روستایی گاو بر آخورش ببست

شیر گاوش خورد و بر جایش نشست

روستایی به سوی آخور رفت تا مثل هر شب گاوش را نوازش کند شروع کرد به نوازش کردن شیر. حیوان با خودش گفت: اگر این مرد می دانست که من شیر هستم این گونه مرا نوازش نمی کرد و دست به پشت من نمی کشید. اگر کسی شیر را گاو تلقی کرد، حیوان وحشی را اهلی دید و در واقع حیوان وحشی را نشناخت، و به عنوان حیوان اهلی با او برخورد کرد، آن وقت ممکن است همان شیر حمله کند و او را ببلعد و در درون خود بگیرد. این جاست که فرمود یکی از حربه هایش این است که زشتی گناه را زینت می دهد؛ «زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَنًا».[25] من به همین دو گام و خطوة شیطان اکتفا می کنم که یکی بغض و کینه است و دیگری تزیین گناه است. ان شاء الله سایر حربه ها و گام ها و خطواتی را که شیطان از آن طریق می تواند بر انسان ها غالب بشود در جلسه بعد به محضر شما تقدیم خواهم کرد.

والسلام علیکم و رحمۀ الله.

________________________________________

[1]. مائده، 91.

[2]. مجادله، 19.

[3]. بحارالانوار، ج 45، ص 5؛ المناقب، ج 4، ص 100.

[4]. مجموعه ورام، ج 1، ص 96.

[5]. نحل، 99.

[6]. اعراف، 16.

[7]. ص، 82.

[8]. انعام، 59.

[9]. مائده، 91.

[10]. غررالحکم، ح 6768.

[11]. غررالحکم، ح 6781.

[12]. حشر، 10.

[13]. مستدرک، ج 11، ص 160؛ بحارالانوار، ج 71، ص 15؛ تحف العقول، ص 263.

[14]. قال رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم : أَیُّما مُسْلِمینِ تَهَاجَرَا فَمَکَثا ثَلَاثَاً لَا یَصْطَلِحانِ إلّا کَانَا خَارِجینِ مِنَ الإسْلَامِ وَلَم یَکنْ بَینَهُما ولَایة فأیهما سَبَقَ إلَی کَلامِ أخیهِ کانَ السّابِقَ إلَی الجَنة یَومَ الحسابِ (الکافی، ج 2، ص 345؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 262؛ منیه المرید، ص 325).

[15]. انعام، 1-2 .

[16]. اعراف، 34.

[17]. قال أمیرالمؤمنین علیه السلام فی خطبته أعوذُ بالله من الذنوب الّتی تُعجّل الفَناء فَقامَ إلَیه عَبدُالله بن الکَوّاء الیشکُریّ فقال یا امیرالمؤمنین أو تَکونُ ذُنُوب تُعجلُ الفناء فقالَ نَعَم ویلَکَ قَطعیه الرحم إن أهل البیت لیجتمعون و یتواسَونَ وَ هُمْ فَجَرَهٌ فَیَرزُقُهُم الله و إنَّ أهلَ البَیتِ لَیَتَفَرَّقُون وَیَقطَعُ بَعضُهُم بَعضاً فَیَحرِمُهُم الله وَ هُم أتقیاء (الکافی، ج 2، ص 347؛ بحارالانوار، ج 71، ص 137).

[18]. قالَ أبوعبدالله 7: اتّقوا الحالقة فإنّها تُمیتُ الرّجالَ قُلتُ وَ مَا الحالِقَه قالَ قطیعَه الرّحِمِ (الکافی، ج 2، ص 346؛ وسائل الشیعه، ج 21، ص 493؛ بحارالانوار، ج 71، ص 133).

[19]. قال أبوعبدالله7: صله الرحمِ یُهونُ الحساب یوم القیامه و هِیَ منسَأهٌ فِی العُمرِ و تَقی مَصارِعَ السَّوءِ وَ صَدَقَهُ اللّیلِ تُطفِیء غَضَبَ الرَّب (بحار الأنوار، ج 71، ص 132)

[20]. نساء، 1.

[21]. قال الصادق علیه السلام : إن المتحابین فی الله یوم القیامه علی منابر من نور قد أضاء نور وجوهِهِم و نور أجسادهم و نور منابرهم کل شیء حتی یعرفوا به فیقال هؤلاء المتحابون فی الله (الکافی، ج 2، ص 125؛ وسائل الشیعه، ج 16، ص 166؛ مستدرک، ج 12، ص 227).

[22]. بقره، 83.

[23]. عن داود بن الرقی: قال کنت جالساً عند أبی عبدالله علیه السلام إذ قال مبتدئا من قبل نفسه یا داود لقد عرضت علی أعمالکم یوم الخمیس فرأیت فیما عرض علیّ من عملک صلتک لابن عمک فلان فسرنی ذلک إنی علمت أن صلتک له أسرع لفناء عمره و قطع أجله قال داود و کان لی ابن عم معاند أنا صبیا خبیثا بلغنی عنه و عن عیاله سوء حال فصککت له قبل خروجی إلی مکه فلما صرت فی المدینه أخبرنی أبو عبدالله علیه السلام بذلک (وسائل الشیعه، ج 16، ص 111؛ مستدرک، ج 15، ص 252؛ بحارالانوار، ج 22، ص 339).

[24]. فرقان، 63.

[25]. فاطر، 8.

دلایل وقوع حادثه کربلا

قال الله تبارک و تعالی: «أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُون».[1]

مقدمه

دومین شب این مجلس نورانی است که به یاد و نام حضرت اباعبدالله علیه السلام تشکیل شده است. بنده وعده داده ام این شب ها در رابطه با علل و رویارویی با امام حسین علیه السلام ، و علل مقابلة آن جمعیت انبوه با حضرت اباعبدالله علیه السلام صحبت کنم. راستی چه شد آن اکثریتی که کنار مسلم بود تبدیل به اقلیت شد، بلکه تبدیل به هیچ شد و مسلم تنها ماند؟! چه شد که این دعوتهای متعدد از امام حسین علیه السلام نتیجة عکس داد و دعوت به مبارزه و شمشیر شد؟! چه شد افرادی، به همین سادگی حاضر شدند امام حسین علیه السلام و اصحاب و فرزندانش را به شهادت برسانند؟ یا حداقل تماشا کنند، یا سکوت کنند؟

اهمیت ریشه یابی حوادث تاریخی

ریشه یابی این علت ها خیلی مهم است، امروزه این بحث ها برای جوان های ما و خانواده های ما مفید است. این یک بحث اخلاقی، قرآنی و تربیتی است. هیچ حادثه ای با آن شرایطی که اتفاق افتاده دوبار تکرار نمی شود. هر حادثه ای یک ظرف زمانی و یک ظرف مکانی دارد؛ در هر زمان و مکانی که اتفاق افتاده دیگر با همان شرایط و عین آن تکرار نمی شود؛ اما حوادث تاریخ علی رغم اینکه تکرار عین آن امکان پذیر نیست، اما مشابه آن تکرار می شود. به قطار نگاه کنید، هر واگنی که از جلوی ایستگاه می گذرد دیگر گذشته، اما واگن بعدی که می آید مثل همان است. حالا مسافرانش فرق می کنند، افرادی که در این کوپه ها نشسته اند متفاوت اند. مهره های تاریخ عوض می شود، مسافرانش عوض می شود، شخصیت هایش عوض می شود؛ اما اصول و قواعدی که بر تاریخ حاکم است این ها با اندکی تفاوت عین هم هستند. تاریخ تکرار پذیر است. واقعاً چرا جامعة ارزشی نبوی تبدیل به جامعة ضد ارزشی اموی شد؟ هنوز نیم قرن از رحلت پیغمبر نگذشته بود که جامعة ارزشی نبوی تبدیل به جامعة ضد ارزشی اموی شد. همه چیز رفت و برعکس شد و یک تغییر صد در صد ماهوی اتفاق افتاد، علت چیست؟ من برای شما چند مثال می زنم که چگونه در تاریخ انسان های خوب کنار زده شدند؟ چگونه در تاریخ پاک دامن ها حذف شدند؟

مثالهائی جهت تحلیل وقایع تاریخی

قرآن می فرماید: فرعون یک زمامدار فاسد بود؛ «إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِين»[2] این از فرعون که زمامدار بود، اما مردم: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ»[3]؛ مردم هم قدرت تحلیل نداشتند و فرعون آنها را در جهل نگه داشته بود و نمی گذاشت قضایا را بفهمند. این یک معادله است، ببینید نتیجة این دو چه شد؟ فرعون زمامدار فاسد و مردم، جاهل بدون اطلاع؛ این دو یک نتیجه داد: «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ»[4]؛ موسی مجبور شد شبانه از شهر و از بین مردم «خائفانه»فرار کند و بیرون برود. چرا موسی از جامعه خارج شد؟ چون وقتی آن زمامدار فاسد با این مردم جاهل با هم جمع شدند و نتیجه اش «خَرَجَ»؛ خروج موسی است.

حضرت صالح شتر را به عنوان معجزه برای قومش آورد، گفت: «هذِهِ ناقَهُ اللهِ»[5]، این شتر، علامت خداست. همة موجودات متعلق به خدا هستند، ولی شما می دانید یک چیزهایی مستقیم به خدا نسبت داده شده؛ مثلاً مسجدالحرام را می گوییم خانة خدا، ماه رمضان را می گوییم ماه خدا، حسین را می گوییم خون خدا؛ والا بقیة مسجدها هم مال خداست، بقیة ماه ها هم ماه خدا هستند، اگر چیزی را به طور مستقیم به خدا نسبت می دهند دلیل بر اهمیت زیاد آن است. گفت: «هذِهِ ناقَهُ اللهِ»؛ این شتر نشانة خداست. چه کردند؟ «فَعَقَرُوها»[6] شتر را پی کردند و کشتند. نتیجه چه شد؟ عدم تأثیرگذاری دعوت صالح. این مطلب را ادامه می دهم تا به جایی برسیم.

و اما قوم لوط؛ فرشته های خدا شب به خانة لوط آمدند، مردم جمع شدند گفتند این ها را بیرون کن؛ «أَخْرِجُوهُم مِّن قَرْيَتِكُمْ». لوط فرمود: چرا بیرونشان کنم مگر چه کرده اند؟ گفتند: «إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُون»[7]؛ جرمشان این است که پاک دامن هستند. نتیجة آن حرکت بیرون کردن پاک دامن ها شد.

به قصه یوسف نگاه کنیم؛ نتیجة حسادت و جهل و غفلت برادران چه شد؟ «اقْتُلُواْ يُوسُفَ»[8]؛ بیایید برادرمان را بکشیم.

حال شما دقت کنید از خارج شدن هابیل از صحنه، تا به شهادت رسیدنش توسط قابیل همین گونه تاریخ را ورق بزنید خارج شدن موسی، توطئة ترور یوسف، توطئة پی کردن شتر صالح، توطئة خروج متطهرها از میان قوم لوط، همة اینها مثل واگن هایی هستند که آن ها را به هم بسته اند، فقط مهره ها و مسافرانش عوض شده اند، تاریخ را جلوتر بیایید آن گاه به حوادثی مانند حادثة کربلا می رسید به گونه ای این مسیر ادامه یافت که این جمعیت انبوه مقابل اباعبدالله علیه السلام ایستادگی کردند.

دلایل مقابله و رویارویی با امام حسین علیه السلام

امام حسین علیه السلام نامه ای به مردم کوفه نوشت که خیلی مهم است. من امشب می خواهم این نامه را با مقدمه ای برای شما توضیح بدهم. – تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل- اموی ها و دیگرانی که بعد از پیغمبر بر سر کار آمدند چهار کار عمده انجام دادند من این ها را توضیح مي دهم، و بعد به نامه امام حسین علیه السلام می پردازم. آن چهار کار عبارتند از: 1- ولایت ستیزی، 2- دین ستیزی، 3- عدالت ستیزی، 4- تقدس زدایی. در هر جامعه ای با هر شرایطی، و در هر زمانی این چهار آفت پیدا شود همان قضایا تکرار می شود. مگر در همین کشور شیخ فضل الله نوری بر سر دار نرفت؟ مگر شهید ثانی و شهید اول با آن وضع به شهادت نرسیدند؟ مگر زید ابن علی ابن الحسین، حُجر بن سکیت، میثم تمار کشته نشدند؟ پروندة شهادت که با کربلا بسته نشد. اموی ها چهار کار عمده انجام دادند که اینها هر جا باشد همین نتیجه را می دهد، خروج خوبان، شهادت پاکان، و حذف متدین ها.

1- ولایت ستیزی

اولین کاری که اموی ها کردند گفتند امامت را کنار بزنیم، ولایتی که پیغمبر این همه روی آن کار کرده بود؛ در غدیر، در حدیث منزلت در خانه اش. من در سخنرانی ام روز غدیر این مطلب را گفتم که در روز غدیر مسئلة امامت حضرت علی علیه السلام رسمی شد، نه این که مطرح شد. مطرح شدن آن از خانة پیغمبر شروع شد؛ یعنی از روزی که پیغمبر دعوتش را شروع کرد، امامت علی علیه السلام را هم مطرح کرد. اما حالا با این ولایت مبارزه کردند. از ماجرای سقیفه، آن قدر این مسأله را کمرنگ کردند که امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «فَوَاللهِ مَا زِلْتُ مَدفوعاً عَنْ حَقّی مُسْتَأثراً علیّ منذُ قَبَضَ اللهُ نَبیّهُ صلی الله علیه و آله حَتّی یَومِ النَّاسِ هَذَا»[9]؛ بعد از رحلت پیغمبر تا کنون حقّ من غصب شد – و تا روزی که حضرت به شهادت رسید- آنها ابتدا امامتی را که رکن دین است در جامعه قطع کردند. مبارزه با ولایت و امامتی که امیرمؤمنان علیه السلام دربارة آن می فرماید: «بِنَا فَتَحَ اللهُ وَبِنَا یَخْتِمُ وَبِنَا یَمْحُوا اللهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِت»[10]؛ با ما بشناسید و خدا را با ما عبادت کنید.

اهمیت زیارت جامعه

شما زیارت جامعة کبیره را در مفاتیح دیده اید این زیارت متعلق به امام هادی علیه السلام است، چرا امام هادی علیه السلام این زیارت را تعلیم کرده؟ چرا امام هادی علیه السلام با این کلمات بلند ائمه را ستوده؟ زیارت جامعة کبیره، یک دوره امام شناسی است.- می خواهد بگوید اگر کسی امامش را نشناخت و حجت خدا را نشناخت، خدا را نشناخته است، این روایت ماست. چرا امام حسین علیه السلام در روز عاشورا این قدر می گوید من پسر پیغمبرم؟؛ «انا ابن رسول الله» من پسر علی ام، من پسر زهرای مرضیه ام، مدام تکرار می کند. آنها دیدند اما وقتی غفلت انسان را بگیرد چشم حق بین نباشد:

خشم و شهوت مرد را احول کند     استقامت روح را بی بر کند

غفلت ؛ عامل سقوط انسان

مولوی مي گوید: مرغی می خواست کرمی را شکار کند. همة حواسش متوجه این کرم بود، همة توجهش به این بود که غذایش را به دست بیاورد و کرم را بخورد. یک گربه ای هم مراقب این مرغ بود، این مرغ آن قدر حواسش به این کرم بود که از گربه غافل بود، مي گوید:

مرغکی اندر شکار کرم بود     گربه فرصت یافت او را بربود

گربه از فرصت استفاده کرد و به راحتی هم مرغ و هم کرم را بلعید.

آکل و مأکول بودی بی خبر     در شکار خود ز صیّادی دگر

عجیب است که انسان از خودش و توانمندی ها و استعدادهایش غافل می شود.

آدمی گنجینه سرّ حق است     گر چه در بحر هوس مستغرق است

گنج کونین است ذات آدمی     هست بی پایان صفات آدمی

اشعار از خواجه نصیر است. محمد ابن اشعث و عبدالله أذینب این گونه شدند اما درس نگرفتند. بنابراین ابتدا ولایت ستیزی انجام شد که توانستند امام حسین علیه السلام را به شهادت برسانند. ولایت زدایی و امامت زدایی شد. امام حسین علیه السلام را به عنوان چهره ای که خودشان می خواستند معرفی کردند. امام در جامعه محدث است؛ با ملائکه صحبت می کند، امام قدرت تکوین دارد، امام معصوم است، امام با رأی مردم انتخاب نمی شود. آن آقایی که می نویسد مشروعیت امام با رأی مردم است نمی داند امامت یعنی چه؟ رأی مردم برای امام مشروعیت نمی آورد.

ولایت ستیزی منصور دوانیقی

شخصی است به نام جعفر ابن محمد اشعث، داستان آن در کتاب کافی است که برایتان عرض کنم. صفوان بن یحیی می گوید من از جعفر بن محمد پرسیدم که چرا تو امام صادق را قبول داری؟ چرا شیعه شدی؟ پدرت آدم خوبی نبود، علت این که تو پیرو امام صادق شدی و شیعه بودن را شیوة خودت قرار دادی چیست؟ گفت: می دانی قصه چیست؟ روزی منصور دوانیقی پدرم، محمد اشعث را خواست.- البته این غیر از آن محمد بن اشعث است- به او گفت. مي توانی یک آدم قوی که کلاه سرش نرود و مأموریت مالی را بتوان به او واگذار کرد برای من پیدا کنی؟ پدرم دایی اش، ابن مهاجر را معرفی کرد.

این دو پیش منصور دوانیقی رفتند، منصور دوانیقی پولی به ابن مهاجر داد و گفت: برایت یک مأموریت دارم، از بغداد به مدینه برو، و سادات حسنی و حسینی را پیدا کن، هر کدامشان را که دیدی یک مقداری از این پول را به آنها بده و یک رسید هم از آنها بگیر. – بعضی ها با این گونه کارها می خواهند پشتوانه ای برای خودشان درست کنند. دلش که به حال سادات و فرزندان امام نسوخته بود،- گفت: به آنها نگو که این پول را منصور داده است چون اگر بگویی حتی یک نفر از آنها این پول را از تو قبول نمی کند. بگو من از شیعیان شما هستم و از خراسان می آیم، این پول هم پاک و مطهر است و خلاصه ماجرا را لو نده، من به این رسیدها نیاز دارم، حتماً از امام صادق هم این رسید را بگیر.

ابن مهاجر به مدینه آمد و برگشت. و گزارش کارش را به منصور دوانیقی داد، گفت: منصور، هر سید حسنی و حسینی که دیدم مقداری پول به او دادم و از او رسید گرفتم و کسی هم متوجه نشد. منصور گفت: رسید امام صادق کجاست؟ گفت: اما امام صادق، این یکی را قلم بگیر. حکم مأموریت ما را بده، این یکی نشد. منصور گفت: چرا نشد؟ او گفت: به مسجد پیغمبر رفتم امام صادق داشت نماز می خواند، به محض اینکه نمازش را سلام داد قبل از این که من بتوانم حرفی بزنم برگشت رو به من کرد و گفت: پسر مهاجر! از خدا بترس. گفتم: آقا، پسر مهاجر کیست؟ من از شیعیان شما هستم، از خراسان می آیم. فرمود: دروغ مي گویی، از نزد منصور می آیی، او این پول ها را به تو داد و گفت برو این کار را بکن، و نگو پول ها را از کجا آورده ام. پیش من دیگر نمي توانی دروغ بگویی. لذا نتوانستم به آقا پول بدهم، بلند شدم و با شرمندگی از مسجد بیرون آمدم.

دقت کنید منصور چه گفت؟ بلند شد قدمی در اتاق زد، و گفت: ابن مهاجر، هر زمان در جامعه یک محدَّث وجود دارد، – نه محدِّث- یعنی کسی که با فرشته ها ارتباط دارد و از غیب خبر دارد، «وَإنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمدٍ مُحَدَّثنا الیَوْمَ»؛ امروز آن محدَّث در جامعه امام صادق است.[11] منصور این را می فهمد، اما حبّ ریاست، حبّ جاه، حبّ مقام، خشم و شهوت و بخل و منیّت، نمی گذارد درست عمل کند.

بسیاری اوقات انسان می فهمد حق چیست اما زیر بار نمی رود. قرآن می فرماید: «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ»[12]؛ بعضی ها موسی علیه السلام را منکر شدند با این که یقین داشتند پیغمبر است. «يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ»[13]؛ بعضی ها پیغمبر را مثل بچة خودشان می شناختند، اما به او ایمان نیاوردند. اموی ها با دین رسول خدا چه کردند؟ اموی ها، چرا توانستند اکثریتی را مقابل اقلیت قرار بدهند؟ چرا توانستند به راحتی دور مسلم ابن عقیل را خالی کنند؟ چرا توانستند به این سادگی سر امام حسین علیه السلام را در کوفه بالای نیزه کنند؟ کوفه ای که حداقل چند سال پایتخت و محل حکومت اسلام بوده است. چرا توانستند به راحتی این گونه این حوادث را بیافرینند؟ این نکته ای که من می خواهم در این جلسه عرض کنم، انصافاً نیاز به چند جلسه و منبر دارد، ولی من در یک جلسه خلاصه اش مي کنم و آن این است که اموی ها چهار کار عمده کردند؛ 1- ولایت ستیزی.

2- دین ستیزی

اموی ها نگفتند نماز نخوانید، بلکه خود معاویه هم نماز می خواند، امام جماعت هم می شد. ولید نماز می خواند، امام جمعه هم می شد. نگفتند روزه نگیرید، معاویه گفت کسی حق ندارد قرآن را تفسیر کند، بخوانید ولی تفسیر نکنید. ابن عباس آمد و گفت: معاویه، آخر جلوی تفسیر قرآن را که نمی شود گرفت. گفت: چرا نمی شود؟ گفت: مردم می خواهند قرآن را بفهمند. گفت: اگر خواستند پیش ما بیایند خودمان برایشان مفسر می گذاریم، فقط ابن عباس از تو نپرسند؛ چون اگر تو بخواهی «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ»[14] را تفسیر کنی، می گویی: علی. اگر بخواهی «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»[15] را تفسیر کنی مي گویی: خانوادة حضرت زهرا علیها السلام. تفسیر ممنوع است. اگر هم تفسیر خواستید خودمان تفسیر مي کنیم. امویان دین ستیزی کردند، کاری کردند که آن عنصر پلید با این که خودش آدم بدی بود به بدی معاویه اعتراض می کند، پسرش می گوید: یک شب پدرم به خانه آمد، خیلی ناراحت بود، گفتم: پدر چه شده؟ گفت: این معاویه عجب آدم بدی است! گفتم: چرا؟ گفت: پیش او بودیم، صدای اذان بلند شد، ناگهان از جای بلند شد و گفت: من باید نام این پیغمبر را از این اذان پاک کنم! که گفته نام این شخص روزی پنج مرتبه کنار نام خدا باشد اما نام ما نباشد. من باید این نام را دفن کنم.

معنای دین ستیزی

می دانید دین ستیزی، یعنی چی؟ یعنی دین را بی روح و بی محتوا کردن. یعنی می گویند آقا، دین روایت های مختلف دارد، تو هر چه دلت خواست تفسیر کن. یعنی طرح نظریة سکولاریزم، پلورالیسم، قرائت های مختلف از دین. بعد می بینید کسی پیدا می شود با کمال وقاحت مي گوید حضرت زهرا علیها السلام یک الگوی قدیمی بود، دنبال الگوی جدید بگردید. عجب! مگر عفت و تقوا و ادب و زهد این ها قدیم و جدید دارد؟ چه کسی گفته احترام به پدر و مادر قدیمی است؟ چه کسی گفته عفت و حیا و شرم و تقوا قدیمی است؟ این ها قدیمی بردار نیست، حواسمان را جمع کنیم و حافظ ارزش ها باشیم.

سیره اهل بیت در برابر مصیبتها

امام صادق علیه السلام وقتی مصیبتی برایش پیش می آمد عرضه می داشت: «اللهم لا تَجعَل مصیبتی فِی دینی»[16]؛ خدا را شکر که در دینم مصیبت پیش نیامد. بینی و بین الله اگر معدل فرزندمان دو نمره پایین بیاید بیشتر ناراحت مي شویم یا اگر دو روز نماز صبح او قضا شود؟ روی کدام یک بیشتر حساسیم؟ بینی و بین الله چقدر روی دین جوان هایمان حساسیم؛ چقدر روی نمازشان، تقوایشان، ارتباطشان، گفت و گوهایشان، تلفن هایشان، رفت و آمدهایشان حساس هستیم؟

نتیجه دین ستیزی؛ شکستن قبح گناه

می دانید دین ستیزی یعنی چه؟ یعنی روابط حرام را عادی جلوه دادن، یعنی قبح گناه را شکستن. یعنی توجیه گناه، یعنی مبانی را زیر پا گذاشتن، اینها دین ستیزی است. عزیزان، ارتباط با نامحرم جایز نیست، دست دادن به نامحرم جایز نیست، سخن گفتن غیرشرعی و سخن گفتن شهوت آمیز جایز نیست. این گونه ارتباط ها دین ستیزی است؛ این که انسان دائم این اصول را تنزل بدهد، دائم روح دین را از آن بگیرد و قبح آن را بشکند، وقتی قبحش شکست دیگر جلوی من و شما هم خجالت نمی کشد، پدرش هم که از کنارش بگذرد کلامش را قطع نمی کند، ارتباطش را قطع نمی کند. دیگر از بزرگتر، از روحانی، از پدر و از مادر هم حیا نمی کند. حالا من مطالب را در لفافه بیان مي کنم. قبح بسیاری از گناهان به راحتی ریخته شده است. وقتی دین ستیزی شد، وقتی روح معنویت گرفته شد، همین می شود.

فتنه های بعد از رحلت رسول الله

امیرالمؤمنین می فرماید: وقتی این آیه نازل شده: «أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُون»[17]؛ مردم فکر نکنید همین که به زبان و به کلام گفتید ایمان آوردیم کافی است، آزمایش می شوید. حضرت می فرماید: من خدمت پیغمبر خدا رفتم، عرض کردم یا رسول الله، این آزمایش ها چه وقت انجام می شود؟ «وَهُمْ لَا يُفْتَنُون». پیغمبر خدا فرمود: علی جان این آزمایش ها بعد از من است. تا پیغمبر بود خیلی کارها را انجام نمی دادند. حتی منافقین نفاقشان را پنهان می کردند. قرآن می فرماید: «وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ»[18] پیغمبر! بعضی از افرادی که دور تو هستند منافق اند، تو آنها را نمی شناسی. تا زمانی که پیغمبر بود تمام جنگ ها، و اختلافات را مخفی کرده بودند. حضرت زهرا علیها السلام می فرماید: همین که پیغمبر از دنیا رفت، خار نفاق آشکار شد. و معلوم شد که بعضی پیغمبر را نیز قبول نداشتند. اما از ابهت و عظمت و پایگاه مردمی او حساب می بردند. زمان پیغمبر گذشت، «ظَهَرَتْ حَسِیکَهُ النِّفاق»[19]؛ این نفاق ها آشکار شد. – پیغمبر فرمود: علی جان این فتنه ای که قرآن می گوید: « أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُون»، این فتنه بعد از رحلت من است. – حضرت فرمود: علی جان، «السُّحْتُ بِالهَدیَّهِ»؛ اسم رشوه را هدیه می گذارند. «وَالرِّبا بِالبَیْع»[20]؛ علی جان اسم ربا را بیع می گذارند. ربا می شود بیع، معامله، رسمی می شود و یا قبحش می ریزد. شبهات را وارد دین مي کنند، این آزمایش ها پیش می آید، آن زمان دیگر هر کسی در غربال نمی ماند.

دنیای ممدوح و مذموم

این جاست که می بینید با این که امام حسین آن همه به این طرف و آن طرف رفت، نامه داد، ملاقات کرد، فقط تعداد محدودی آمدند. وقتی پای جان و پای دنیا به میان آمد همه کنار کشیدند. فرمود: «النَّاسُ عَبیدُ الدُّنیا وَالدِّینُ لَعِقٌ عَلَی ألْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فإذَا مُحِّصُوا بِالبَلاءِ قَلَّ الدَّیّانونَ».[21] عزیزان، دقت کنید از این صحبت ها این گونه برداشت نکنید که اسلام با دنیا داری مخالف است، خیر، اگر دنیا باعث حرکت و پویایی دین شود، نه تنها بد نیست بلکه عالی است، اما اگر دنیا باعث شود خدا، دین، اعتقادات، حلال و حرام، خمس و زکات و همه چیز کنار برود و زیر پا گذاشته شود به حرام بودن لقمه ای که می خورید اهمیت داده نشود این دنیا بد است. می دانید لقمة حرام نسلت را به خطر می اندازد؟ سوار دنیا شو، امیر دنیا شو، نه اسیر و وابسته، مثل عمر سعد که برای حکومت ری و برای دنیا از دینش گذشت و به ری هم نرسید، به مال هم نرسید. می دانید چرا توانستند سی هزار آدم را در مقابل امام حسین علیه السلام جمع کنند؟ می دانید چرا 18 هزار آدم در اندک زمانی دور مسلم را خالی کردند؟ برای این که چهار کار شد؛

1- ولایت ستیزی، 2- دین ستیزی.

3- تقدس زدایی

تقدس زدایی، یعنی این که ما مقدسات را کمرنگ کنیم. کعبه برای ما مقدس است، امام مقدس است، زیارتگاه مقدس است؛ تقدس زدایی یعنی تقدس را از چیزهایی که برای ما مقدس است بگیریم و آنها را عادی کنیم.

4- عدالت ستیزی

وقتی این چهار عامل در جامعه دست به دست هم داد، این حوادث آفریده می شود. ولی در یک کلمه نامة امام حسین علیه السلام را به مردم کوفه بگویم و دعایتان کنم. نامه ای که مسلم ابن عقیل برای مردم کوفه آورد، بر این چهار نکته ای که گفته شد دست گذاشته است. امام حسین چنین نوشت: مردم کوفه! «من الحسین بن علی إلی المَلإ من المؤمنین و المسلمین 1- فَلَعَمری ما الإمامُ إلا الحاکمُ بالکِتابِ» امام کسی است که بر اساس قرآن حکم می کند؛ یعنی اول ولایتتان را درست کنید، 2- الدَّآئِنُ بِدینِ الْحَقِّ»؛ امام مي آید که دین را پیاده کند، پس مسأله دین را حل کنید، دین ستیز نشوید. 3- «القائِمُ بِالقِسْطِ» امام می آید که عدالت را پیاده کند، 4- «الحابِسُ نّفْسَهُ عَلَی ذَلِکَ لِله»[22] امام، فانی در خداست، تقدسش به تقدس و ارتباط با خداست. چهار آسیب گفته شد: ولایت ستیزی، دین ستیزی، تقدس زدایی، عدالت ستیزی، این نامة امام حسین که در تاریخ آمده است، چهار حرکت منفی در مقابل آن قرار گرفت. این خلاصة عرض من بود. امشب در ارتباط با علل رویارویی مردم با امام حسین علیه السلام صحبت کردم، البته این رویارویی یک سری مسایل و عوامل اخلاقی هم دارد، عواملی مثل حب دنیا، غفلت، ترس و جهل هم بوده است.

والسلام علیکم ورحمه الله و برکاته

________________________________________

[1]. عنکبوت، 2.

[2]. قصص، 4.

[3]. زخرف، 54.

[4]. قصص، 21.

[5]. هود، 64.

[6]. هود، 65.

[7]. اعراف، 82.

[8]. یوسف، 9.

[9]. نهج البلاغه، خطبه 6؛ بحارالانوار، ج 33، ص 135.

[10]. غررالحکم، ح 1948.

[11]. الکافی، ج 1، ص 475؛ المناقب، ج 4، ص 220.

[12]. نمل، 14.

[13]. بقره، 146.

[14]. مائده،3.

[15]. احزاب ، 33.

[16]. الکافی، ج 3، ص 262؛ وسائل الشیعه، ج 3، ص 247؛ بحارالانوار، ج 79، ص 133.

[17]. عنکبوت، 2.

[18]. توبه، 101.

[19]. بحارالانوار، ج 29، ص 235؛ دلائل الامامه، ص 34.

[20]. نهج البلاغه، خطبه 156.

[21]. بحارالانوار، ج 44، ص 382؛ تحف العقول، ص 245.

[22]. توجه! در رابطه با نامه فوق برای توضیحات بیشتر مراجعه شود به قیمت نامه ها و پیام های امام حسین علیه السلام (نامه امام حسین علیه السلام به مردم کوفه) بحارالانوار، ج 44، ص 334؛ الارضاد، ج 2، ص 39؛ مثیرالاحزان، ص 26.

عمده ترين درس عاشورا ؛ بلند همتي

 عن اميرالمؤمنين: شجاعه الرجل علي قدر همته[1]

مقدمه

بحث ما در رابطه با درس هاي عاشورا بود، گفته شد حادثه عاشورا اگر تحليل و شکافته شود در بطنش درس هاي زيادي دارد. اين حادثة کوتاه اگر چه از نظر زمان و مکان محدود است ولي نکته هاي ظريف و دقيقي در آن نهفته است. اگر انسان تاريخ کربلا را مطالعه کند، مي بيند يکي از درس هاي مهم عاشورا درس همت بلند است. آمال و آرزو خوب نيست، خيال پردازي خوب نيست، تفوّق طلبي و تکبر خوب نيست، اين ها صفات منفي است اما بلندهمتي صفت مثبتي است.

عامل سربلندي و رشد انسان

در روايت داريم اميرالمؤمنين مي فرمايد: انسان در اثر همتش پرواز مي کند؛ «المَرْءُ يَطِيرُ بِهِمَّتِه».[2] امام صادق مي فرمايد: سه چيز انسان را از رسیدن به سربلندي باز مي دارد: 1-قَصْرُ الهِمّهِ؛ همت کم. 2- وَقِلّه الحيله؛ ناپختگي و کم تجربگي 3- وَضَعْفُ الرّأي[3]؛ ضعف در تصميم گيري، يعني زود نمي تواند تصميم گيري کند. لذا بلند همتي براي همه مخصوصاً انسان هاي پرتلاش به عنوان يکي از صفات ارزشمند است که اميرالمؤمنين مي فرمايد: هيچ چيز به اندازة همت بلند انسان را بالا نمي برد و هيچ چيزي به اندازة همت بلند انسان را رشد نمي دهد.

مرد به همت ز فلک بگذرد                             همت عالي ز ملک بگذرد

داستان ذوالقرنين

شما سورة کهف را نگاه کنيد در آن جا داستان اصحاب کهف آمده است. سورة کهف از آن سوره هايي است که خواندنش در شب جمعه مستحب است. امام حسن مجتبي عليه السلام سورة کهف را زياد مي خواند و اشک مي ريخت. در اين سوره سه داستان است: يکي داستان ذوالقرنين. ذوالقرنين، شخصيتي بود که قبل از اسلام مطرح بود و کم و بيش چيزهايي از او مي دانستند. مردم پيش پيامبر آمدند و پرسيدند: «وَيَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْنِ»[4]؛ يا رسول الله! ذوالقرنين چه کسي بود؟ يهودي ها چيزهايي مي دانستند، در کتابشان مطالبي دربارة او آمده بود. قرآن کريم در سورة کهف داستان ذوالقرنين را براي مسلمان ها بيان مي کند. بعضي گفته اند ايشان اسکندر بوده، اما ذوالقرنين يک انسان متدين، و موحد، با اراده، قوي و شجاع،  بوده است. همة شما ديده ايد که سورة کهف وقتي اواخر داستانش را نقل مي کند مي گويد: ذوالقرنين رسيد به منطقه اي که مردم سست همتي بودند و از دشمن هراس داشتند، همين که او را به عنوان يک قهرمان ديدند، گفتند: هر چه بخواهي به تو مي دهيم شرّ دشمن را از ما دور کن، يأجوج و مأجوج، اين ها اقوام ستمگري هستند که ما را آزار مي دهند. ذوالقرنين ديد آنها دچار ضعف شده اند، و مي خواهند اراده شان را ناديده بگيرند، گفت: من پول نمي خواهم، قدرت هم نمي خواهم امکانات هم نمي خواهم بلکه «أعينوني بِقوّه»؛ اراده و نيرو و همتتان را کف دست من بگذاريد و با اين ها مرا ياري کنيد. گفتند: چه کنيم؟ گفت: برويد آهن و مس بياوريد؛ با آنها آلياژ آهن و مس درست کرد و سد ساخت. آن سد معروف جلوي دشمن را گرفت و آنها را پيروز کرد.[5] او از اراده و همت مردم بهره گرفت.

همت بلند مؤمن آل ياسين

شما سورة يس را نگاه کنيد، داستان مؤمن آل ياسین در آن جا آمده است. عده اي از مفسرها گفته اند اسمش حبيب نجار بوده است. وقتي او ديد مردم فرستاده هاي حضرت عيسي را اذيت و آزار مي دهند و به حرفشان گوش نمي دهند، با اين که او در آن شهر يک نفر بود، قرآن مي گويد:«وَجاءَ مِنْ أقْصَا المَدينَهِ رَجُلٌ يَسعي»؛ يک نفر تنها از آن منطقة دور شهر، جلو آمد و گفت: چرا حرف اين ها را گوش نمي دهيد؟ «قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِين»،[6] از اين ها اطاعت کنيد اين ها انسان هاي خوبي هستند. آنها به جاي اين که حرفش را گوش بدهند ريختند او را زدند، آن قدر او را زدند تا زير ضربات کتک، مؤمن آل ياسین کشته و شهيد شد. قرآن مي گويد: آن قدر دلش براي جامعه مي سوخت، آن لحظه اي که داشت جان مي داد و از دنيا مي رفت:«قيلَ ادْخُلِ الجَنَّهَ»؛ به او گفتند: حالا وارد بهشت شو، ديگر شهيد شدي، باز هم غصه مي خورد، گفت: «قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُون»[7]؛ اي کاش اين ها مي فهميدند و مي دانستند که من به کجا رسيدم.[8] غصه مي خورد و تا آخرين لحظه به فکر جامعه بود، به اين مي گويند همت بلند.

بي همتي قوم حضرت موسي

موسي بن عمران علي نبينا و آله و عليه السلام ، قومش را از رود نيل عبور داد، رود نيل به اذن خدا شکافته شد، آنها با اين که معجزه را ديدند، ديدند عصا اژدها شد، ديدند يد موسي بيضا شد، ديدند فرعون نابود شد، با اين که همة اين معجزه ها را ديدند اما بي همتي کم اراده گي، جهل و ناداني اين ها باعث شد – قرآن مي گويد- وقتي از رود نيل بيرون آمدند به منطقه اي رسيدند، «فَأَتَوْاْ عَلَى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَّهُمْ قَالُواْ يَا مُوسَى اجْعَل لَّنَا إِلَـهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُون»؛[9] ديدند مردم دارند بت مي پرستند، يک سنگي يک چوبي را دارند مي پرستند، آن هايي که اين همه موسي براي آنها کار کرده بود، اين همه تلاش کرده بود، و اين همه معجزه ديده بودند – بالاخره ما معجزه نديده ايم اما خدا را قبول داريم پيغمبر را هم قبول داريم، لذا روايت داريم در آخرالزمان ايمان ارزشش بالاتر است، اين به خاطر اين است که ما با اين که امام معصوم و پيغمبر و معجزه نديده ايم اما با همين موعظه ها قبول کرديم. اگر کسي پيغمبر و معجزه اش را ديد، آثارش را ديد اين ها برايش حجت است- وقتي رسيدند به آن منطقه اي که ديدند آنها بت پرست هستند: «قَالُواْ يَا مُوسَى اجْعَل لَّنَا إِلَـهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ»؛ گفتند: موسي يک بت هم براي ما درست کن ما از اين ها عقب نيفتيم، اين ها بت مي پرستند. مثل اين که همة اين کارهاي موسي را ناديده گرفتند، موسي خيلي ناراحت شد، گفت: «إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُون»[10]؛ شما عجب انسان هاي ناداني هستيد، عجب انسان هاي کم همت و بي اراده اي هستيد همين که يک بت ديديد پايتان لغزيد.[11] مؤمن چه در اين جا باشد، چه در ترکيه باشد، چه در سوريه باشد، گناه باشد يا نباشد در همه حال تقوايش او را نگه مي دارد. متأسفانه بعضي ها خودشان را با شرايط تطبيق مي دهند، اين ها بوقلمون صفت اند.

دينداري فصلي

شبث بن ربعي ابتدا مسلمان شد، آمد خدمت پيغمبر، اما بعد از رحلت رسول خدا ديد گويا قضية سقيفه جدّي شده، رفت سراغ خلفا و با آنها بيعت کرد، بعد از اين که اميرالمؤمنين عليه السلام به خلافت رسيد با ايشان بيعت کرد، همين که ديد طرف معاويه مي چربد و يک خرده آن جا وضع بهتر است، امام را رها کرد رفت به معاويه پيوست، و شد پيرو معاويه. بعد از معاويه هم با يزيد بيعت کرد، او جزو کساني است که در روز عاشورا در سپاه ابن زياد است. وقتي قضية عاشورا تمام شد شبث بن ربعي ديد مختار قيام کرده، و دارند همه را مي گيرند، کسي که خودش جزو قاتلان و کشندگان امام حسين است، رفت جزو لشگريان مختار شد،و اصلاً پيرو مختار شد و جزو خون خواهان امام حسين شد. يکي دو سال که گذشت ديد مثل اين که مختار هم دارد مغلوب مي شود و ابن زبير دارد پيروز مي شود، رفت به ابن زبير پيوست. هر روز يک رنگي، هر روز يک تغييري. از رحلت رسول خدا تا زمان مختار حدود پنجاه و چند سال است، او حدود هشتاد و خرده اي سال عمر کرد، اما دائماً تغيير رأي و عوض شدن، و آخر هم با حيله گري مرد.[12]

سفارش به الگو گيري از زنبور عسل

اميرالمؤمنين مي گويد: «کُنْ کَالنَّحلَه»؛ مثل زنبور عسل باش که «اذا أکَلَت أکَلَت طيّبا»؛ وقتي به باغ مي رود سراغ گل مي رود و آن هم شيرة گل، «وَ اذا وَضَعَت وَضَعَت طيّبا»؛ وقتي مي خواهد چيزي را تحويل جامعه بدهد، عسل تحويل مي دهد. هم خوب مي نوشد و هم عسل خوب تحويل مي دهد، «وَاذا وَقَعَت علي عود»؛ و وقتي روي شاخة گل مي نشيند «لَم تُکسِرهُ»[13]؛ آن را نمي شکند. حضرت فرمود از زنبور عسل اين سه ويژگي را ياد بگيريد: الگوي خوب بگيري، خوب به جامعه حرف تحويل بدهيد و خوب حرف بزنيد، و اگر جايي نشستيد و قدرت و امکاناتي داشتيد شکننده نباشيد.

هزينه کردن براي دين

سوره مجادله آيه دوازدهم آية نجواست؛ بعضي ها مي آمدند پيش پيغمبر، آهسته در گوش پيغمبر سئوال مي کردند و يک چيزي مي گفتند، اين گونه مي خواستند وقت پيغمبر را بگيرند، آيه نازل شد: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً»؛ هر کس مي خواهد کنار پيغمبر برود و آهسته سئوال و نجوا کند، بايد يک درهم صدقه بدهد. همين که پاي پول به ميان آمد دور پيغمبر خلوت شد. اميرالمؤمنين فرمود: يک آيه در قرآن هست که هيچ کس جز من به آن عمل نکرد، فقط من به آن عمل کردم و آن آية فوق است- اميرالمؤمنين ده بار صدقه داد.- خدا مي خواهد ارزش و مقام آن حضرت را به جامعه معرفي کند، مي خواهد جايگاه حضرت را به جامعه نشان بدهد، و بگويد وقت پيغمبر ارزشمند است. گاهي شب مي آمدند خانة پيغمبر غذا مي خوردند و نمي رفتند، مي نشستند، آيه نازل شد: وقتي شام خورديد برويد پيغمبر کار دارد،[14] فرصت براي خواندن نماز شب مي خواهد، اما پيغمبر زمان زيادي از شب را بيدار بود، و به سئوالات مردم پاسخ مي داد.

سؤالات اميرالمومنين از پيامبر بعد از هر صدقه

اميرالمؤمنين عليه السلام ده درهم تهيه کرد يک درهم صدقه داد آمد يک سئوال کرد. – سؤال ها را برايتان عرض مي کنم خيلي زيباست، ببينيد چه پرسيده است- درهم دوم را صدقه داد آمد يک سؤال کرد و همين طور الي آخر. اما اين سؤالات چيست؟ بعضي از تواريخ و بعضي از کتب اين سئوالات را آورده اند، آنها را خدمتتان عرض مي کنم؛ «فَسَأَلَ فِي الأولَي»؛ مرتبة اولي که يک درهم را صدقه داد آمد خدمت حضرت پرسيد:

معناي وفاداري

«ما الوَفاء»؟ وفاداري به چيست؟ اباالفضل العباس که امشب منسوب به اوست مجسمة وفا بود- فرمود: «شَهادَهُ أنْ لا إلَهَ إلّا اللهُ»؛ يعني اين که لا اله الا الله را با اخلاص بگويي و تا آخر هم بايستي. واقعاً لا اله، يعني چه؟ يعني جز اله برايت حکومت نکند. الهه هوي، شهوت، گناه، غضب و بداخلاقي بر تو حکومت نکند، شمشير را برداري و همة اين الهه ها را از بين ببري تا بشود الله، «أَنَّ قَلْبَ المُؤمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ».[15] علي جان، وفاداري به اين است.

معناي فساد

باز حضرت رفت يک درهم صدقه داد و برگشت، اما سئوال دوم، ببينيد چقدر زيباست: «مَاالفَساد»؟ يا رسول الله، فساد چيست؟ فرمود: «الکُفْرُ وَ الشِّرْکُ بِاللهِ عَزَّوَجلَّ»؛فساد به اين است که در زندگي انسان کفر و شرک باشد البته شرک هم خيلي عام است. پيامبر فرمود: اگر کسي ريا کند روز قيامت به او خظاب مي شود: يا کافر، يا فاجر، يا غادر، يا خاسر.[16] هر کسي را در هر کاري شريک بگيريد، سودش را تقسيم مي کنند. اگر شما نصف سرمايه را بدهيد و نصف ديگرش را رفيق تان بدهد، بعد که بخواهيد سود را تقسيم کنيد نصف سود را بايد به رفيق تان بدهيد. اما خدا مي گويد: «أنا خيرٌ شريک»؛ من خوب شريکي ام، اگر براي من در عبادت شريک بگيري، من از کل عمل مي گذرم، همة آن عمل مال کسي که يک قسمت آن را براي او انجام داديد. اگر سه رکعت نماز خوانديد، يک رکعت آن ريا و دو رکعت آن براي خدا، مي گويد آن دو رکعت را هم نمي خواهم، همة نماز باطل است. لذا ذره اي ريا عمل را باطل مي کند.

معناي حق

سئوال سوم: «وَمَا الحَقّ»؟؛ يا رسول الله حق چيست؟ فرمود: «الاسلامُ وَالقُرْآنُ وَ الوَلايَهُ إذا انْتَهَت إلَيْکَ»؛ حق سه چيز است، مثلث سه ضلعي است: اسلام، قرآن و ولايت. اگر ولايت کنار اين دو نباشد حق ناقص است؛ چون ولايت است که خط دهي به قرآن مي کند، و اين قرآن بايد در زندگي ما تجلي و ظهور پيدا کند.

داستان تأثير گذاري جوان عاشق عبادت

بعضي از تواريخ نوشته اند و از جمله مرحوم فيض کاشاني اين را نقل مي کند که جواني در مسجد کوفه عبادت مي کرد، ديد دو  سه روز يک خانم جوان مي آيد و به او خيره خيره نگاه مي کند. يک روز که از مسجد بيرون آمد، خانم جوان جلو آمد و گفت: آقا، با شما کار دارم. گفت: خانم، عبادت مرا به هم نزن، بگذار بندگي خدا را انجام بدهم، اگر کاري داري بنويس، من با شما گفت و گو نمي کنم- از موضع تهمت بايد گريخت- خانم برايش نامه نوشت، وقتي نامه را باز کرد ديد اين زن عاشق او شده، تعلّق خاطر به او پيدا کرده است. آن جوان زير نامه اش اين آيه را نوشت و به او داد. نوشت قرآن کريم مي فرمايد: « وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ».[17] يک وقت مي بينيد شب خواب هستيد خدا جان شما را مي گيرد و صبح ديگر بلند نمي شويد. مرگ ناگهاني سراغ انسان مي آيد و انسان بايد پاسخگوي اعمالش باشد. همين که نگاه زن به اين آيه افتاد لرزيد، اين جوان چگونه از خدا مي ترسد! با اين که من دنبال او رفتم اين گونه قرآن رويش اثر گذاشته است که چنين پاسخ مي دهد چرا من اين گونه نباشم؟ يک نامة ديگر براي آن جوان نوشت و گفت: من تا به حال جذب سيماي تو شده بودم، اما اکنون اخلاق و روش تو مرا جذب کرده، چند تا از اين آيه ها برايم بنويس. ببينيد بعضي از آيات را نوشتن چقدر ارزشمند است. اين شجاعت است، اين که يک جوان از صحنة گناه بگريزد، همت عالي مي خواهد. اين نتيجة تأثيرپذيري از قرآن است.

تأثيرپذيري از قرآن

روزي رسول خدا در مسجد سورة قارعه را مي خواند، ناگهان جواني فرياد زد و روي زمين افتاد. پيغمبر بالاي سرش آمد، وقتي به هوش آمد پيغمبر خدا فرمود چه شد؟ گفت: آقا، اين آياتي که شما خوانديد خيلي تکان دهنده است؛ «الْقَارِعَة. مَا الْقَارِعَة. وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْقَارِعَة»- در صدر اسلام اين روضه اي که الان بين ما معمول است نبوده، اين بعد از شهادت امام حسين بين ما آمده است، قبل از اين گاهي مسلمان ها دور هم مي نشستند و آيات عذاب  را مي خواندند و گريه مي کردند. – رسول خدا فرمود: جوان! بهشت در انتظار تو است؛ «أبشّرُکَ بالجَنَّه». اصحاب گفتند: يا رسول الله، ما چطور؟ فرمود: من نمي گويم، قرآن مي فرمايد:«وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَان»،[18] هر که ترس از خدا در دلش باشد جنتان، بهشت مادي و معنوي در انتظار اوست.

مردي خدمت پيامبر اکرم آمد، عرض کرد: «علّمني ممّا علمک الله»؛ از آن چه خداوند به تو تعليم داده به من بياموز. پيامبر اکرم او را به مردي از يارانش سپرد تا قرآن را به او تعليم دهد و او سورة اذا زلزلت را تا آخر به او تعليم داد. آن مرد از جا برخاست و گفت: «کَفاني»؛ همين آيه مرا بس است، من مي روم به همين عمل کنم. وقتي مي رفت پيغمبر خدا فرمود: اين مرد فقيه خارج شد.[19] فهميد اهل بهشت است. اگر انسان يک آيه را خوب هضم کند، خوب درک کند، و خوب دقت کند کفايت مي کند.

آثار سنت حسنه و سنت سيئه

پيغمبر گرامي اسلام در مسجد نشسته بود، چند نفر از عرب هاي باديه نشين با لباس هاي مندرس وارد شدند، شمشير هم بسته بودند، حضرت فرمود: از کجا مي آييد؟ گفتند: از اطراف. – براي چه آمده ايد؟- براي جهاد. – چرا وضعتان اين گونه است؟ گفتند: آقا، وضع ماليمان خوب نيست. هر کسي با يک لباسي آمده بود، لباس هاي مندرس و معمولي. پيغمبر خدا به منبر رفت و اين آيه را خواند: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ»[20]؛ مسلمان ها تقوي داشته باشيد، به ياد آن اعمالي باشيد که از پيش مي فرستيد و فرداي قيامت حاضر و ظاهر مي شود، سپس فرمود: چه کسي حاضر است به اين ها کمک کند؟ کمي به هم نگاه کردند يک نفر سد را شکست- سدشکن هميشه ثواب بقيه را هم مي برد. کسي که سدشکن و جلودار مي شود، کسي که يک سنتي را بنيان مي گذارد، کار خوبي که ديگران از او ياد مي گيرند، هر کس آن کار را انجام دهد، او نيز ثواب مي برد-

بلند شد و گفت: يا رسول الله اول من،- به قول امروزي ها چراغ را روشن مي کنم،- اولين پول را من مي گذارم. پولي گذاشت بقيه هم يکي يکي جمع شدند، پيغمبر خيلي خوشحال شد از اين که ديد مسلمان ها کمک کردند[21] بعد اين جمله را فرمود: هر کس کار خوب و روش خوبي را بنيان بگذارد- يکي مسجدي مي سازد، يکي مدرسه اي مي سازد، يکي کتابي مي نويسد، يکي درختي مي کارد و يا يک روشي را در يک مجموعه اي بنيان مي گذارد- هر کس به آن عمل کند، به او هم ثواب مي دهند، بعد فرمود: برعکس، هر کس يک روش بدي را بنيان بگذارد – يک مکتبي يک کتاب منحرفي را بنويسد- هر کس که به او نگاه کند و پيرو او بشود او بايد پاسخگو باشد. يعني تا قيامت هر کس کتاب سلمان رشدي را بخواند و به انحراف کشيده شود براي او تا قيامت گناه مي نويسند.

پرهيز از تماشاي فيلمهاي مبتذل

فيلم هايي که گاهي ساخته مي شود و متأسفانه روح تعبد را از جوان و از جامعه مي گيرد نيز همين گونه است. به خدا اشتباه مي کنيم اگر اين ها را باعث لذت و سرور بدانيم، در بطن اين ها افسردگي است. من زياد برخورد داشته ام با کساني که مي گويند: آقا، من همة اين فيلم ها و نوارها را ديده ام اما چيزي در اين ها نيست. من احساس يک نوع افسردگي و يأس مي کنم، احساس مي کنم به بن بست رسيده ام.

پيامد حرکت در مسير گناه

امام حسين مي فرمايد: شخصي نامه نوشت: «يابن رسول الله، عِظْنِي بِحَرفَيْن»؛ دو کلمه مرا نصيحت کن. حضرت در جواب نوشت: هر کس بخواهد از مسير گناه عبور کند که به جايي برسد، نمي رسد و آخرش بن بست است. 1- «مَنْ حاوَلَ أمراً بِمَعْصيَهِ الله». – اين ها را در هيئت ها بنويسيد تا مردم ببينند امام حسين چقدر کلمات بلندي دارد- هر که از کوچة گناه عبور کند، «کانَ أفْوَتَ لِمَا يَرْجو؛ اميدش نااميد مي شود، وَأسرَعَ لِمَجِيءِ مَا يَحذَرُ»[22]؛ از چيزي که مي ترسد دير يا زود به سراغش مي آيد. گناه مرزي نيست که انسان را به موفقيت برساند. اين فيلم ها، سي دي ها، نوارها و عکس ها لذت معنوي نمي آورد، سرور دروني نمي آورد. شهوات و غرايز انسان بايد از طريق حلال ارضا شود.

معناي حيله

سؤال چهارم: «وَما الحِيلَه»؟؛ يا رسول الله حيله در چيست؟ فرمود: «تَرکُ الحيلَهِ»، نجات در اين است. کلاه سر مردم گذاشتن در حقيقت کلاه سر خود گذاشتن است، خدعه را کنار بگذاري و يک رنگ باشي.

خواهي که چو صبح صادق الوعد شوي                    خورشيد صفت با همه کس يک رو باش

مکر و خدعه به خود فرد برمي گردد، قرآن را نگاه کنيد، اصحاب سبت آمدند خدعه کنند، آن گونه عذاب شامل حالشان شد. اگر کسي با خدا مکر کند، اگر کسي کلاه سر ديگران بگذارد، کلاه شرعي درست کند، عنوان ربا را عوض کند، عنوان رشوه را عوض کند، عنوان رابطة غير صحيح را عوض کند و اسم آن را دوستي و محبت و رابطه برادر و خواهري بگذارد، عنوان غيبت را عوض کند، غيبت با عنوان عوض کردن عوض نمي شود تهمت با عنوان عوض کردن عوض نمي شود، «أَفَمَن زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَنًا»[23]قرآن مي گويد بعضي ها عمل هاي منفي خودشان را مثبت مي بينند.

خواجه پندارد که طاعت مي کند                               بي خبر از معصيت جان مي کند

خدمتي که خير نبود

حسين بن أبي علاء مي گويد: به مکه رفتيم، من مرتب گوسفند مي کشتم، پذيرايي و مهماني مي کردم، خيلي ريخت و پاش داشتم، – فکر مي کرد کار مثبتي انجام مي دهد- در يکي از منزل ها خدمت امام صادق رسيدم، امام فرمود: «يا حسين و تَذِلُّ المؤمنين؟!»؛ حسين بن أبي علا، مؤمنان را ذليل مي کني؟! گفتم: نه آقا، من چنين قصدي ندارم. فرمود: تو داري با يک کاروان به مکه مي روي، اجازه مي دادي ديگران هم دخيل شوند و خرجي بدهند، هر چند کم باشد تا احساس خواري نکنند، مي گذاشتي يک کاري هم آنها انجام دهند.[24] خودش فکر مي کرد دارد خدمت مي کند. گاهي انسان فکر مي کند دارد کسي را احترام مي کند در واقع دارد او را مي کوبد، گاهي فکر مي کند دارد دلسوزي مي کند، اما در واقع غيبت و يا سخن چيني مي کند. شخصي از روي دلسوزي خدمت امام صادق آمد و گفت: يابن رسول الله، کسي پشت سر شما حرف مي زد. حضرت فرمود: اگر راست مي گويي که تو سخن چين هستي، اما اگر دروغ مي گويي تو دروغگويي و تهمت مي زني، و در هر دو حالت آدم بدي هستي. لذا رسول خدا فرمود: علي جان، نجات در ترک حيله است.

وظيفه چيست ؟

سؤال پنجم: «يا رسول الله وَمَا عَلَيَّ؟»؛ وظيفة من چيست؟ «طَاعَهُ اللهِ وَ طَاعَهُ رَسُولِهِ»؛ اطاعت از خدا و پيغمبرش.

چگونگي دعا به درگاه خداوند

سؤال ششم: «وَکَيْفَ أَدْعُوا اللهَ تَعَالي»؟؛ يا رسول الله، چگونه دعا کنيم؟ فرمود: علي جان، «بِالصِّدق و اليّقينِ»، در دعايت صداقت باشد. گاهي دعا لقلقة زبان ما است به آن عادت کرديم. بايد در دعا صداقت باشد و واقعاً خدا را بخواني.

دليل اجابت نشدن دعا

موسي بن عمران از جايي عبور مي کرد، ديد کسي دعا مي کند و خيلي ناله مي زند و گريه مي کند. موقع برگشت هم ديد آن شخص همچنان گريه مي کند عرضه داشت: «إلَهي عَبْدُکَ يَبْکِي مِنْ مَخَافَتِکَ»؛ خدايا بنده ات داشت گريه مي کرد چرا دعايش را مستجاب نمي کني؟ خطاب شد اي موسي، او محب دنياست، دعايش مستجاب نمي شود.[25] او مرا به زبان مي خواند و صدا مي زند اما محب دنياست و حرف هاي زشت مي زند، اين جا دعا مي کند اما از اين جا که رفت حرف هاي زشت مي زند، قلبش هم پاک نيست، حيله دارد، در نيتش هم صداقت ندارد من چگونه دعايش را مستجاب کنم؟ همين شخصيتي که امشب منسوب به اوست يعني اباالفضل العباس عليه السلام يکي از صفاتش اين است که يقينش عالي بود. در اشعاري هم که به او منسوب است اين منعکس است:

والله ان قَطَعتُم يَميني                                          انّي أحامي ابدا عن ديني

و عن امامٍ صادِقِ اليَقين                                       نجل النبي الطاهر الامين[26]

چگونه از امام حسين دفاع کرد!

کفي از آب چو آورد به نزديک دهان                   عکس شش ماهه در آن آب تماشا مي کرد

تشنه بود اما اعتقاد و علاقه اش به امام نگذاشت آب بنوشد گفت:

يا نفس من بعد الحسين هوني                            و بعده ان لا کنت تکوني[27]

بهترين درخواست از خدا

سؤال هفتم: «وَمَا أسألُ الله تَعالَي»؟ – عرض کردم در هر مرتبه حضرت مي آمد يک درهم حضرت صدقه مي داد بعد سؤال مي کرد. ببينيد يکي از اين سئوالات مادي نيست همه دربارة مسائل معنوي است-؛ يا رسول الله از خدا چه بخواهم؟ پيغمبر پاسخ داد: علي جان«العَافِيه»؛ سلامت. سالم که باشي مي تواني مطالعه کني، تحقيق کني، پاي منبر بروي، روضه بروي، نماز بخواني، درس بخواني؛ اما اگر سالم نباشي اين ها هم يکي يکي لطمه مي بيند. الان اين قدر افرادي در اين بيمارستان ها خوابيده اند که آرزوي شرکت در اين مجالس را دارند، اين قدر افرادي در خانه ها خوابيده اند که آرزوي اين مجالس را دارند، سال ها گذشته اين قدر افرادي بودند که اين مجالس شان ترک نمي شد، اما امسال نتوانستند در مجلس هاي امام حسين حاضر شوند، قدر بدانيد، انسان غافل است، «الصّحَّه أفْضَلُ النِّعَم»[28]؛ بالاترين نعمت سلامتي اوست که نعمتي مخفي است. کوچک ترين لطمه اي که به سلامتي اش وارد مي شود، تازه انسان ارزشش را مي فهمد.

راه نجات انسان

سؤال هشتم: «وَمَا ذا أصْنَعُ لِنَجَاه نَفْسي؟»؛ يا رسول الله چه کنم نجات پيدا کنم؟ فرمود: «کُلْ حَلَالاً وَقُلْ صِدْقآً»؛ حلال بخور و راست بگو. در روايت داريم کسي که روزي حلال بخورد، قلبش نوراني مي شود. روزي حلال باعث حضور قلب در نماز مي شود. چرا در نماز اين قدر حواسمان پرت است؟ چرا براي بعضي از ماها نماز اين قدر سنگين است؟ فرمود: روزي حلال به انسان نورانيت مي دهد.

شادي حقيقي

سؤال نهم: «يا رسول الله، ما السَُرور؟»؛ شادي در چيست؟ فرمود: «الجَنَّه»؛ در بهشت.

آسايش و راحتي واقعي

سؤال دهم: «يا رسول الله وَمَا الرَّاحَه؟»؛ راحتي در چيست؟«لِقاءُ اللهِ تَعالي»[29]؛ ديدار خداوند. خلاصة بحث اين شد که يکي از عمده ترين درس هاي عاشورا بلند همتي است و انسان زماني بلند همت مي شود که براي دينش هزينه کند.

ان شاء الله خداوند توفيق بلند همتي و عمل به اين احاديث را به همة ما عنايت بفرمايد.

________________________________________

[1]  غرر الحکم، ح 10267.

[2]  بحارالانوار، ج 18، ص 380؛ المناقب، ج 1، ص 176.

[3]  بحارالانوار، ج 75، ص 229؛ الحياه با ترجمه احمد آرام، ج 1، ص 538؛ تحف العقول، ص 315.

[4] کهف، 83.

[5]  تفسير نمونه، ج 12، ص 536.

[6]  يس، 20.

[7]  يس، 26.

[8]  تفسير نمونه، ج 18، ص 348.

[9]  اعراف، 138.

[10]  اعراف، 138.

[11]  تفسير نمونه، ج 6، ص 333.

[12]  واقعه صفين، ص 97.

[13]  غرر الحکم، ح 7534.

[14]  تفسير نمونه، ج 23، ص 447.

[15]  بحارالانوار، ج 55، ص 39.

[16]  وسائل الشيعه، ج 1، ص 69؛ مستدرک، ج 1، ص 104؛ بحارالانوار، ج 68، ص 295.

[17]  انعام، 60.

[18]  الرحمن، 46.

[19]  تفسير نمونه، ج 27، ص 231.

[20] حشر، 18.

[21]  تفسير درالمنثور، ج 6، ص 201 به نقل از تفسير نمونه، ج 23، ص 546.

[22]  الکافي، ج 2، ص 373؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 153؛ بحارالانوار، ج 70، ص 392.

[23]  فاطر، 8.

[24]  وسائل الشيعه، ج 11، ص 415؛ بحارالانوار، ج 73، ص 269؛ المحاسن، ج 2، ص 359.

[25] بحارالانوار، ج 90، ص 341؛ عده الداعي، ص 176؛ مجموعه ورام، ج 1، ص 134.

[26]  بحارالانوار، ج 45، ص 40؛ المناقب، ج 4، ص 108.

[27]  فرهنگ عاشورا، ص 65؛ ابصار العين من انصار الحسين، ص 61؛ در سوگ امير آزادي – گوياترين تاريخ کربلا، 256.

[28]  غررالحکم، ح 11148.

[29]  عن علي ع أنه ناجَي رسول الله عَشر مرّاتب عشر کلمات قدّمها عشر صدقات فسأل في الأولي ما الوفاء قال التوحيد شهاده أن لا إله إلا الله ثم قال و ما الفساد قال الکفر و الشرک بالله عزوجل قال و ما الحق قال الاسلام و القرآن و الولايه إذا انتهت إليک قال و ما الحيله قال ترک الحيله قال و ما علي قال طاعه الله و طاعه رسوله قال و کيف أدعو الله تعالي قال بالصدق و اليقين قال و ما أسأل الله تعالي قال العافيه قال و ما ذا أصنع لنجاه نفسي قال کل حلالا و قل صدقا قال و ما السرور قال الجنه قال و ما الراحه قال لقاء الله تعالي. (بحارالانوار، ج 35، ص 382؛ درر الاخبار با ترجمه، ص 242).

بررسی بُعد اخلاقی،عبادی و عرفانی عاشورا

«قال الله تبارک و تعالی: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَكُونُواْ مَعَ الصَّادِقِين»[1]

مقدمه

شب عاشورای حسینی است، شبی که منسوب به اباعبدالله و اصحاب و انصار و یاران با وفای اوست. مثل فردایی آفتاب عمر اباعبدالله، «ریحانه الرسول»و «سیدی شباب اهل الجنه»غروب کرد و برای همیشه تاریخ عاشورا را ماندگار نمود.

فضیلت و اعمال شب عاشورا

شب عاشورا خودش هم قطع نظر از اینکه شب مصیبت است، از نظر عبادی موضوعیت دارد. سیرة معصوم و روش امام در امشب عبادت بوده و سیرة امام برای ما حجت است. لذا احیاء امشب ثواب هفتاد سال عبادت را دارد. معلوم است که منظور چیست؛ یعنی یک احیای امشب، و بیداری و ارتباط خوب با خدا در این شب، می تواند مسیر هفتاد سال زندگی انسان را تغییر دهد، مي تواند مسیر زندگی انسان را معین کند. امشب به نقل از سید ابن طاووس، صد رکعت نماز دارد، پنجاه تا دو رکعت، در هر رکعتی یک حمد و یک قل هوالله. چرا؟ چون امشب یاران امام حسین نماز خواندند، امشب بندگی کردند، مثل کندوی زنبور عسل از اردوگاهشان صدای مناجات، دعا و گفت و گوی با خدا می آمد.[2] امشب گفتن هفتاد مرتبه لاحول ولاقوه الا بالله العلی العظیم مستحب است. چون این ذکر، ذکر امام حسین بوده، مثل فردا بااین ذکر به قلب دشمن می زد و برمی گشت و می فرمود: لاحول ولاقوه الا بالله. امشب هفتاد مرتبه سبحان الله و الحمدلله ولا اله الا الله والله اکبر وارد است، چون فردا تجلی تسبیح، تکبیر، تحمید و همة ارزش ها و همة صفات الهی در اردوگاه حسین بود. هم تسبیح بود؛ سبحان الله، هم تنزیه و هم عظمت الهی. لذا این ذکر، امشب جزو ذکرهایی است که هفتاد مرتبه وارد شده است. امشب نماز امیرالمؤمنین وارد است، نمازی که در دو رکعت، یک حمد و پنجاه قل هوالله خوانده می شود و مشهور به نماز امیرالمؤمنین است، اما امشب این نماز به صورت خاص وراد شده است. سید ابن طاووس و برخی دیگر از شخصیت هایی که در اعمال و لیالی؛ این شب ها نوشته اند، این اعمال را برای امشب ذکر کرده اند. پس امشب چهرة عبادی هم دارد، جدای از چهرة مصیبت، چهرة عزا و چهرة تبیین آن حادثة عظیم عاشورا.

سوء استفاده بیگانگان از برخی عزاداری ها

این جلسه می خواهم راجع به بعد عرفانی و اخلاقی کربلا چند جمله ای صحبت کنم؛ چون حادثة کربلا یک حادثة چند بعدی است: بعد مظلومیت دارد، بعد مبارزه و شجاعت دارد، بعد اخلاق و عرفان هم دارد. دشمن دلش مي خواهد ما این بعد را کمتر بیان کنیم. دلش می خواهد عاشورا فقط در بعد مصیبتی و بعد حماسی اش به دنیا عرضه شود و گاهی هم از این بعد سوء استفاده کند. او قدرت تحلیل ندارد، اما سوء استفاده می کند.

یکی از دوستان من که سال گذشته برای تبلیغ در آلمان بود می گفت یک روز عاشورا یا حتی کمتر از یک نیم روز، بعد از عاشورا، تلویزیون رسمی و پر بینندة آلمان، هشت مرتبه صحنة قمه زنی بعضی از شهرهای هندوستان، پاکستان و جاهای دیگر را تکرار کرد، با این که هزینة پخش یک برنامه برای آنها خیلی بالاست. ایشان مي گفت من تماس گرفتم، بعد فهمیدم غرض در کار است و نوع صحنه ها را هم – با روش هایی که امروز می توانند بعضی از این صحنه ها را درست کنند- به گونه ای درست کرده بودند که وهن ایجاد کند. در بعضی کتاب ها هم که از مصر و جاهای دیگر آمده تصویرهایی را دیدم که گاهی خون در دهان بچه ای است و زیر آن هم مي نویسند بچه ها را با خونخواری بزرگ می کنند، یا تروریسم بار می آورند. او که قدرت تحلیل ندارد. من الان نمي خواهم بگویم عزاداری چه بخشی از آن صحیح است و چه بخشی از آن ناصحیح است، آن موضوع یک بحث دیگری است که در جای خودش باید تحلیل شود؛ اما امروز این مطلب را به عنوان یک جنبه ای که موجب وهن شیعه است- حداقلش ایجاد وهن است- مطرح مي کنم. ما در روایات داریم که ائمه گاهی حتی کارهای مستحبی را به شاگردانشان مي گویند انجام ندهید. چرا؟ چون آن کار زمانی در یک جامعه، وهن و منفوریت دارد. نمی خواهم وارد مصادیق آن شوم، ولی حداقل آن این است که این کار امروز وهن است و روی آن تبلیغات سوء مي کنند.

اهمیت اخلاق در قرآن

کربلا تجلی عرفان و اخلاق و ارزش های کرامت و عزت انسانی است. من این بحث را ابتدا با قرآن شروع مي کنم. قرآن جهاد را در کنار اخلاق خواسته و اخلاق را قبل از جهاد خواسته است. در سورة حدید می فرماید: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنا بِالبَیّناتِ»؛ ما پیغمبران را با دلیل و معجزه فرستادیم، «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»؛ به آنها کتاب و استدلال و میزان دادیم. ما در درجة نخست انبیا را با کتاب؛ استدلال؛ عدالت و برهان فرستادیم و این سلاح نخست نبی است، سلاح تبلیغ است، اما اگر جواب نداد؛ «وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ»؛ آهن هم فرستادیم، «فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ»[3] شمشیر هم است، چون ممکن است گاهی زبان، پذیرا نداشته باشند، ممکن است با شما درگیر شوند «وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ»بعد از «أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ»است. ما رسل را با «بینه»فرستادیم و حدید هم در کنارش به عنوان پشتوانه است. و عرصة جهاد در آن جاهایی است که دین با عرصة تبلیغ پیش نمی رود.

صفات رزمندگان جبهه دین

آیات آخر سورة توبه راجع به جهاد است: «إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ»[4] که از جهادگران صحبت می کند، ای کسانی که به شهادت می رسید خدا جان و مالتان را می خرد، بهشت جایزة شماست. وعدة بهشت در تورات و انجیل و قرآن آمده است، ولی بدانید ای رزمندگان جبهة دین باید این صفات را داشته باشید: «التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدونَ الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِين»[5] نه صفت اخلاقی را پشت سر هم ردیف کرده: در جبهة اسلام باید توبه باشد، رکوع باشد، سجود باشد، امر به معروف باشد. نمی تواند مثل جبهة کفر، همة ارزش ها را نادیده بگیرد.

نوشته اند امشب لشکر اباعبدالله «بین راکع و ساجد و قائم»، بعضی ها رکوع می کردند، بعضی ها سجده می کردند، و بعضی ها ایستاده بودند، برخی نماز می خواندند و برخی قرآن؛ اما در جبهة کفر لهو و لعب و فریاد و تمسخر بود. دین ما جهاد و حماسه اش با اخلاق است، با معرفت است و با ارزش است. رزمندة دین باید نمازش، رکوعش سجودش و قیامش در کنار جهادش باشد. در اینجا دو سه مثال تاریخی بیان کنم تا کمی روشن شوید. اگر افرادی معرفت، اخلاق و زهد را بدون جهاد و جنگ خواسته اند، آنها انسان های کاملی نیستند.

عرفان بیهوده و پوشالی

دربارة شخصیتی مثل ربیع بن خثیم که قبرش در مشهد مشهور است نوشته اند طی بیست سال یک حرف دنیائی نزد. زمانی که با خبر شد عده ای حسین بن علی را به شهادت رسانده اند، در اظهار تأسف از چنین حادثه ای یک جمله بیان کرد که مضمون آن این است: وای بر این امت که فرزند پیامبرشان را شهید کردند. بعد بر سر خود زد و گفت: وای بر من یک حرف دنیای زدم، من عهد کرده بودم حرف دنیا نزنم! چرا پرسیدم که پدرت مرده یا زنده است. همسایه اش می گفت من گاهی در تاریکی فکر می کردم یک ستون در میان خانه است و این ستون، دیوار یا ستون خیمه است. این قدر می ایستاد، یک شب تا صبح در رکوع بود، یک شب تا صبح در سجده بود. قبر کنده بود، می رفت داخل می خوابید، بیرون می آمد و می گفت: «رَبِّ ارْجِعُون. لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا»[6]؛ خدایا مرا برگردان که من کار خوب انجام بدهم. بعد می گفت: حال برگشتی، می خواهی چه کار کنی؟ من نمی خواهم بگویم نقل های تاریخی صددرصد درست است یا نه؟ اما بالاخره زهدش یک زهد ویژه ای بوده است. اما همین آدم در جنگ صفین به امیرالمؤمنین عرض کرد: آقا من نمی توانم بجنگم، من شک کردم، من را از این جنگ معاف کنید همین آدم در کربلا امام حسین را یاری نکرد، بعد هم که خبر شهادت را به او دادند، فقط یک اظهار تأسفی کرد. این عرفان منهای حماسه است.[7] این عرفان اصلاً «لیس بعرفان»عرفان دین، با جهاد و با حماسه اش است، این انسان، کامل نیست.

تبری پیامبر از جهاد بدون اخلاق

مثال دوم، عکس این موضوع را بگویم؛ یعنی جهاد بی معرفت و جهاد بی اخلاق. خالد ابن ولید، انسان شجاعی است، خودش می گفت اگر کسی در بدن من یک جای سالم را جستجو کند، پیدا نمی کند، در تمام بدن من آثار جراحت است. وجب به وجب بدنش، جای زخم و تیر و شمشیر بود، خودش می گفت من در 100 تا جنگ شرکت کرده ام. در تاریخ «اُسدُالغابه فی معرفه الصحابه»نوشته است او کسی است که در «موته»وقتی جعفر ابن ابیطالب شهید شد، وقتی فرمانده ها شهید شدند، با یک شجاعتی لشکر اسلام را عبور داد، و به مدینه رساند. آدمی بود شجاع، قوی، بی باک، متحمل؛ اما از نظر اخلاق، انسان مثبتی نبود. پیغمبر اکرم او را فرستاد که قبیلة ابن عامر را به اسلام دعوت کند. او با این ها کینه داشت، چون آنها عمویش را کشته بودند، دستو داد دست های مردان قبیله را بستند و همه را دست بسته اعدام کرد. بعد حمله کرد و قبیله را غارت کرد. وقتی خبر به رسول الله رسید، حضرت دست های مبارکش را بالا آورد، می گویند تا آنجایی که زیر بغل پیامبر پیدا شد و فرمود: «اللهم إنّی أبرأ إلیکَ مِمّا صَنَعَ خالِدْ بنُ الوَلیدِ»؛ خدایا من از کار خالد بن ولید برائت می جویم، من این کار را تأیید نمی کنم. این جنگ بی اخلاق است. بعد پیغمبر، امیرالمؤمنین را فرستاد و گفت برو این ها را راضی کن. آقا آمدند تک تک خون بهاها را دادند، نوشته اند حتی اگر کاسه ای شکسته بود، حضرت خسارت داد. امیرالمؤمنین، حتی به زن ها و بچه های داغدیده پول زیادی داد، به میزانی که بیش از دیه بود تا راضی شوند. وقتی برگشتند پیغمبر تشکر کرد، فرمود: خدا از تو راضی باشد که مردم را از من راضی کردی. رضایت مردم را کسب کردی. و نگذاشتی عملکرد خالد ابن ولید موجب پشت کردن مردم به دین شود.[8]

اویس قرن، عارف به حق

دو نمونه ای که ذکر شد یکی مصداق اخلاق و زهد بدون جهاد، و دیگری شجاعت و جهاد بدون اخلاق است. اما جمع بین هر دو در اویس قرن است. اویس هم گاهی شب تا صبح در رکوع بود. خود خواجه ربیع به اویس غبطه می خورد، می گفت او چه عبادت هایی می کند. اویس شخصیتی است که نسبت به نماز، عبادت، دعا و قرآن اهتمام بسیار داشت؛ اما همین آدم در صفین خدمت امیرالمؤمنین آمد و عرض کرد: آقا جان آمده ام بجنگم، و جانم را فدا کنم، آمده ام با شما بیعت کنم. آقا فرمود: به چه شرطی می خواهی با من بیعت کنی؟ عرض کرد: آقا، بیعت می کنم خونم را هستی ام و وجودم را فدای شما کنم.[9] اویس هم ولایت پذیری اش عالی است و هم زهدش عالی است. به خود اویس گفتند شخصی کفن خریده، آن را می پوشد و در قبر می خوابد و زن و بچه اش را رها کرده است، او بالای سرش آمد و گفت: بلند شو، این بساط را جمع کن، این قبر و این کفن برای تو بت شده است. زهد این نیست که در قبر بخوابی و این راه های ناصحیح را بروی. امیرالمؤمنین زهد داشت که با یتیم رئوف، با دشمن شجاع و در مسجد عابد بود.

هشدار نسبت به گسترش عرفانهای کاذب

متأسفانه یک شیوه های عرفانی در جامعه باب شده که منهای ولایت، منهای مرجعیت، منهای استاد و مراد اخلاقی است. یک روز ادعای نیابت امام زمان می کنند، یک روز ادعای رؤیت آقا و پیام آوردن می کنند. این در حالی است که آن کسانی که خدمت آقا رسیده اند، آن قدر کتوم بوده اند که سال ها بعد از مرگشان هم کسی متوجه نشد. سید بحرالعلوم و مقدس اردبیلی ها که خودشان با این ادعاها دکان باز نکردند بلکه از یک طریقی بالاخره کشف شد که خدمت آقا می رسیدند. مگر به این سادگی است. دکان های مختلف، در شهرهای مختلف باز می کنند. حالا یک عده ای از آنها دستگیر می شوند، اما عده ای هم به ترویج عرفان بودایی و عرفان هندی ادامه می دهند. امام (ره) عرفان اسلامی داشت، که آن گونه شجاعت داشت و آن گونه عبادت می کرد. ملا حسین قلی همدانی، قاضی تبریزی، علامه طباطبایی عرفان اسلامی داشتند. با این سر و صداها و جمع کردن مرید و تعریف کردن از خود نمی شود دکان باز کرد، شما برای خودتان دارید دست و پا می زنید. یک روز طریقت در کنار شریعت بود، اما امروز قطب و پیر و مراد را در مقابل مرجعیت، و عرفان بودا را در مقابل عرفان اسلامی قرار می دهند. عزیزانی که صدای من را می شنوید، عرفان دینی با جهاد آمیخته است و نمونة آن اویس قرنی است نه خالد ابن ولید و نه ربیع ابن خُثیم. آن الگوی اول (خالدبن ولید) ناقص است، این الگوی دوم (ربیع ابن خثیم) هم ناقص است. الگوی صحیح اویس است که مي گوید علی جان، جانم فدایت، آمده ام جان بدهم، هیچ تردید هم ندارم، با هر کی هم بگوی می جنگم.

موضع گیری همسران و نزدیکان قاتلین کربلا

حال به کربلا بپردازیم من امشب از آن بعد شجاعت و مبارزه و مصیبت بیرون می آیم و به بعد اخلاقی و معرفتی نهضت عاشورا می پردازم، بعدی که حتی دشمنان هم به آن بعد اعتراف کردند. وقتی سرها را به کوفه آوردند برادر ابن زیاد، عثمان ابن زیاد گفت کاش همة آل زیاد هلاک شده بودند، اما پسر فاطمه به شهادت نمی رسید. برادرش با تعجب گفت تو معلوم است از که حمایت می کنی؟ ما سردمدار و طلایه دار این جریان بودیم. گفت: کاش ننگ برادری تو را هم نداشتیم. دقت کنید این برادر ابن زیاد است. همسر یزید به او اعتراض می کند، همسر خولی به او اعتراض می کند، زن کعب ابن جابر که قاتل بریر است از خانه اش قهر می کند، می گوید: خدا لعنتت کند که سید قرّاء کوفه را کشتی. چرا زن آن قاتل از خانه می رود؟ چرا زن خولی موضع می گیرد؟ چرا باید پسر یزید ابن معاویه سال ها بعد از حادثة کربلا بلند شود و بگوید: کاش من بدنیا نیامده بودم و لکّه ننگ بنی امیه بودن را با خودم نمی کشیدم. این ها حرف های خودشان است، حالا ما به تحلیل های دیگر کاری نداریم. سنان ابن انس وقتی سر را نزد ابن زیاد آورد تا جایزه بگیرد، نمی گوید من سر یک آدم منفی را آورده ام، می گوید:

امْلَأ رِکابِی فِضَّهً وَ ذَهَباً     أنا قَتَلْتُ المَلِکَ الْمُحَجَبا

قَتَلْتُ خَیرَ النّاسِ أمّاً و أباً     وَ خَیْرَهُمْ إذْ یُنْسَبُونَ نَسَبا[10]

گفت: ای ابن زیاد، رکاب مرا پر از طلا و نقره کن، زیرا پادشاه محبوب و محترمی را کشته ام. من شخصیتی را شهید نموده ام که از لحاظ مادر و پدر و نسب بهترین مردم می باشد.

بررسی بُعد اخلاقی و عرفانی عاشورا

پس این ها خودشان هم به عظمت آنها معترفند. برادران عزیز و خواهران گرامی بیایید امشب به بعد اخلاقی و عرفانی عاشورا بپردازیم. زیارت ناحیة مقدسه را ببینید، امام زمان می فرماید: حسین جان، «کُنْتُ للْإسْلامِ وَ المُسْلِمینَ رَاحِماً»؛ تو به مسلمانان و به اسلام راحم و رحیم بودی. بگذارید امشب بعد رحم، رفق، فتوت و جوانمردی اباعبدالله را توضیح بدهم این مطلب در زیارت ناحیه مقدسه است که منسوب به امام زمان است. در آن جا خیلی زیبا اوصاف امام را آورده است. «کُنْتُ للْإسْلامِ وَ المُسْلِمینَ رَاحِماً وَلِلْحَقِّ نَاصِراً وَ عِنْدَ البَلَاءِ صَابِراً»[11]؛ جد بزرگوارم، حسین، در بلا صبور بودی، در دفاع از حق قوی بودی و در برابر مسلمانان رئوف و مهربان بودی.

بعد عبادی کربلا

امام حسین فردا (روز عاشورا) مکرر فرمود: انا لله و انا الیه راجعون؛ همه از خداییم، (مبدأ خدا) و به سوی خدا برمی گردیم، (یعنی معاد). این عرفان اباعبدالله است، بالای سر هر شهیدی که رفت – اباعبدالله بالای سر همه نیامده است، فقط نام هفت، هشت نفر را نوشته اند که حضرت بالای سر آنها رفته است – بالای سر هر شهیدی آمد، یا خبر شهادتش را شنید، این آیه را خواند: «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ»[12] دقت کنید عاشورا با چه درست شده است، و با چه مطرح شده است. وقتی به دشمن حمله می کرد در جایی می ایستاد و می فرمود: «لاحول ولا قوه الا بالله». وقتی امام سجاد را در آغوش گرفت، فرمود: «اللهم بحق طه و یاسین»اصلاً کربلا دعا و قرآن و ذکر و مناجات است؛ وقتی جوانش به میدان می رود پشت سرش نگاه می کند و قرآن می خواند: «إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا».[13]

ویژگی های نماز ظهر عاشورا

آیا این اردوگاه با آن اردوگاه قابل مقایسه است؟

شما نماز اباعبدالله را در ظهر عاشورا ببینید، این نماز سه ویژگی دارد. جوان های عزیز، به نمازتان اهمیت بدهید، حسین می توانست در خیمه نماز بخواند، چون هنوز یاران زیادی داشت، هنوز اصحاب تمام نشده بودند، بنی هاشم به میدان نیامده بودند. جنگ کربلا بعد از ظهر عاشورا اوج گرفت، و رفتن تک تک افراد، بیشتر بعد از نماز ظهر بوده، هنوز حبیب زنده است، هنوز آن اخوان غِفاریان هستند، هنوز علی اکبر، عباس، قاسم هستند. می شد که این ها بایستند و بجنگند و بقیه یکی یکی بروند و نمازشان را بخوانند و بیرون بیایند، دشمن هم متوجه نمی شد. چرا این کار را نکرد؟ چون نماز امام حسین سه ویژگی دارد:

  1. اول وقت

امام نگفت حالا صبر کنید جنگ تمام شود تا غروب وقت است. خیر، نماز باید در اول وقت خوانده شود.

  1. جماعت

امام می توانستند این نماز را در خیمه و فرادی بخوانند؛ اما امام چنین نکرد. نماز خوف خواند، دو رکعت مثل نمازهای شکستة دیگر. امام جلو ایستاد و دو صف پشت سر ایشان ایستادند. یعنی گروه اول یک رکعتش را به امام اقتدا می کند و یک رکعتش را هم خودش فرادی می خواند، گروه دوم هم همین شکل، تا هر دو گروه به جماعت برسند. دومین ویژگی این نماز این بود که جماعت بود.

  1. علنی

اگر این نماز داخل خیمه برگزار می شد، شاید دشمن هم متوجه نمی شد، چرا امام آمده در صحرا میان دشمن؟ شهید هم دادند، سعد ابن عبدالله شهید شد، زهیر تیر خورد. چرا امام وسط صحرا آمده، نماز می خواند، آن هم نماز جماعت و اول وقت؟ این نماز امام حسین پیام دارد، «یقیمون الصلاه»نه فقط «یقرؤون الصّلاه»؛ گفته شده نماز را اقامه کن نه اینکه بخوان. اقامه اش این است که علنی باشد، جماعت باشد، نه این که در ظهر عاشورا دستة عزاداری داخل خیابان است صدای اذان هم بلند است و نماز نمی خوانند. هر کجا هر گروهی و به هر شکلی هست باید به نماز بایستد. همین جمله ای که من گفتم بس است برای این که انسان احساس تکلیف کند که در ظهر عاشورا هر کجا هست به نماز بایستد، نه این که نهار بدهند، طبل بزنند و دسته حرکت کند. همه با وضو بیایند هر که هر کجا هست به نماز بایستد یکی هم جلو بایستد، حتماً نیازی نیست که روحانی در دسته ها باشد. یک نفر را که قبول دارند جلو بایستد و نماز بخوانند.

امام فرمود: عباسم بیا نماز بخوان، علی اکبرم تو هم بیا نماز بخوان. چرا علنی؟ چرا جماعت؟ آن هم اول وقت، این ها نکته دارد. این عرفان حسین است، این معرفت اباعبدالله و آن جنبه های اخلاقی و عبادی عاشوراست. ما از این جنبه های عاشورا غافل شدیم، حماسه، جنگ، مبارزه، مظلومیت. اشک و آه جای خودش را دارد، اما این بعد عبادی عاشورا هم باید ترسیم و تبیین و تحلیل شود.

بعد رأفت و رحمت در کربلا

اسلام جهادش هم با رحمت آمیخته است، وقتی پیغمبر می جنگیدند، می فرمودند: با زن ها کاری نداشته باشید، با بچه ها کاری نداشته باشید، درخت ها را نکنید، حیوانات را نکشید، اگر دشمن فرار کرد تعقیبش نکنید از پشت خنجر نزنید، این فرهنگ دین است. آن سپاه دشمن است، و این سپاه اباعبدالله به میدان آمده، تمیم ابن قُحطبه یا قَحطبه هم مقابل امام آمد، از امرای شام و فرماندة لشکر شامی هاست، فرد شجاعی است، همة اصحاب هم شهید شده اند، یاران هم شهید شده اند، خود امام به میدان آمده است. بعضی از مقاتل و تاریخ نویسان نوشته اند به امام عرض کرد: آقا من شما را نصیحت مي کنم که برگردید، شما که حریف بیست هزار – سی هزار نفر نمی شوید. امام فرمود: این ها من را محاصره کرده اند و این جریان را پیش آورده اند، من که به قصد جنگ نیامده ام، تو به من می گویی برگرد! مگر می گذارند که حسین از این صحرا برگردد جز با بیعت با یزید که امام فرمود اگر بیعت شود، فاتحة اسلام خوانده است – گفت: آقا پس می جنگیم، وارد جنگ شدند، ابی عبدالله خیلی شجاع بود. اباالفضل العباس می گوید ما در روز عاشورا به حسین پناه می بردیم، کما اینکه امیرالمؤمنین می فرماید: ما در جنگ ها به پیغمبر پناه می بردیم. امیرالمؤمنین که خود در شجاعت بی نظیر است از شجاعت پیغمبر تعریف می کند. تمیم در اولین حمله از اسب به زمین افتاد هر که باشد در این گونه مواقع دشمن را می کشد، اما امام فرمودند: بلند شو، سوار اسبت شو. به او مهلت دادند، ابن قحطبه سوار شد، مجدد وارد جنگ شدند. تمیم از ناحیة دو پا مجروح شد، و به زمین افتاد. آقا بالای سرش آمدند، فرمودند: می خواهی قبیله ات را صدا بزنم که بیایند زیر بغل هایت را بگیرند؟ گفت: آقا بزرگواری کنید و مرا نکشید. امام فریاد زد: بیایید فرمانده شام و امیرتان را ببرید. یک عده از بستگانش آمدند زیر بغل هایش را گرفتند و بدن مجروحش را از صحرا بردند. آیا دشمن هم چنین اجازه ای مي داد؟

اما وقتی خون علی اکبر روی چشم های اسب را فرا گرفت و علی اکبر در بین لشکر افتاد هر که هر چه داشت به بدن او زد، «فقطعوه بسیوفهم اربا اربا»،[14]وقتی پسر فاطمه در گودی قتلگاه افتاد – تعبیر بعضی از مقتل ها این است- حسین برای لحظات طولانی از شدت لطمه بیهوش بود. گاهی چشم باز می کرد و می بست، توان بلند شدن نداشت. ببینید چگونه با سنگ و چوب و با آن برخورد ناجوانمردانه، با اسب دواندن و یا گوشواره از گوش کشیدن و جنایت هایی که انجام دادند با اهل بیت و یاران امام رفتار کردند.

مقایسه لطف اسلام به دشمن و ناجوانمردی دشمنان

شخصی می گوید من یک شب امیرالمؤمنین را در خواب دیدم – این را یکی از علمای اهل سنت می گوید، صاحب ریحانه الادب نوشته است- گفتم: یا امیرالمؤمنین، بنی امیه با شما بد کردند، شما در فتح مکه فریاد می زدید: «الیوم، یوم المرحمه»؛ امروز روز رحم و لطف است. شما وقتی مکه را فتح کردید به ابوسفیان امان دادید، حتی پیغمبر فرمود: خانة ابوسفیان مأمن است؛ یعنی هر کس داخل آن خانه برود کاری با او نداریم، با این که ابوسفیان فرماندة جنگ های زیادی علیه اسلام بوده است؛ در بدر، در احد، در خندق. خیلی پیغمبر را آزار داده است، در عین حال رسول خدا به او امنیت داد، خانه اش را مأمن قرار داد، او را آزاد کرد، و او را بخشید. یا امیرالمؤمنین بنی امیه مزد و جایزة آن برخورد شما را در فتح مکه در روز عاشورا دادند! چرا این گونه شد؟ آقا در عالم رؤیا به این عالم اهل سنت فرمود: به خانة ابن سیفی شاعر برو، او جواب تو را می گوید. از خواب پریدم – دیشب هم عرض کردم نمی گویم خواب تکلیف آور و حجت شرعی است، ولی پیام دارد، خواب یوسف پیام داشت، خواب عزیز مصر پیام داشت، در حدیث داریم خواب را نزد هر کسی نقل نکنید، اگر رؤیا صادقه باشد برای کسی که آن خواب را دیده است پیام های دقیقی دارد- از خواب پرید از خود می پرسید ابن سیفی کیست؟ از این طرف و آن طرف تحقیق کرد – این قضیه مربوط به قرن ششم است- می گوید به در خانة ابن سیفی آمدم، در زدم قصه را تعریف کردم، دیدم اشک در چشمانش حلقه زد. گفت: من امشب شعری گفته بودم که در آن مقایسه کرده بودم بین کربلا و بین لطفی که پیغمبر و اهل بیت به ابوسفیان و بنی امیه در فتح مکه کرده بودند، هنوز این شعر را برای کسی نخوانده ام و آن را منتشر نکرده ام، فقط روی کاغذ و در ذهن خودم بوده است، حالا آقا امیرالمؤمنین تو را این جا فرستاده است. آن شعر این چند بیت معروف است که ترجمه اش این است: وقتی ما به قدرت رسیدیم و پیروز شدیم، شما را بخشیدیم، اما وقتی قدرت به شما رسید به کودکان و به اطفال ما رحم نکردید. این است که عرض می کنم اردوگاه حسینی و کربلا علاوه بر بعد مصیبتی و حماسی اش بعد اخلاقی هم دارد. بعضی نوشته اند لشکر حرّ هزار نفر بودند، لشکر اباعبدالله به همة آنها آب دادند، در جنگ صفین امام علی علیه السلام  آبی را که معاویه بسته بود گشود، بعضی نوشته اند حتی یزیدبن معاویه که در صفین بود، آمد و از این آب نوشید. آبی که مسیرش به دست اباعبدالله باز شد. بعد این ها چگونه با اهل بیت برخورد کردند.

رأفت امام حسین علیه السلام در کربلا

برادران عزیز، جوان های گرامی، حادثة عاشورا را از این بعد مورد بررسی قرار بدهید: نماز امام حسین، عفو امام حسین، توجه امام حسین به حق الناس. مثل امشب یا فردایی وقتی پیش محمد بن بشیر آمدند و گفتند پسرت اسیر شده، امام فرمود می توانی برگردی برای آزادی پسرت تلاش کنی. گفت: نه آقا، من نمی روم. عده ای نوشته اند امام پنج لباس گران قیمت به ایشان داد – در تاریخ قیمت هایش را مختلف نوشته اند- و فرمود این ها را بفرست تا بفروشند و پسرت را آزاد کنند. دقت کنید حتی در این لحظات حساس، امام رأفت و محبتش شامل حال اصحاب و اشخاص می شود. حتی بعضی نوشته اند امام سرزمین کربلا را خرید، بعد هم به همان کسانی که آنجا بودند این سرزمین را واگذار و هدیه کرد. بعضی نقل کرده اند امام شرط کرد، و فرمود با زائران من مهربان باشید به کسانی که به زیارت می آیند اکرام و احترام کنید. ما باید این ابعاد را در جریان کربلا بررسی کنیم.

شرط حسینی شدن

برادران عزیز دهة عاشورا تمام شده اگر توانستی از این جلسه نماز اول وقت، رعایت حق الناس، کنار گذاشتن گناه، و اصلاح نفس را نتیجه بگیری آن وقت حسینی شده ای. حسینی شدن آشنا شدن و متخلق شدن با خلق و خوی و صفات حسین است. آشنا شدن با ابهت و عظمت و عبادت و بندگی حسین است. امید داریم خداوند به همة ما و شما توفیق بدهد ان شاء الله بیش از پیش با مکتب اباعبدالله آشنا شویم و ان شاء الله این بعد اخلاقی نهضت عاشورا را در زندگی مان الگو و ملاک قرار بدهیم. وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین.

________________________________________

[1]. توبه، 119.

[2]. اللهوف، ص 91؛ بحارالانوار، ج 44، ص 394.

[3]. حدید، 25.

[4]. توبه، 111.

[5]. توبه، 112.

[6]. مومنون، 99 – 100.

[7]. گفتارهای معنوی، ص 51.

[8]. مستدرک، ج 18، ص 366؛ بحارالانوار، ج 21، ص 142؛ پیغمبر و یاران، ج 2، ص 326.

[9]. پیغمبر و یاران، ج 343.

[10]. بحارالانوار، ج 45، ص 128؛ الامالی للصدوق، ص 163؛ کشف الغمه، ج 2، ص 51.

[11]. بحارالانوار، ج 98، ص 320.

[12]. احزاب، 23.

[13]. آل عمران، 33.

[14]. بحارالانوار، ج 45، ص 44.

دوری از یاد خدا ؛ اولین علت رویارویی در کربلا

قال الله تبارک و تعالی: «وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» [1]

مقدمه

دربارة این که چرا جمعیت انبوهی در مقابل امام حسین علیه السلام ایستادند؟ این که چرا مردم کوفه، بصره و اطراف، امام را یاری نکردند. استخراج این عوامل به درد امروز ما مي خورد، چون هم بحث های اخلاقی است و هم بحث های تربیتی است. همان گونه که قبلاً گفته شد شخصیت های تاریخ عوض می شوند، اما اصل جریان های حاکم بر تاریخ شبیه هم است. مثل واگن هایی که شبیه هم هستند مسافران آن فرق می‌کنند. اما همه روی یک ریل حرکت مي کنند. قرآن کریم و روایات ما وقتی داستان های تاریخی را نقل می کنند، انسان می بیند از اول تاریخ تا کنون بسیاری از عوامل مشترک است، حوادث با هم تفاوت دارد و افرادش فرق می کنند، اما آن علل و ریشه هایی که حوادث را می آفریند شبیه هم هستند.

علت ذلت و خواری قوم بنی اسرائیل

شما ملاحظه کنید قرآن کریم دربارة قوم بنی اسرائیل می فرماید: «وضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ»؛ اینها ذلیل و خوار شدند، پست شدند، غضب خدا را برای خودشان خریدند، چرا؟ می فرماید علتش چهار چیز است: اولاً: این ها به آیات خدا کافر شدند «ذلک بأنّهم کانوا یکفرون بآیات الله» و نشانه های خدا را انکار کردند. ثانیاً می فرماید: «يوَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ»؛ انبیا و شخصیت های بزرگ شان را از صحنه خارج کردند. ثالثاً می فرماید: «ذَلِكَ بِمَا عَصَواْ»؛ انسان های گنه کاری بودند، معصیت کار بودند. و در مقام چهارم مي فرماید: «وَّكَانُواْ يَعْتَدُون»[2]؛ تجاوزگر بودند. بنابراین چهار عامل کفر، آدم کشی، عصیان و روحیة تجاوزگری علت ذلت و خواری بنی اسرائیل بود. آیا امروز این روحیه در یهود و در اسرائیل نیست؟

لزوم تحلیل تاریخ

این خیلی مهم است که ما از تاریخ، ریشه های مشترک حوادث را استخراج کنیم. چه شد که چند هزار آدم مقابل پسر پیغمبر ایستادند؟ چه شد که چند هزار آدم در یک شب دور مسلم ابن عقیل را خالی کردند؟ اینها دلایل و ریشه هایی دارد که اگر استخراج شود خیلی مفید و قابل استفاده است. این کار در زندگی ما آثار تربیتی دارد و برای ما درس می شود و عاشورا را کارآمد و امروزی می کند. ما که نمی خواهیم فقط یک تاریخی نقل کنیم و بگذریم. مصیبتی بخوانیم، اشکی بریزیم و بگذریم. زینب کبری علیها السلام در مجلس دشمن صدا زد: «مَا رَأیتُ إلّا جَمیلاً»[3]؛ کربلا برای ما زیبا بوده، شهادت برای ما زیبا بوده. باید جنبه‌های زیبای آن را استخراج کرد. کدام جنبه های این مصیبت و این حادثة پر از غمی که در تاریخ اتفاق افتاد، زیبا بود؟ چه درس هایی داشت؟ چه نکته هایی داشت؟ این چیزهایی است که برای امروز ما مفید است.

علل رویارویی با امام در کربلا

بحث این است علل رویارویی با اباعبدالله علیه السلام در آن صف آرایی گسترده چه بود؟ علت ها دو گونه است؛ علت های درونی و علت های بیرونی. اگر توانستند سی هزار آدم را در مقابل امام حسین علیه السلام علم کنند، اگر امام حسین علیه السلام با این همه دعوت و نامه و پیام حدود هفتاد و چند نفر به همراه داشت که تعداد زیادی از آنها هم بستگان خود امام (فرزندان، برادران و فرزندان عقیل) بودند و افراد غیرفامیل حدود نصف جمعیت؛ یعنی سی- چهل نفر را تشکیل میدادند، چرا آنها به این سادگی توانستند افراد را جذب کنند؛ اما امام با آن حقّانیّت و امامت و عظمتش با این جمعیت اندک در کربلا حاضر شد؟ این مسأله دو علت دارد: درونی و برونی. من ابتدا در چند جلسة آینده علت های درونی آن را عرض می‌کنم تا بعد به علت های بیرونی آن برسیم. علت های درونی آن چیزی است که ما باید به آن توجه کنیم مخصوصاً به اثرهای اخلاقی آن برای خودمان. اولین علت، دوری از یاد خدا است. اگر در جامعه ای یاد خدا کمرنگ شود، آن جامعه به راحتی تن به گناه مي دهد. افراد آن جامعه به راحتی معصیت می کنند.

نشانه های فراموشی یاد خدا در زندگی

قرآن می فرماید: «وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ». هر کس که در زندگی اش خدا را فراموش کند و یاد خدا را در زندگی اش کمرنگ کند چند نشانه دارد: 1- «فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ» [4]؛ خود فراموش می شود. مي دانید خود فراموش یعنی چی؟ یعنی دیگر برایش مهم نیست دنبال ابن زیاد باشد یا دنبال عمر سعد! وقتی انسان رها و بی هویت و تهی شد، موضع گیری هایش درست نیست. این آیه خیلی عجیب است. امام رضوان الله تعالی علیه، در تفسیر این آیه می فرماید: اگر کسی خدا را فراموش کرد، خدا او را به خودش واگذار می‌کند. و وقتی که انسان به خودش واگذار شد راحت زیر بار شیطان می رود. راحت زیر بار ظلم می رود. به راحتی با امام حسین علیه السلام می جنگد و برایش هم مهم نیست. در صبح عاشورا امام حسین علیه‌السلام در اولین خطبه ای که خواند همین مطلب را فرمود: «اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ»[5]؛ ای جمعیتی که در مقابل من جمع شده اید، شیطان قلب هایتان را تسخیر کرده، خدا را فراموش کرده اید! لذا نور امام را نمی بینید. نور خدا را نمی بینید. نور دین را نمی بینید.

داستانها و شواهدی پیرامون خود فراموشی

مورد اول: عمر سعد در همین ده روز اول محرم که به کربلا آمده بود، چند ملاقات با افراد مختلف دارد که از او دعوت کردند جبهة دشمن را رها کند، اما نکرد. شخصی از قبیلة حمدان، که از اصحاب امام حسین علیه السلام است، می گوید: به امام حسین علیه السلام عرض کردم: آقا اجازه بدهید من بروم با عمر سعد صحبت کنم. آقا فرمود: فایده ندارد؛ اما برو. اجازه گرفت و رفت. او با عمر سعد همشهری بود، رفیق و دوست بود. می گوید: آمدم مقابل خیمة عمر سعد، دیدم نشسته و دارد شمشیرش را تیز می کند. ایستادم، هیچ نگفتم سرش را بالا گرفت و گفت: چرا سلام نمی کنی؟ «اَوَلَسْتُ مُسلِماً»؛ مگر من مسلمان نیستم؟ به هر حال تو وارد شدی، هر کسی به جایی وارد می شود باید سلام کند. این شخص به عمر سعد گفت: واقعاً تو فکر مي کنی مسلمانی؟ «هذا ماءُ الفُرات»؛ این آب فرات است که دارد موج مي زند، «تشربُهُ الکِلاب و الخنازیر»؛ حیوانات، پرنده و چرنده دارند از آن می خورند، آب آزاد است همه دارند از آن مي خورند، حال تو دور تا دور این آب را محاصره کرده ای و آب را بر فرزندان امام حسین بسته ای؟! شما با امام حسین جنگ دارید، بچة سه ساله و چهار ساله و هفت ساله چه گناهی کرده است؟ – این دیگر نهایت سبعیت (حیوانیت) است، این خوی اموی است. در جنگ صفین نیز معاویه آب را بست، دور تا دور آب را محاصره کرد. وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام به آنجا رسید دید دور آب محاصره شده، حمله کردند و آب را آزاد کردند. وقتی آب آزاد شد، شخصی آمد گفت: یا امیرالمؤمنین شما هم آب را ببندید و مقابله به مثل کنید، آنها آب را بستند شما نیز آب را ببندید. امام فرمود: من این کار را نمی کنم. آب را بر دشمن نیز نباید بست، این ها تشنه می شوند و نیاز به آب دارند- می گوید گفتم: عمر سعد واقعاً تو فکر می کنی مسلمانی؟ آب را به روی بچه های کوچک بسته ای؟ عمر سعد وقتی متوجه شد که چرا من به او سلام نکردم، سرش را بالا گرفت و گفت: می دانی چیست؟ تو که مرا می شناسی، همشهری هستیم، بردار حمدانی! من می دانم این ها اهل بیت پیغمبرند، می دانم آزار این ها حرام است و جایز نیست. من مقام اینها را می دانم، اما چه کنم؟ من روی خون حسین با مُلک ری معامله کرده ام، با فرمانداری ری معامله کرده ام. اگر این معامله نبود آب را باز می کردم. دید فایده ندارد برگشت. وقتی این شخص برگشت امام حسین علیه السلام فرمود چه شد؟ صحبت کردی؟ عرض کرد: آقا صحبت کردم، اما عمر سعد روی خون شما معامله کرده است، لذا دیگر به خدا و دین و بچة کوچک فکر نمی کند و برایش مهم نیست.

علت اصلی بی هویتی ها و سردرگمی ها

اعراض از یاد خدا سه چهار علامت و چند اثر در زندگی انسان دارد. من آنها را برای شما می شمارم تا ببینید چقدر یاد خدا در زندگی تان جا دارد. یک اثر اعراض از یاد خدا، خود فراموشی و بحران هویت است. بعضی از جوان ها می گویند کلاف سر درگمم، نمی دانم در این دایره هستی کدام نقطه هستم؟ نمی‌دانم چرا احساس پوچی می کنم؟ چرا احساس کم ارزشی و بی هویتی می کنم؟ قرآن می گوید علت اصلی همة این ها قطع ارتباط انسان با مبدأ عالم و با خداست. می فرماید: «وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ»؛ از کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند، «فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ»[6]؛ خود فراموش شدند، بحران هویت گرفتند، رها شدند و راحت به هر کاری تن می دهند.

مورد دوم: حبیب ابن مظاهر می گوید: من جلوی خیمه نشسته بودم، دیدم کسی دارد از جلوی دشمن می‌آید. نگاه کردم، دیدم قُرَّه ابن قیس حَنزَلی است. حبیب ابن مظاهر می گوید من او را می شناختم، آدم بدی نبود. تعجب کردم که در سپاه ابن زیاد چه کار می کند؟ جلو آمد، وقتی رسید گفت: حبیب، می‌خواهم با امام حسین ملاقات کنم. گفتم با امام حسین چه کار داری؟ گفت: عمر سعد مرا فرستاده، برای امام حسین پیامی دارم، می خواهم به ملاقاتش بروم. به او گفتم شمشیرت را بگذار برو سلاحش را گذاشت و رفت. وقتی ملاقاتش با امام حسین علیه السلام تمام شد، آمد. من او را نگه داشتم و گفتم: قره ابن قیس من که تو را می شناسم، آدم بدی نبودی، چه شد به سپاه ابن زیاد پیوستی؟ من علتش را نمی دانم اما نصیحتی می‌کنم؛ حالا که آمدی دیگر نرو. حالا که به بهانة ملاقات با امام حسین آمدی دیگر برنگرد. بیا پیش ما بمان. من قول مي دهم جدّش، رسول خدا تو را شفاعت کند و بهشت را برایت آماده کند، دیگر نرو. – خوشا به حال آنهایی که نصیحت پذیرند. خوشا به حال آنهایی که با یک موعظه، با یک تلنگر و با یک اتفاق بیدار می‌شوند- قدری تأمل کرد و گفت: من بروم. من پیام آور بودم، بروم پیغام امام حسین را برسانم برمی‌گردم. رفت و دیگر برنگشت.[7]

اهمیت غنیمت شمردن عمر

گاهی بعضی فرصت ها دیگر به دست نمی آید. گاهی بعضی فرصت ها قابل جبران و قابل تدارک نیست. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «اِنَّ اللَّیلَ والنَّهار یعملان فیک فاعمل فیهما»؛ شب و روز دارند روی شما کار مي کنند. – دیده اید تقویم چقدر تند جلو می رود، سال هشتاد و یک ، هشتاد و دو، هشتاد و سه، دائم ورق می خورد. همین که می خواهی تقویم را بخری، می بینی نصفش ورق خورده و تمام شده است، – حضرت می فرماید: روی تو عمل مي کنند، «یأخذان منک»؛ وقت تو را می گیرند، «فَخُذْ منهُما»[8]؛ تو هم از اینها استفاده کن. از شب و روزت بهره ببر، نگذار شب و روز واحدهای عمر تو را کم کنند اما تو نتوانی از شب و روز برای آیندة خودت استفاده کنی. قرآن مجید می فرماید: بعضی ها وقتی وارد صحرای محشر می‌شوند، وقتی عذاب و قیامت و حقایق را می بینند می گویند: «أَن تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَى علَى مَا فَرَّطتُ فِي جَنبِ اللَّهِ»[9] ای وای بر ما! ما چقدر کوتاهی کردیم، وای بر ما! ما چقدر کم گذاشتیم؛ اما دیگر فایده ندارد. اگر کسی در آن جا متوجه شد دیگر جبرانش ممکن نیست.

وصیت پدر شیخ بهایی به فرزندش

خدا رحمت کند شیخ بهایی و علمای گذشته و بزرگان ما را. شیخ بهایی می گوید وقتی وصیت نامة پدرم را باز کردم- اگر می خواهیم برای فرزندانمان وصیت نامه هم بنویسیم از بزرگان یاد بگیریم؛ از امیرالمؤمنین علیه السلام ، که سرتاسر وصیتش، اول سفارش به تقوا به نظم و به دین است. از حضرت امام، که وقتی وصیت می کند اول در مورد ثقلین، اهل بیت علیهم السلام و قرآن و ائمه سفارش می کند. شیخ بهایی مي‌گوید دیدم پدرم در اول وصیت نامه اش نوشته: پسرم، سه آیه را به عنوان وصیت برایت مي نویسم، تا عمر داری این سه آیه را فراموش نکن. این سه آیه چیست؟ 1- «أوَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ»[10]؛ ای انسان! مگر ما به تو عمر ندادیم؟ مگر ما به تو سرمایه ندادیم؟ آن را هدر نده. 2- «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»،[11] هر رتبه ای که داری؛ افسر نظامی هستی، کارمندی، کارگری، لیسانسی، دکترایی، خدا می فرماید: گرامی ترین شما نزد من باتقواترین است. یک وقت استاد نگاه می کند می بیند شاگردش دارد زودتر به بهشت می رود. یک وقت افسر می بیند یک درجه دار زودتر از او دارد به بهشت می رود. «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ». می گوید سوم این آیه را برایم نوشت: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَايُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لَا فَسَادًا»[12]؛ قیامت جای تفوّق طلبی و منیّت و غرور و هوی و کبر نیست.

هوی و کبر و عجب و شهوت و آز              دروغ و خشم و بخل و غفلت و ناز

همه سر در کمینت می گذارند                   که تا چون بر تو ناگه دست یابند

ترک خشم و شهوت و حرص آوری           هست مردی و رگ پیغمبری

سهل دان شیری که صف ها بشکند             شیر آن است آن که خود را بشکند

علامات خدافراموشی

می دانید علامت های خدا فراموشی چیست؟ آنها را برایتان بشمارم و کمی کاربردی تر بحث کنیم. می‌دانید علامت آدم هایی که ارتباطشان با خدا ضعیف است چیست؟

1- ارتباط ضعیف با قرآن

این افراد با قرآن خیلی ارتباط ندارند. قرآن می فرماید آدم هایی که ارتباطشان با خدا ضعیف است، «وَ لاَيَزِيدُ الظَّالِمِينَ إَلاَّ خَسَاراً»[13]؛ وقتی قرآن می خوانند بدشان می آید. علاوه بر این که ارتباط خودشان با قرآن ضعیف است اگر کسی هم قرآن می خواند در وجود آنها اثر نمی گذارد. جوان های عزیز! ارتباطتان را با قرآن قوی کنید، سعی کنید حداقل روزی 5 آیه بخوانید و حفظ کنید، از حافظه هایتان بهره بگیرید. جزء سی ام را که آیات کوتاهی دارد به خاطر بسپارید. قرآن نورانیت عجیبی در زندگی انسان دارد. قرآن خودش نور است، قرآن منشأ نور است، قرآن کتاب انسان سازی است، گاهی یک آیه انسان را زیر و رو کرده است.

داستانها و شواهدی پیرامون تأثیر قرآن در دلها

مورد اول: جُبِیر مشرک است، پسرش در مدینه به دست مسلمان ها اسیر شده بود. پیغمبر خدا اعلام کرد هر کسی که پول (فدیه) بیاورد اسیرش را آزاد می کند. مقداری پول برداشت، آمد که فرزندش را ببرد. وقتی به مسجد رسید موقع نماز بود، صبر کرد تا پیغمبر نمازش تمام شود. اتفاقاً پیغمبر داشت سورة طور را می‌خواند، وقتی به این آیه رسید: «إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ لَوَاقِع. مَا لَهُ مِن دَافِع»[14]؛ عذاب واقع شدنی است، هیچ برو برگردی ندارد و کسی نمی تواند جلوی آن را بگیرد، جرقه ای در دلش زد – خوش به حال آنهایی که از این جرقه ها در دلشان می زند، و خوش به حال آنهایی که نمی گذارند این جرقه ها خاموش شود. گاهی دیده اید که انسان می خواهد به گونه ای آتش روشن کند، کاغذ یا چیز دیگری می آورد که ابتدا یک آتش کوچکی ایجاد شود، مواظب است که این آتش کوچک خاموش نشود؟ من این را به شما بگویم که محرم همان جرقه است. ماه رمضان همان جرقه است، به قول آن شخصیت غربی که گفته بود دو چیز در شیعه جلوی فعالیت ما را گرفته، یکی مرجعیّت شیعه و دیگری امام حسین و عاشورا است. علت این که ما نتوانستیم بر شیعه غلبه کنیم یکی از دلایلش همین عاشورا و همین مجالس نصیحت و موعظه است. – جبیر همین که این آیه را شنید جرقه ای در دلش زد. خدمت پیامبر آمد و گفت: یا رسول الله، این چه بود خواندید؟ پیغمبر اکرم فرمودند: این آیة قرآن بود. گفت: می شود یک بار دیگر بخوانید؟ پیغمبر یک بار دیگر این آیه را خواند. گفت: یا رسول الله! من مسلمان شدم، همین یک آیه مرا بس است. مسلمان شد، مشرک آمد، مسلمان برگشت. مشرک آمد موحد برگشت، به چه؟ با یک آیه از قرآن.

مورد دوم: سید قطب، صاحب تفسیر «فی زلال القرآن»می گوید: من به همراه پنج نفر با کشتی از مصر به آمریکا به (نیویورک) می رفتیم، در مسیر راه گاهی روی عرشة کشتی نماز می خواندیم، روز جمعه به این فکر افتادم که نماز جمعه را بخوانم، نماز را که خواندیم یک خانم ایتالیایی گریه کنان آمد پیش من و گفت: آقا این چیزهایی که شما می خواندی چه بود؟ – خیلی هم عربی متوجه نمی شد- گفتم کدام را می گویی؟ وقتی اشاره کرد، متوجه شدم دیدم سورة جمعه را می گوید: «يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ….»گفت: این سخنان در دلم نشست و اثر گذاشت. این خانم مسلمان شد و با شنیدن چند آیة قرآن فامیل هایش را هم مسلمان کرد.[15]

علت عدم تأثیر آیات قرآن بر برخی دلها

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: نگذارید دیگران در عمل به این قرآن بر شما سبقت بگیرند. ای عزیزی که در گفتار و کلامت تندی، نیش و ناسزا به کار می بری! این قرآن می گوید: «وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ»[16]؛ پاکیزه حرف بزنید. غیرمسلمانان گاهی به این توصیه عمل می کنند، اما ما عمل نمی کنیم. ای عزیزی که بدون استناد و بدون دلیل هر چیز را به هر کسی نسبت می دهی، قرآن می گوید: «قُولُوا قَوْلًا سَدِيداً»[17]؛ محکم و مستدل حرف بزنید. این ها آیات ماست، می گوید کم نگذارید، لقمة حرام نخورید، ربا نخورید. این ها همه آیات قرآن است. گاهی انسان نگاه مي کند می بیند عملکرد غیر مسلمان – نمی‌گویم همیشه این گونه است- با بعضی از این آیات منطبق تر است. فرهنگ زندگی ما باید قرآنی باشد. من بارها این مطلب را در مجالس عرض کردم، مرحوم مجلسی می گوید من بیش از هزار مریض را با سورة حمد درمان کردم. چگونه است که یک سورة حمد می تواند این تأثیر را بگذارد؟! چگونه است که یک آیه مي تواند یک انسان را زیر و رو کند، اما من یک عمر می خوانم و بر من اثر ندارد؟! علتش دوری از یاد خدا است. بحث ما این است، اولین علت رویارویی سی هزار نفر با امام حسین علیه السلام ، اعراض از یاد خدا بود. امام حسین علیه السلام در صبح عاشورا فرمود: شما خدا را فراموش کرده اید که مقابل ولی خدا ایستاده اید، شیطان یاد خدا را از دل شما برده است که این گونه در مقابل من صف آرایی کرده اید. نشانه های کمرنگ شدن یاد خدا در زندگی چیست؟ یکی از آنها کمرنگ شدن قرآن در زندگی است.

2- بی توجهی به نماز و عبادت

علامت دوم: قرآن می فرماید انسانی هایی که یاد خدا در زندگی شان کمرنگ است و ارتباطشان با خدا ضعیف است، نمازشان با کسالت و بی حالی است. «إِذَا قَامُواْ إِلَى الصَّلاَةِ قَامُواْ كُسَالَى»[18]؛ نماز را با کسالت و بی حالی می خوانند. این را مخصوصاً برای نوجوان ها و جوانان عرض مي کنم سعی کنید حلاوت و شیرینی نماز و حلاوت نماز اول وقت را بچشید. نماز برایتان آن قدر شیرین باشد که اگر یک روز برای نماز صبح خواب ماندید واقعاً آن روز برایتان سیاه و تاریک باشد. این گونه نباشد که پدر و مادر دائم به شما تذکر نماز بدهند، نماز حرف زدن و گفت و گوی با خداست، باید با علاقه خوانده شود.

داستان و شاهدی پیرامون اهمیت نماز

جعفر بن ابی طالب علیهما السلام بعد از سال ها هجرت به حبشه، وقتی از آن جا برگشت، روز پیروزی جنگ خیبر با همسرش خدمت پیغمبر آمد- آنها به دستور پیغمبر چندین سال به حبشه رفته بودند روزی که برگشتند تازه نبرد خیبر پیروز شده بود- پیغمبر بسیار خوشحال شد. جعفر برادر امیرالمؤمنین است، جعفر طیّار معروف است. می گویند رسول خدا همین تعبیری را که راجع به حضرت علی دارد، گاهی دربارة جعفر ابن ابی طالب هم می فرمود؛ جعفر از من است و من از جعفرم. خیلی او را دوست داشت- وقتی برگشت پیغمبر به استقبالش آمد و فرمود: من نمی دانم امروز برای پیروزی خیبر خوشحال باشم یا برای آمدن جعفر؟ یعنی پیغمبر این قدر خوشحال شد. پیامبر فرمود: جناب جعفر ابن ابی طالب، ما می‌خواهیم به تو جایزه بدهیم، سال ها به دستور پیغمبر مأموریتت را انجام داده ای، می خواهیم حق مأموریتت را بدهیم، چه می خواهی؟ – وضع پیغمبر هم در آن زمان خوب بود، چون جنگ های زیادی شده بود و غنایم زیادی هم به دست آمده بود. مخصوصاً در خیبر هم غنائمی به دست آمده بود،- چه می‌خواهی؟ ملک می خواهی به تو بدهیم، شتر و گوسفند در اختیارت بگذاریم؟ یا می خواهی به تو نمازی بیاموزم که این نمازت در تاریخ بماند؟ گفت: یا رسول الله، نماز. اگر من باشم می گویم یا رسول الله فعلاً مال دنیا را بده، نماز در جای دیگر هم پیدا می شود. او گفت: یا رسول الله نماز.- نماز جعفر طیار خیلی هم وارد شده است، امام صادق علیه السلام  فرمود: من هر مشکلی که داشتم با این نماز رفع کردم. این نمازی که شاید خواندنش 15 دقیقه یا 20 دقیقه وقت مي گیرد برای حاجات و گره های بزرگ راه گشاست. او این نماز را بر همه چیز ترجیح داد.[19] این کسی که این گونه هست و این گونه انتخاب و گزینش می‌کند، این ارتباطش با خدا قوی است، این نشانة بندگی خداست. عزیزان! دومین علامت افرادی که یاد خدا در زندگی شان کمرنگ است این است که به نماز بی توجهند، نماز برایشان سنگین است. امام صادق علیه السلام فرمود: «شیعه های ما را سه جا امتحان می کنید، 1- موقع نماز اول وقت. 2- برادری؛ یعنی چقدر در حق مردم کمک می کند و رفع نیاز می کند. 3- رازداری.[20]

پس از کجا بفهمیم که یاد خدا در زندگی ما کمرنگ است، قرآن می گوید: 1- علامتش این است کسی که یاد خدا در زندگیش کمرنگ است خود فراموش است. دچار بحران هویت است. کلاف سردرگم است. و «وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا»[21] 2- علامت دیگر این است که ارتباطش با قرآن کم است. از کلام خدا اعراض می کند. 3- نماز را با کسالت مي خواند، از نماز لذت نمی برد.

3- عدم مقاومت در مقابل گناه

خداوند در قرآن می فرماید: «يُسَارِعُونَ فِي الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ»[22] یک علامت دیگر این است که راحت به گناه تن می دهد و در مقابل گناه مقاوم نیست. مشاهده می کنید که بعضی ها در مقابل گناه زود خم می شوند، خاضع می شوند؛ در مقابل غیبت، تهمت، معصیت، لقمة حرام. اما بعضی ها مقاومند. بنابراین یک علامت کسی که از یاد خدا اعراض کرده این است که: « يُسَارِعُونَ فِي الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ»دنبال گناه می دود، به جای این که « يُسَارِعُونَ فِي الخيراتِ»[23]؛ دنبال کار خیر بدود، «يُسَارِعُونَ فِي الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ»

4- عدم حق پذیری

علامت دیگر این است که قرآن مي فرماید: حق پذیر نیست، گویا کور است، گویا کر است؛ «لَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ»[24]؛ چشم دارد ولی نمی بیند، گوش دارد ولی نمی شنود. بعضی ها فریاد «اباعبدالله»را در روز عاشورا نشنیده اند! فریاد اصحابش را نشنیده اند! فریاد فرزندانش را نشنیده اند! چرا؟ اگر کسی از یاد خدا اعراض کرد، یک علامتش این است که زیر بار حق نمی رود، حق پذیر نیست، امور برایش مشتبه می شود، حق و باطل را نمی تواند تشخیص بدهد، قدرت تشخیص از او سلب می شود. امان از زمانی که آدم، حق و باطل را خلط کند! در جنگ جمل کسی پیش امیرالمؤمنین علیه السلام آمد، نگاهی کرد و گفت: آقا! حق با شماست یا با دشمن؟ آقا فرمود: چه سئوالی می کنی؟ – من این را عرض می کنم معلوم است، «علیّ مع الحقّ وَ الحَقّ مَعَ علیّ»، جای تردید ندارد. ابوموسی اشعری مردم را جمع کرد، گفت: مردم! جنگ علی با سپاه مقابلش یعنی سپاه عایشه، فتنه است. در خانه هایتان بنشینید، بیرون نیایید. این فرد مشکل دارد، این فرد نمی تواند حق و باطل را تشخیص دهد. سعد ابن ابی وقاص نزد حضرت علی علیه السلام رسید گفت: یا امیرالمؤمنین! برای من سخت است که با اینها بجنگم، این ها مسلمانند، نماز می خوانند. چرا برای او سخت است؟ چون تشخیص ندارد. اما عمار یاسر گفت: اگر آقا بگوید شمشیر را از این طرف بدنت فرو کن از آن طرف بیرون بیاور می گویم: چشم. به خود تردید راه نمی دهم. چرا؟ چون او حق را می شناسد.

مشکل بزرگ مردم کوفه

عزیزان! یکی از مشکلات عمدة مردم کوفه این بود که حق و باطل را نمی شناختند. می دانید که کوفه یک شهر جدید التأسیس بوده است، سال 17 هجری خلیفة دوم به دست سعد ابن ابی وقاص این شهر را بنا کرد، یک جمعیت ترکیبی مهاجر در آنجاست، آنجا غالباً مهاجرین و افرادی از اهالی ایران و جاهای دیگر بودند، عرب ها هم زیاد بودند؛ اما مردمی بودند که اغلب آنها با مبانی دین آشنا نبودند و اشکال عمده این بود که حق را از باطل تشخیص نمی دادند. – امیرالمؤمنین علیه السلام به این شخص فرمود: این چه سئوالی است؟ گفت: آقا اگر شما داماد پیغمبر هستید آن طرف هم که همسر پیغمبر است. اگر شما پسرعموی پیغمبر هستی، زبیر هم پسر عموی پیغمبر است. پس هر دو فامیل هستید، هر دو آشنا هستید، هر دو هم نماز می خوانید، هر دو هم می گویید قرآن، هر دو هم می گویید خدا. می دانید چرا شبهه ایجاد کردند؟ گاهی می گویند مواظب باش برایت شبهه پیدا نشود، یا اگر شبهه پیدا شد آن را حل کن. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: شبهه را به این خاطر شبهه مي گویند، که شخص باطل را شبه حق می کند. یک چهرة محقانه به آن می دهد و شما را دچار تردید می کند، به این خاطر به آن شبهه می گویند. این شخص نگاه مي کند می بیند آن طرف نماز است این طرف هم نماز است، آن طرف قرآن است، این طرف هم قرآن است، برایش تردید پیدا شد. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: برو حق را بشناس، باطل را بشناس، بعد بیا این سئوال را از من بپرس.

خلاصه بحث

اگر کسی یاد خدا در زندگیش کمرنگ باشد، این چند علامتی که گفته شد، نشانه هایش است: بحران هویت، خود فراموشی، بی توجهی به قرآن، سستی در نماز، کسالت در نماز و عبادت و عدم تشخیص حق و باطل، این ها آثار اعراض از یاد خداست؛ لذا قرآن می گوید: همیشه به یاد خدا باش. هر صفحه ای از قرآن را که باز می کنید، مرتب سخن از خداست: به سوی او برمی گردید، به سوی او رجعت می کنید، «أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب»،[25] «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة. ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّة»،[26] «يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ».[27] چرا هر صفحه ای از قرآن را که باز می کنید، به شکلی اسم خدا آمده است؟ چون این شاه بیت است و این کلید موفقیت انسان است و فراموشی اش نقطة سقوط انسان است. عرض من در اولین علت رویارویی یعنی اعراض از یاد خدا تمام شد، ان شاء الله عوامل دیگرش را در بحثهای آینده خواهم گفت.

________________________________________

[1]. حشر، 19.

[2]. بقره، 61.

[3]. بحارالانوار، ج 45، ص 115؛ اللهوف، ص 160؛ مثیرالاحزان، ص 90.

[4]. حشر، 19.

[5]. مجادله، 19.

[6]. حشر ، 19.

[7]. الارشاد، ج 2، ص 85؛ بحارالانوار، ج 44، ص 384.

[8].غررالحکم، 2789.

[9]. زمر، 56.

[10]. فاطر، 37.

[11].حجرات، 13.

[12]. قصص، 83.

[13]. اسراء، 82.

[14]. طور، 7-8.

[15]. تفسیر فی ضلال القرآن، ج 4، ص 422 ذیل آیه 38 سوره مبارکه یونس به نقل از تفسیر نمونه، ج 8، ص 292.

[16]. حج، 24.

[17]. احزاب، 70.

[18]. نساء، 142.

[19].پیغمبر و یاران، ج 2، ص 157.

[20]. بحارالانوار، ج 65، ص 149؛ اعلام الدین، ص 130، الخصال، ج 1، ص 130.

[21]. طه، 124.

[22]. مائده ، 62.

[23]. آل عمران، 114.

[24]. اعراف، 179.

[25]. رعد، 28.

[26]. فجر، 27- 28.

[27].انشقاق ، 6.

اباعبدالله مظهر فضايل

قال الله تبارک و تعالي «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أوْ أنثي وَهُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحيِيَنَّهُ حَياهً طَيِّبَهً».[1]

مقدمه

دومين روز از ماه محرم است، روز ورود اباعبدالله به سرزمين کربلا است. روايتي از امام صادق علیه السلام عرض مي کنم و مي خواهم از اين روايت دربارة وجود مقدس اباعبدالله و صفات و ويژگي هاي آن حضرت نتيجه بگيرم. همه مي دانيد که قلب و روح انسان تحت تأثير عوامل بيروني است؛ بعضي از آدم ها شيطان روي قلبشان نفوذ دارند و بعضي ها فرشته ها و ملائکه روي قلبشان نفوذ دارد، اين ها را، قرآن مي‌فرمايد:«هَلْ أنَبِّئُکُمْ عَلي مَنْ تَنَزَّلَ الشَّياطين»[2]؛ مي خواهيد به شما بگويم شيطان بر که نازل مي شود؟ «تَنَزَّلُ عَلي کُلِّ أفّاکٍ أثيمٍ»[3]؛ آدم هايي که دروغگو هستند.«أفّاک»؛يعني کذب، اهل صداقت نيستند؛و «أثيم» يعني گنه کارند، شيطان بر اين ها نازل مي شود. البته شيطان در سه مرحله سراغ اين آدم ها مي آيد؛ مرحلة اول او را وسوسه مي کند، کنترل از راه دور دارد؛«إنَّ الشَّياطينَ لَيْوحْونَ إلي أوْليائِهِمْ»[4] از راه دور کنترل مي کند و وسوسه مي کند اگر ديد با او راه مي آيد و حرف پذيري دارد بر او فرود مي آيد، مي فرمايد: تَنَزَّلُ الشَّياطين، يعني بر او نازل مي شوند و در قلبش فرود مي آيند، قرآن مي فرمايد: «فَهُوَ لَهُ قَرينٌ»[5]؛ همراهش مي شود و هيچ جا او را تنها نمي گذارد. نقطة مقابل آن فرشته ها هستند، خدا در قرآن مي فرمايد: فرشته هم همين سه حالت را دارد: يا درود مي فرستد و به قلب مؤمن الهام مي کند؛ يا به او نازل مي شود؛ «إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ».[6] فرشته بر مؤمنين و آدم هاي صالح و متدين نازل مي‌شود قرآن مي فرمايد: قلب انسان يا فرودگاه فرشته است: تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ است، يا فرودگاه شيطان، مي فرمايد: «هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَى مَن تَنَزَّلُ الشَّيَاطِين»، «تَنَزَّلُ عَلَى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيم»؛يا شيطان وسوسه مي کند يا فرشته الهام مي‌کند. يا شيطان فرود مي آيد يا فرشته فرود مي آيد.

زندگی شیطانی و رحمانی

کسي که در زندگي اش فکر بد، وسوسه، خواب هاي ناروا و خيانت باشد اين شيطاني است. و کسي که در زندگي اش نورانيت، خواب خوب، فکر پاکيزه باشد اين رحماني است. پس انسان نمي تواند بي تفاوت باشد، انسان يک خواطري دارد، يک خيالات و اوهاماتي دارد؛ مثلاً يک جايي نشسته اي اما فکرت جاي ديگري مي رود، شب خوابيدي خواب مي بيني، و يا ناگهان به قلبت چيزي القا مي شود. اين ها دست خود انسان نيست بستگي دارد چه کسي به ما خط دهد. قرآن مي گويد بعضي ها را شيطان خط مي دهد: تَنَزَّلُ الشَّيَاطِين[7] و بعضي ها را فرشته ها و ملائکه: «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ. » حال آيا اين موارد پارتي بازي است؟ آيا يک عده اي را به شيطان و يک عده اي را به فرشته مي سپارند؟ خير چنين نيست اين بستگي به اين فرودگاه دارد اگر قلب سليم باشد مال فرشته است، و اگر قلب مريض باشد مال شيطان است. آنهايي که «في قلوبهم مَرَضٌ[8]، تَنَزَّلُ الشَّياطين»[9] و آن هايي که قلبشان« لَا يَنفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُون. إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيم[10] آنها تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ. » اين بستگي به خود انسان دارد، «وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ» ، جايي که شما درختي کاشتي اگر خاکش خوب باشد باران که مي خورد، خوب رشد مي کند و گل مي دهد. «وَالَّذِي خَبُثَ»[11] اما جايي که شوره زار است اگر درخت بکاري هر چه آب بدهي خشک مي شود و چيزي عمل نمي آيد. تنها فاعليت فاعل کافي نيست بلکه قابليت هم لازم است. باران يکي است ولي اين بذر قابليت دارد درخت مي شود، اين يکي قابليت ندارد شوره مي زند. قلب يک قلب يک قلب است، يکي: «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ»، و ديگري «تَنَزَّلُ الشَّياطين». يکي «إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَآئِهِمْ»[12] و ديگري ملائکه «يصلي عليه»؛ ملائکه بر آن درود مي فرستند. اين مقدمه را گفتم که بدانيد انسان نمي‌تواند نسبت به وسوسه ها و الهام ها بي تفاوت باشد بلکه تحت تأثير آنها قرار مي گيرد. حال حديث امام صادق را بيان کنم که چه کنيم مصداق «تَنَزَّلُ الشَّياطين» نشويم، بلکه مصداق «تنزيل الملائکه» شويم.

فضايل

امام صادق علیه السلام فرمود: قال ابليس؛ شيطان مي گويد«:خَمْسَهُ أشياءَ لَيْسَ لِي فِيهِنَّ حُيلَهٌ وَ سائِرُ النَّاسِ في قَبْضَتي»؛ پنج گروه هستند که من در آنها راهي ندارم، فرودگاهشان به روي من بسته است، من نمي توانم آن جا بال و پر بيندازم، حريف آنها نمي توانم بشوم، ولي بقيه پيرو من هستند. يک وقت مي گويند اين فرودگاه به روي فلان پرواز بسته است، برج مراقبت اجازه نمي دهد بنشيند، الان پروازهاي اسرائيلي در کشور ما حق ندارند بنشينند، اين فرودگاه است که تعيين نمي کند کدام پرواز بنشيند. فرودگاه قلب ما مي‌گويد اگر اين صفات را داشتي شيطان نمي تواند فرود بيايد. حال اين صفات چيست؟ اين حديث خيلي زيباست.

  1. نيت صادق و توکل بر خدا

يک: «مَنِ اعتَصَم باللهِ عَن نيه صادقه وَاتّکلَ علَيه فِي جَميعِ أمورهِ»؛ کسي که نيتش صادق باشد و توکلش به خدا باشد و در نيتش دروغ و کذب و ريا نباشد. روايت است از امام صادق پرسيدند: آقا، کم عقل ترين آدم چه کسي است؟ – من و شما به کسي که ورشکست شود و نتواند خوب کار کند و ضرر کند کم عقل مي گوييم- امام صادق علیه السلام  فرمود: کم عقل کسي است که عبادت بکند اما ريا باشد، مثلاً نماز بخواند اما براي مردم بخواند، صدقه مي دهد اما براي مردم مي دهد. حج مي رود اما به خاطر مردم. حضرت فرمود: اين خيلي کم عقل است، چرا؟ چون اين کسي است که به خاطر او عبادت کردي نمي تواند به تو اجر بدهد، اين هم مثل خودت قيامت گرفتار است، اين کم عقلي است که شما کار را براي کسي انجام بدهيد که نمي تواند به شما نمره بدهد. کار را براي کسي انجام بدهيد که نمي تواند به تو امتياز بدهد. لذا در روايت است که روز قيامت به انسان مراعي و رياکار مي گويند اي خاسر، اي کافر[13]، اي زيانکار، اي کسي که کفر ورزيدي، اعمالت را از بين بردي. من يک حديث زيبايي از امام رضاعلیه السلام ديدم، فرمود: هر انساني که صبح از خانه بيرون مي آيد هم شيطان به سراغش مي آيد و هم فرشته، هر دو با هم مي آيند که ببينند انسان آمادگي چه چيزي را دارد. مثل بچه اي که هم رفيق خوب به سراغش مي آيد و هم رفيق بد. مثل اينترنت که هم سايت بد دارد و هم سايت خوب. مثل کسي که هم مي تواند نوار قرآن گوش دهد و هم موسيقي. بعد فرمود: اگر انسان وقتي از خانه اش بيرون مي آيد بگويد: «بِسْم اللهِ آمَنتُ بِاللهِ تَوَکَّلتُ عَلَي الله مَا شاء اللهُ لَا حُولَ وَلا قُوّه إلّا بِالله»، اين کلمات را بگويد، فرشته رو به شيطان مي کند، مي گويد: برو اين آدم مال من است با اين کار نداشته باش، چون هم اسم خدا را برد گفت: بِسْم اللهِ، و هم گفت: به خدا ايمان دارم؛ آمَنتُ بِاللهِ و هم گفت: به خدا توکل مي کنم؛ «تَوَکَّلتُ عَلَي الله،و هم گفت:مَا شاء اللهُ لَا حُولَ وَلا قُوّه إلّا بِالله»[14]هيچ قدرتي غير از خدا به درد نمي خورد فقط خداست که قدرتش اصلي است هر قدرتي که ما داريم از خداست. به تعبير يکي از اساتيد ما مي فرمود: وقتي مي خواهند گوسفند را سر ببرند، قرآن مي‌گويد اگر «بسم الله»

هر دو يک کارد و چاقو دارند، هر دو برادرند، مانند هم دو گوسفند را دارند ذبح مي کنند حال اگر يکي بگويد: «بسم الله الرحمن الرحيم» اين گوشت حلال است، اما اگر يکي عمدي بگويد من «بسم الله را نمي‌گويم» قرآن مي گويد اين ميته است، مردار است آن را بايد بيرون انداخت. بنابراين حيواني که بر آن بسم الله نگوييد مردار است. حال آدمي که نام خدا در زندگي اش نيست آيا مردار نيست؟ چرا مشرک نجس است؟ او حمام رفته، خودش را تميز شسته الان از حمام با لباس تميز و نظيف بيرون آمده، اما قرآن مي گويد حق ندارد به مسجدالحرام بيايد: «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُواْ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ»[15] نمي تواند وارد مسجدالحرام شود. کجاي مشرک نجس است؟ مشرک که تميز و پاکيزه است. قرآن اهل کتاب، يهود و مسيحي را نجس نمي گويد فقط مشرک و بت پرست را مي گويد. چگونه يک گوسفند بدون بسم الله ميته مي شود، آدمي که خدا او را آفريده به او شعور و درک داده حال جلوي بت خم مي شود! اين نجس است، اين فطرتش را زير پا گذاشته، اين مردار و ميته است. اين ظاهرش انسان است، ميت الاحياست. پس اگر کسي که صبح از خانه اش بيرون مي آيد بگويد: «بِسْم اللهِ آمَنتُ بِاللهِ تَوَکَّلتُ عَلَي الله مَا شاء اللهُ لَا حُولَ وَلا قُوّه إلّا بِالله»، شيطان به سراغش نمي آيد.شخصي آمد خدمت پيامبر اکرم گفت: يا رسول الله، مي خواهم رزقم زياد شود، فرمود: «دُمْ عَلَي الطَّهارَه»[16]؛ دائماً با وضو باش. اگر پاکيزه بودي رزقت هم زياد مي شود. اين طهارت فقط وضوي ظاهري نيست، خدا مي فرمايد: من انسان پاکيزه را دوست دارم؛ فِيهِ رِجَالٌ «يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُواْ وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِين».[17] انسان پاکيزه کسي است که هم وضوي ظاهري دارد و هم وضوي باطني. هم نگاهش به نامحرم و حرام نيست و هم لقمة حرام در زندگي اش نيست. خداوند مي فرمايد من اين را دوست دارم چون پاکيزه است و آلودگي ندارد. پس اگر امام صادق علیه السلام فرمود شيطان مي‌گويد من حريف پنج گروه نمي شوم، 1- کسي است که نيتش پاک باشد و نام خدا در زندگي اش باشد.

  1. ذکر زياد

«من کَثُرَ تسبيحُهُ في ليلَه و نهاره»؛ کسي که زياد تسبيح بگويد يک نوع تسبيح، تسبيحات حضرت زهراست که بعد از نماز گفته مي شود، غير نماز هم جايز است. کسي خدمت امام صادق علیه السلام  آمد و گفت: آقا! شنوايي ام کم است. حضرت فرمود: برو تسبيحات مادرم زهرا را بگو. تسبيحات حضرت زهرا فقط مال نماز نيست اگر کسي صبح وقتي از خانه بيرون مي آيد آن را بگويد در وسعت رزق اثر دارد. يک تسبيح يعني «سُبحانَ اللهِ وَالحَمدُللهِ وَلاإله إلا اللهُ وَاللهُ أکبَر».روايت داريم وقتي ملائکه طواف مي کنند اين تسبيح را مي گويند. همچنين روايت داريم شبي که موسي به ميقات رفت خدا اين ذکر را به او ياد داد: «سُبحانَ اللهِ وَالحَمدُللهِ وَلاإله إلا اللهُ وَاللهُ أکبَر». يک نوع تسبيح، تسبيحي است که در رکوع گفته مي شود: «سُبْحانَ رَبّي العَظيمِ وَبِحَمدِه، سبحانَ رَبّي الاعلي وَبِحَمدِه». تسبيح يعني چه؟ يعني خدايا تو منزّهي، هيچ اشکال و عيب و نقصي در تو نيست. امام صادق علیه السلام فرمود: کسي که در زندگي اش تسبيح باشد شيطان حريفش نمي شود. حضرت عيسي وقتي آمد که مردم را به سوي خدا دعوت کند، شيطان سراغش آمد و گفت: عيسي، تو خودت خدايي، چرا مردم را به خدا دعوت مي کني؟ تو اگر خدا نيستي پس پدرت کيست؟ پدر همه مردم معلوم است، تو پدرت معلوم نيست پس خودت خدايي؛ لااقل پسر خدايي. عيسي تو که مرده را زنده مي کني، تو که کور شفا مي دهي، تو که معجزه مي کني. هر گونه عيسي از دست او فرار مي کرد او به سراغش مي آمد، مي خواست اعتقاد عيسي را خراب کند. هر چه کرد ديد نمي رود، گفت: سبحان الله، سبحان الله. چند مرتبه سبحان الله گفت، شيطان دور شد. شيطان گفت: جايي که اين کلمه باشد من نمي آيم چون داريد خدا را منزه مي شماريد. قرآن کريم مي فرمايد: اگر مي خواهي شيطان به سراغ شما نيايد: «فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم».[18]

  1. صبر بر مصيبت

«وَمَنْ لَمْ يَجْزَع عَلَي المُصيبَهِ حينَ تُصيبُهُ».شيطان از راه مصيبت مي تواند وارد شود کسي که مصيبت ديده ممکن است عنانش را از کف بدهد، خدايي نکرده کفر بگويد، خدايي نکرده به خدا بدبين شود، لذا فرمود: کسي که در مصيبت فرياد و جزع نکند شيطان مي گويد من راهم بسته شد، حريف اين نمي شوم. حضرت ايوب زمان دارايي اش، مي گفت: «خدا». زماني هم که نداشت مي گفت: «خدا»، وقتي سالم بود مي گفت: «خدا»، مريض بود مي گفت: خدا». بعضي ها حالتشان در مريضي و سلامتي با هم فرق مي کند. همين که خدا يک امتحان در زندگي شان مي گذارد، رفوزه و مردود مي شوند. در حالي که مؤمن در مصيبت چنين نيست. شما اباعبدالله را ببينيد، اين همه مصيبت ديد اما گفت: الهي راضي ام به رضاي تو.[19]من در تاريخ نديده ام کسي در اين فرصت کوتاه اين همه مصيبت برايش جمع شده باشد، ما ديده ايم که کسي داغ فرزند ديده، داغ پدر ديده، داغ برادر ديده؛ ولي کسي نبوده که در يک روز داغ برادر، داغ پسر، داغ شيرخوار؛ داغ پسر برادر، اسارت، تشنگي، و جان دادن، همه را با هم ديده باشد. پس براي هيچ کسي در تاريخ، همة اين ها در يک نصف روز هم زمان جمع نشده است، اما با وجود همة اين ها دائم مي گويد خدا، همه اش دعا و رضا؛ اين ارزش است.

حضرت فرمود سومين صفتي که موجب مي شود شيطان سراغ انسان نيايد اين است که انسان در مصيبت جزع و فزع نکند. ابوذر يک جواني داشت مُرد. اصولاً بيشتر بچه هاي او در زمان حيات خودش از دنيا رفتند. کسي آمد زخم زبان بزند. به او گفت: اباذر، خدا هر چه به تو اولاد مي دهد مي ميرند، اين پسرت هم که مرد. ابوذر نگاهي کرد و گفت: «الحمدلله الذي يأخُذُهُم من دارِ الفَناء، و يُدَخِّرُهُم في دارِ البقاء».[20]– اگر کسي مستأجر باشد وقتي خانه اي بخرد مردم به او تبريک مي گويند: الحمدلله که خانه دار شديد تا حالا مستأجر بوديد و حالا صاحب خانه شديد – گفت: خدا را شکر بچة من مستأجر بود، اين دنيا خانة استيجاري است و انسان در آن نمي ماند، و حالا فرزندم به خانة اصلي اش رفت، خدا را شکر که بچه ام از دار فنا به دار بقاء رفت. در اين دنيا اگر شما مستأجر باشيد وقتي سند خانه را بخواهيد آن را به شما نمي دهند، مي گويند مستأجر اين خانه هستيد بايد همة اموال دنيا را بگذاري و وارد قبر شوي. اما آنجا دار بقاست. کسي که نگاهش به دنيا نگاه به خانة مستأجري است و نگاهش به آخرت نگاه خانة ملکي است اين فرد هيچ وقت به اين دنيا دل نمي بندد. هيچ وقت غصه نمي خورد. فرزند جوان آقا امام صادق علیه السلام مريض بود، داشت جان مي داد و در حال احتضار بود، آقا بالاي سرش نشسته بود، گفتند: آقا بچه دارد جان مي دهد؛ ولي سخت جان مي دهد. حضرت فرمود: سورة صافات بخوانيد تا راحت جان بدهد. شروع به خواندن سورة صافات کردند، به آية يازدهم رسيدند بچه جلوي چشم پدر جان داد. امام فرمود: «إنّا أهْلَ البَيْتِ إنَّما نَجْزَعُ قَبْلَ المُصيبَهِ فإذا وَقَعَ أمرُ اللهِ»؛ ما اهل بيت قبل از مصيبت ناراحتيم، دلمان مي‌خواهد پيش نيايد – کسي هم از مصيبت خوشش نمي آيد، اما دنيا بي مصيبت نيست- اما وقتي پيش آمد، «رَضِينَا بِقَضائِهِ وَسَلَّمنا لِأمرِهِ»[21]؛ صبر مي کنيم. شب عاشورا حضرت زينب کمي غم دلش را فرا گرفت، بدنش لرزيد و صداي گريه اش بلند شد، امام حسين فرمود: خواهرم مواظب باش شيطان حلم تو را نبرد، خودت را نبازي، شيطان از همين جا نفوذ مي کند. زينب سلام الله علیهابلافاصله عرض کرد:«سَتَجِدُني کَما تُحِب»؛ برادر هر گونه تو مي خواهي من همان گونه خواهم بود. واقعاً هم همين گونه بود، اگر فرشته ها از صبر امام حسين تعجب کردند، جا داشته از صبر زينب هم تعجب کنند. در بعضي جاها نقل دارد: برادر، صبر را به عجز در مي آورم، کاري مي کنم صبر خسته شود، ولي من خسته نشوم.

  1. هر چه را براي خود مي پسندد براي ديگران هم بپسندد

«وَمَنْ رَضي لِاخيه الْمؤمن ما يَرضاهُ لِنّفسه». يکي از راه هايي که شيطان نفوذ مي کند آبروي مردم، غيبت، تهمت و پشت سر مردم حرف زدن است، فرمود: کسي که هر چه براي خودش مي پسندد و هر چه براي خودش نمي پسندد براي مردم نيز نپسندد – براي خودت لباس نوي مي پسندي اما به مردم لباس کهنه مي دهي اين که درست نيست. براي خودت غذای خوب مي پسندي و براي مردم ته ماندة غذا را مي پسندي. امام رضا گُل غذا را به فقير مي داد، قبل از اين که شروع به خوردن کند براي فقير غذا کنار مي گذاشت. «وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ»[22]؛ از بهترين و از خوب آن بدهيد. چطور شما براي مردم مي پسندي که دروغ بگويي اما براي خودت نمي پسندي که به تو دروغ بگويند. چرا دروغ مي گويي؟ وقتي نمي پسندي سرت کلاه بگذارند، چرا سر مردم کلاه مي گذاري؟ وقتي نمي پسندي پشت سرت سخن چيني کنند چرا پشت سر مردم سخن چيني مي کني؟ – فرمود: کسي که شيطان روي او نفوذ ندارد چيزي که براي خودش ني پسندد براي مردم هم نمي پسندد.

  1. راضي به رضاي خداوند

«وَمَنْ رَضِيَ بِما قَسَمَ اللهُ لَهُ وَلَمْ يَهْتَمَّ لِرِزْقِهِ»[23]؛ کسي که راضي باشد به رزق الهي و به قضا و قدر الهي و غصة رزق و روزي را نخورد. ما اختيار داريم ولي خداوند براي ما قضا و قدر قرار داده، تقسيمي در زندگي قرار داده. خوب است انسان بگويد خدا من تلاش مي کنم ولي راضي ام به آن چيزي که تو پسنديدي. خدا به يکي دختر مي دهد، به يکي پسر مي دهد، و يکي هم اولاد ندارد، خلاصه هر کسي در زندگي اش مشکلاتي دارد و توفيقاتي. همة توفيقات براي يک نفر نيست، همه مشکلات هم براي يک نفر نيست. اصلاً دار دنيا اين گونه است. گاهي مي بينيد يک نفر توفيقاتي دارد در کنارش مشکلاتي هم دارد، مهم اين است که راضي باشد به اين تقسيم الهي. البته انسان مي تواند از خدا بخواهد مشکلاتش رفع شود، مي تواند از خدا بخواهد تو فيقاتش زياد شود. خدا هم ميدان را باز گذاشته ما قائل به «بداء» هستيم؛ يعني خداوند رزق کم را زياد مي کند، عمر کم را طولاني مي کند، عمر طولاني را کوتاه مي کند؛ روايت داريم و قرآن هم مي فرمايد: «يَمْحُو اللّهُ مَا يَشَاء وَيُثْبِتُ»[24] خدا چيزهايي را پاک مي کند و چيزهايي را جايگزين مي کند. انسان بايد دعا بکند و از خدا تغيير را بخواهد، اما هيچ گاه از آن چيزي که خدا پسنديده شکوه نکند. حضرت فرمود: اگر کسي اين پنج صفت را داشت شيطان روي او نفوذ ندارد. شما ببينيد اصحاب و ياران و فرزندان و خود اباعبدلله هيچ کدام بر مصيبت جزع نکردند، اباعبدالله هيچ گاه در زندگي اش اعلام عدم رضايت به تقسيم الهي نکرد. در همه جا اتکايش به خدا بود، همه جا تسبيح بود. با دعا شروع کرد و با دعا تمام کرد، هيچ گاه بر مصيبت جزع نکرد، حتي وقتي طفل شش ماهه اش روي دستش جان داد عرضه داشت: «الهي هَوَّنَ ليَ الامرِ لِأنّهُ بِعَينک»؛خدايا من راضي ام به اين مصيبت چون در مقابل توست چون تو راضي هستي. اگر کسي اين پنج صفتي که عرض کردم داشت قلبش فرودگاه شيطان نمي شود.

خدايا به عظمت ابا عبدالله قلب هاي همة ما را سليم، منيب و فرودگاه فرشته و الهام ملائکه ات قرار بده.

خدايا هواي نفس شيطان و وسوسه هاي او را از زندگي ما دور بگردان.

________________________________________

[1]  نحل، 97.

[2]  شعراء، 221.

[3]  شعراء، 222.

[4]  انعام، 121.

[5]  زخرف، 36.

[6]  فصلت، 30.

[7]  شعراء، 221.

[8]  بقره، 10.

[9]  شعراء، 221.

[10]  شعراء 88- 89.

[11]  اعراف، 58.

[12]  انعام، 121.

[13]  بحارالانوار، ج 69، ص 295؛ ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 255؛ امالي الصدوق، ص 528.

[14]  الکافي، ج 2، ص 543؛ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 272.

[15]  توبه، 28.

[16]  کنز العمال، ح 44154.

[17]  توبه، 108.

[18]  نحل، 98.

[19]  بحارالانوار، ج 44، ص 366؛ کشف الغمه، ج 2، ص 29؛ مثير الاحزان، ص 41.

[20]  مسکن الفؤاد، ص 55؛ ارام بخش دل داغديدگان، ص 144.

[21]  الکافي، ج 3، ص 225؛ وسائل الشيعه، ج 3، ص 275؛ بحارالانوار، ج 74، ص 49.

[22]  انسان، 8.

[23]  بحارالانوار، ج 60، ص 248؛ الخصال، ج 1، ص 285؛ مواعظ العدديه، ص 400.

[24]  رعد، 39.

اباعبدالله علیه السلام مظهر شجاعت

قال الله تبارک و تعالی: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلًا سَدِيداً»[1]

مقدمه

یکی از صفات و ویژگی های اباعبدالله علیه السلام که جا دارد ما بیشتر به آن توجه کنیم، و این صفت را برای خودمان معنا کنیم عبارت است از صفت شجاعت. شجاعت اباعبدالله علیه السلام و اصحاب و یارانش یک شجاعت بی نظیر و یک شجاعت قابل توجهی است، هم قبل از عاشورا و هم در روز عاشورا. امام حسین علیه السلام را بیشتر در عاشورا و واقعة کربلا می شناسیم؛ اما دربارة پنجاه و چند سال قبل از عاشورا از امام حسین علیه السلام راجع به عرفان و شجاعت و صفاتش کمتر صحبت کردیم. کتابی دیدم از یک نویسنده به نام امام حسین علیه السلام قبل از عاشورا، کتاب نسبتاً خوب و قابل استفاده ای بود، و شخصیت امام حسین علیه السلام را قبل از عاشورا بیان کرده بود. اکثر کتاب ها امام حسین علیه السلام را در عاشورا بیان می کنند؛ اما این نویسنده امام حسین علیه السلام را در صفین، جمل، زمان معاویه، زمان پدرش و حوادث قبل از عاشورا مطرح کرده است. وقتی می گویند شجاعت تصور ما خوب جنگیدن و خوب در مقابل دشمن ایستادن است؛ اما این یک معنای شجاعت است.

علائم شجاعت

در اینجا چهار الی پنج علامت از انسان های شجاع را برایتان می گویم. شجاعت فقط به خوب جنگیدن نیست، گاهی شجاعت ممکن است به عدم آن باشد. قبل از آن که این چند صفت را بگویم اول شجاعت را برای شما معنا مي کنم. ما یک قوة غضب داریم، یک قوة شهوت داریم و یک قوة فکر و عقل؛ این سه قوه در وجود همة ما هست. هر کدام از این قوا اگر کنترل شود یک اثری دارد؛ قوة شهوت که در همه هست اگر کنترل شود تبدیل به عفت می شود. آدم عفیف چه کسی است؟ کسی که شهوتش را کنترل کرده است. اگر قوة غضب کنترل شود تبدیل به شجاعت می شود. شجاعت چیست؟ کنترل غصب. اگر از قوة فکر خوب استفاده شود حکمت می شود. خدا هیچ چیزی را بی دلیل به انسان نمی دهد، اگر به ما غضب و عصبانیت نمی داد شجاعت درست نمی شد، انسان نمی توانست بجنگد؛ چون باید در یک جایی عصبانی شود، در میدان جنگ اگر غضب نباشد انسان به دشمن حمله نمی کند، اگر شهوت نباشد ممکن است ازدواج نکند، علاقه ها ایجاد نشود، صاحب اولاد نشود، پس هم شهوت لازم است، هم غضب و هم فکر. منتها شهوت اگر کنترل شود، می شود عفت. غضب اگر کنترل شود، می شود شجاعت. و اگر از فکر استفاده شود، می شود حکمت. پس معنای شجاعت؛ یعنی کنترل قوة غضب.

1- راستگویی

به این حدیث هایی که مي خوانم خوب دقت کنید، اولین حدیث این است: از امام معصوم علیه السلام روایت شده، فرمود: «لَوْ تَمَیَّزَتِ الاشیاء»؛ اگر چیزها را تقسیم بکنیم، اگر بخواهیم خوبی ها، بدی ها، راست و دروغ را تقسیم بکنیم، «لَکان الصِّدقُ مَعَ الشَّجاعۀ وَ کانَ الْجُبنُ مَعَ الْکِذب»،[2] این که ما می گوییم «شُجاعت» این غلط مشهور است، صحیح آن «شَجاعت»، است. علامت های انسان شجاع چیست؟ امام و حجت خدا می فرماید: یک علامت انسان شجاع صداقت است، و علامت آدم ترسو دروغگویی، خدعه و افتراست، حقیقت را نمی گوید. در مجلس ابن زیاد در کوفه بعد از شهادت امام حسین علیه السلام ، ابن زیاد به منبر رفت، شروع کرد به امام حسین علیه السلام جسارت کردن، هر چه دلش خواست به امام حسین علیه السلام و به امیرالمؤمنین علیه السلام ناسزا گفت. همه نشسته اند گوش می کنند، همه می دانند دروغ می گوید، چرا؟ چون امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از خلافتش تقریباً یکی دو سال بعد به کوفه آمد و لااقل سه سال در این شهر خلافت کرده، مردم کوفه علی علیه السلام را خوب می شناختند. حالا اگر بگوییم مردم شام علی علیه السلام را نمی شناختند حق داشتند، اما کوفه جایی است که بیست سال قبل از کربلا حضرت علی علیه السلام در آنجا خلافت کرده، نماز جماعت خوانده خطبه خوانده، دخترش زینب علیها السلام در آنجا درس تفسیر گفته است. او را می شناختند با گذشت بیست سال که یک نسل عوض نمی شود، الآن خیلی از شما بیست سال پیش را یادتان است، بیست سال، دویست سال نیست که بگوییم نسل عوض شده است. امیرالمؤمنین علیه السلام در سال 40 هجری شهید شد، واقعة کربلا سال 61 هجری بوده است، بیست سال بعد رفته در کوفه ای که مرکز خلافت حضرت علی علیه السلام بوده است. 4-5 کیلومتر آن طرف تر قبر حضرت علی علیه السلام در نجف است؛ البته آن موقع قبر حضرت مکشوف نبود. ابن زیاد آمده بالای منبر و دارد ناسزا می گوید، همه هم در حال گوش کردن هستند یک نفر هم برای اعتراض بلند نشد، این ترس است. اما یک جانباز به نام عبدالله ابن عفیف که در جنگ ها هر دو چشمش را یکی را در صفین و دیگری را در جمل در رکاب امیرالمؤمنین علیه السلام از دست داده بود؛ بلند شد – این شجاعت و راستگویی است- گفت: «ان الکَذّاب ابن الکذاب انت و ابوک»؛ ابن زیاد! دروغگو خودت، پدرت، جد و اجداد و خانواده ات است. چرا این حرفها را به امام حسین علیه السلام می زنی؟ امام حسین علیه السلام پسر پیغمبر بود، سید شباب اهل جنت بود. شروع کرد بین جمعیت از فضایل امام حسین علیه السلام گفت و بساط ابن زیاد را به هم ریخت. یک نفر او را دستگیر کرد و نزد ابن زیاد آورد. ابن زیاد گفت: سخنرانی من را به هم مي زنی؟ می خواهی بگویم اعدامت کنند؟ گفت: چه افتخاری شهادت آن هم به دست خبیثی مثل تو! وقتی امام حسین علیه السلام شهید شد خبرش به من رسید، خیلی غصه خوردم، گفتم: من کور بودم، نابینا بودم اگر چنین نبود امام حسین علیه السلام را یاری می کردم، با خودم گفتم: من دیگر مدال شهادت نصیبم نمی شود و تا آخر عمر از شهادت محروم هستم، نمی دانستم خدا این قدر مرا دوست دارد که شهادتم را به دست خبیثی مثل تو قرار می دهد.[3] این شجاعت است، «لکانَ الصّدقُ معّ الشجاعۀ». اما آدم ترسو نان به نرخ روز می خورد. بیشتر کسانی که در کربلا بودند امام حسین علیه السلام را می شناختند. فَرَزدَق که شاعر است به امام حسین علیه السلام عرض کرد آقا، این جمعیت «قلوبُهُم معَک»؛ قلب هایشان با شماست، مي دانند حق با شماست «سُیوفُهُم عَلَیک»[4]؛ اما از ترس جلوی شما شمشیر کشیده اند. پس یک علامت انسان شجاع این است که راست می گوید، اما ترسو دروغ می گوید. حق را می پوشاند و کتمان می کند. شما همین دنیای امروز را نگاه کنید، آمریکایی ها، اسرائیلی ها و سایر دشمنان را ببینید، که این روزها جرأت جسارت به ساحت پیغمبر گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم را پیدا کرده اند، روزنامه های دانمارک، سوئد، کشورهای مختلف و همچنین بعضی شبکه های تلویزیونی این دوازده کاریکاتور را پخش کردند، گاهی می بینید یک روزنامه نگار حواسش نبوده یک کاریکاتور را در گوشه ای کشیده و فوراً آن را جمع می کنند؛ اما این کاریکاتورها یکی نیست دو تا نیست سه تا نیست دوازده تاست! آنها را در صفحه های بزرگ روزنامه، در شبکه های تلویزیونی آوردند، نشان دادند اگر کسی همین حرکت و همین جسارت و بی ادبی را نسبت به یک رهبر مذهبی آنها انجام بدهد صدایشان در می آید، اما شخصیتی که به آن جسارت شده پیغمبر است، شخصیت بزرگ جهان اسلام است، کسی که قرآن دربارة او می گوید صدایتان را از صدای او بالاتر نیاورید، اگر تُن صدای پیغمبر مثلاً هفتاد است تُن صدای شما پنجاه باشد؛ «لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ». [5] قرآن می گوید او را به اسم صدا نزنید، وقتی می خواهید صدایش بزنید، بگویید: رسول الله. خدا در قرآن یک بار هم پیغمبر را به اسم خطاب نکرده است، سرتاسر قرآن را ببینید که یک جا خدا پیغمبر را با اسم صدا زده باشد نیست. اسم پیغمبر در قرآن هست، اما این که خدا او را به اسم صدا زده باشد نیست. در قرآن «یا داود» صدا زده، داود را به اسم خوانده «یا یحیی» خوانده، اما یا محمد در قرآن نداریم. یا این که پیغمبر را به نام احمد یا محمد صدا بزند، نداریم. در قرآن «یا أیُّها النبی یا أیُّها الرسول» ای پیامبر، ای رسول، «یا أیها المدَّثِر»[6] «یا أیها المزمِّل»[7] آمده است. به چنین شخصیتی که دنیا برای او احترام قائل است به راحتی در روزنامه جسارت می کنند. معلوم است این موج اسلام ستیزی است. این مطلب را یکی از تحلیل گرانی که در خارج درس می خواند می گفت: در گذشته در کشورهای خارجی مسلمان را به عنوان کسی می شناختند که شراب نمی خورد، گوشت خوک نمی خورد، نماز می خواند و یا مثلاً به مکه می رود و دور خانة خدا می چرخد. خیلی هم برایشان مفهوم نبود چرا شراب نمی خورد چرا گوشت خوک نمی خورد. یعنی مسلمان را به عنوان چهره ای می شناختند که برای خودش ممنوعیت هایی درست کرده، مثلاً این را نخور، این را بخور. اسلام را در این قالب می شناختند اما امروز کسی مسلمان را این گونه نمی شناسد، بلکه می گوید مسلمان ظلم ستیز است، مسلمان حکومت عوض می کند، مسلمان یک تمدن ایجاد مي کند، مسلمان در جنوب لبنان (حزب الله) اسرائیل را مستأصل کرده، مسلمان یک حکومت چند صد ساله را در ایران عوض کرده، مسلمان یک رهبر مذهبی ساده اش در یک خانة محقر، در یک کوچة باریک در یک منطقة مستضعف نشین نجف نشسته، یک اعلامیه می دهد، یک مرتبه تمام لیستش در انتخابات عراق رأی می آورد؛ چشم مردم نجف و عراق به آیت الله سیستانی دوخته شده است. اصلاً در دنیای امروز خط دهنده است. یک فتوای میرزای شیرازی یک پیرمرد سادة مسلمان، تنباکو را تحریم می کند. یک حکم مرجع تقلید مسلمانان دنیا را و سلمان رشدی را مستأصل می کند. سال 1367 یک فتوای امام آن چنان از آن جسارت جلوگیری کرد، امروز مسلمان این گونه است و این مانع آنهاست، پس چرا جسارت نکند. عکس می کشد، او را تروریست مي خواند، با اصل هم مخالف است کار به امیرالمؤمنین علیه السلام یا به خلیفة اول و دوم ندارد، کار ندارد شیعه است و چه سنّی. روی پیغمبر دست گذاشته روی رسول الله؛ کسی که حساسیت جهان روی اوست، این نشانة ضعف و زبونی و ترس است. این که امروز مراجع و بزرگان و کشورها در مقابل این جسارتی که از روزنامة دانمارک شروع شد تا سایر روزنامه ها هنوز هم ادامه دارد، موضع گرفتند این با عذرخواهی حل نمی شود. شما چیزی را در دنیا منتشر کردی و جسارت کردی. این نشانة ضعف است. آدم اهل بحث می آید بحث می کند، قرآن می گوید: پیغمبر به مشرکین بگو بیایید بحث کنیم، فحش ندهید ناسزا نگویید. حتی قرآن به مسلمان ها می گوید به بت ناسزا نگویید بتی که ارزش ندارد و از چوب و سنگ است، می گوید: بت های مشرکین را سب نکنید، به مشرکین می گوید: بیایید با هم بحث کنیم؛ «قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَكُمْ»[8]؛ استدلال بیاورید. این دین با این روشنایی، با این بینش، و فحش و کاریکاتور کشیدن از شخصیتی مثل پیغمبر معصوم صلّی الله علیه و آله و سلّم این دلیل بر ضعف است. شجاع کیست؟ فرمود: شجاع کسی است که راست می گوید. یک زن به نام سودة حمدانی، به تنهایی پیش معاویه آمد، وقتی بر معاویه وارد شد، پیش او شروع کرد در مدح امیرالمؤمنین علیه السلام شعر خواندن، گفت:

صّلَّی اللهُ عَلَی رُوحٍ تَضَمَّنَهَا     قَبْرٌ فَأصبَحَ فیهِ العَدلُ مَدفوناً

قَد حالَفَ الْحَقّ لَا یَبغِس بِهِ بَدَلاً      فَصارَ بالحَقّ وَ الإیمانِ مَقروناً[9]

درود بر آن بدنی که وقتی در خاک رفت عدالت هم با او رفت، معاویه تو ظالمی عادل نیستی، عدالت را علی داشت. معاویه به اطرافیانش گفت: ببینید این زن چه جرأتی دارد، شما نان مرا می خورید ولی این گونه از من دفاع نمی کنید. امیرالمؤمنین علیه السلام به این ها نه سفرة رنگین داده، نه پول زیادی و نه باجی و نه غذایی، چگونه یک زن بلند شده آمده در دربار شام، جلوی معاویه ایستاده و دارد از شخصیت امیرالمؤمنین علی علیه السلام  دفاع می کند. بنابراین یک علامت انسان شجاع این است که راست می گوید.

2- صبر و بردباری در میدان نبرد

علامت دوم شجاع: «سُئِلَ حسنُ ابنُ علی علیه السلام عَنِ الشجاعۀ»، از امام حسن پرسیدند: شجاع کیست؟ فرمود: شجاع کسی است که دو علامت دارد: «مُوافَقَۀ الاقران»؛ با دوستانش همراهی می کند، ستیز نمی کند، دوست پسند است، گرایش و جذب در او قوی است، و با دوستانش دفع و مخالفت و برخورد ندارد. دوم این که «وَالصّبرُ عِندَ الُطَّعانِ»[10] در جبهة جنگ بردبار و صبور است. و تیر و نیزه و خطرات را برای خدا تحمل می کند. این هم یک علامت انسان شجاع است. شما اباعبدالله علیه السلام را ببینید، روز عاشورا کسی به نام تمیم ابن قحطبه، از فرماندهان شجاع و قوی شام بود، به میدان آمد و مبارز طلبید، خود امام حسین علیه السلام جلو رفت و فرمود: ابن قحطبه من برای مبارزه با تو آمده ام. گفت: حسین برگرد، تو فرزند پیامبری من دلم نمی خواهد کشته شوی همة یارانت کشته شده اند – ظاهراً کسی دیگر نمانده بود – حسین تسلیم شو، اگر تو بجنگی حریف این همه آدم که نمی شوی. شروع کرد به نصیحت کردن امام حسین علیه السلام. پیش خودش می گفت تو بجنگی یا نجنگی نتیجة این جنگ ظاهراً به نفع تو نیست، چون تو یک نفری. امام فرمودند: من بجنگم و با عزت کشته شوم بهتر از این است که مثل یک آدم ذلیل تسلیم شوم. من تسلیم نخواهم شد، حالا حاضری با من مبارزه کنی؟ گفت: بله، وارد نبرد شدند در همان اولین نبرد امام علیه السلام ضربة محکمی به پای تمیم زد، ابن قحطبه از اسب روی زمین افتاد و صدای ناله اش بلند شد. – هر کجای دنیا باشد این جا از نظر نظامی اجازه می دهند که تیر خلاص بزنی، کسی که آمده جلویت جنگیده، حالا روی زمین افتاده، شمشیر بزن و کارش را تمام کن- اما امام آمد بالای سرش، دید دارد التماس می کند، فرمود: چیست ابن قحطبه؟ می خواهم بگویم قبیله ات بیایند تو را ببرند؟ گفت: بله آقا، لطف کنید مرا نکشید، بگویید مرا ببرند. امام فریاد زد: بیایید فرمانده تان ابن قحطبه را ببرید. همشهری ها و رفقایش آمدند زیر بغل هایش را گرفتند و با پای مجروح او را بردند. این شجاعت با مروت است، این شجاعت با جوانمردی است، این شجاعت با ایثار است، این شجاعت با از خودگذشتگی است. او فقط به نتیجة جنگ نمی اندیشد. این انسان شجاع (امام حسین) است که در صفین وقتی با پدرش امیرالمؤمنین به منطقة صفین رسید دید معاویه آب را محاصره کرده، لشکر آب ندارد بنوشد، امام حسین علیه السلام چه باید بکند؟ آقا امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: حسینم، حمله کنید آب را آزاد کنید. حمله کردند امام حسین علیه السلام بود، اباالفضل العباس بود، افراد دیگری هم بودند، ریختند دشمن را از کنار آب دور کردند و آب را به اختیار خودشان درآوردند. بلافاصله برای معاویه پیغام دادند: هر که مي خواهد آب بخورد، بیاید از آب استفاده کند، فکر نکنید شما آب را بسته بودید ما هم آب را می بندیم، خیر آب آزاد است. به این می گویند مروت که مقابل به مثل نکرده. وقتی امام حسین علیه السلام پیروز برگشت، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «هَذا أوّلُ فَتحٍ بِبَرَکَۀ الحُسَین»؛ حسین جان این اولین پیروزی است که به دست تو رخ داد، آب را برای مردم کوفه، برای لشکر کوفه، برای کسانی که آمده اند در صفین با معاویه بجنگند آزاد کردی. یک وقت هم اشک در چشمانش حلقه زد. فرمود: اما همین ها یک روز این آب را از تو و از زن و بچة تو دریغ می کنند.[11] در کوفه قحطی شد، آمدند خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام که آقا نماز بخوانید. فرمود: حسینم، برو نماز باران بخوان. امام حسین علیه السلام نماز خواند و باران آمد، در آب راه ها و جوی ها آب راه افتاد، فرمود: حسینم، به نماز باران تو این مردم آب نوشیدند؛ اما همین ها یک روز آب را به روی تو خواهند بست. در این روایت نکته ای است؛ اگر اباعبدالله علیه السلام روز عاشورا نماز باران می خواند همة سرزمین را آب می گرفت، اگر دعا مي کرد بهترین و پرباران ترین ابرها بالای سرش ظاهر می شد. اما امام نمی خواست از معجزه استفاده کند، نمی خواست از راه غیرطبیعی وارد بشود. و الّا همین آقا در کوفه نماز باران خواند و جوی ها پر از آب شد. می خواست مردم امتحان شوند، ببیند چه کسی به او می پیوندد مثل حرّ، و چه کسی به او پشت مي کند مثل عبیدالله حرّ جوفی. قرار نبود کار از طریق غیرطبیعی پیش برود، قرار بود عادی پیش برود تا ببیند چگونه افراد خودشان را در این صحنه نشان می دهند، این شجاعت اباعبدالله علیه السلام است. پس شجاع 1- راستگوست؛ 2- شجاع در میدان نبرد صبور و بردبار است. از امام باقر علیه السلام سؤال کردند: شهدای کربلا درد هم احساس مي کردند؟ فرمود: نه، وقتی تیر می خوردند اصلاً احساس درد نمی کردند چون عاشق بودند. چه کسی از نماز خسته می شود؟ کسی که عاشق نماز نیست. برای چه کسی نماز سخت است؟ مثل این که بار روی دوشش است، می گوید بخوانم راحت شوم. نماز از گردنمان برداشته شود. نماز را بار می بیند، نماز را سنگینی می بیند؛ اما پیغمبر همین که صدای اذان می آمد گفت: حالا راحت شدم. اما من وقتی السلام علیکم می خوانم می گویم راحت شدم، اما وقتی پیغمبر به نماز می ایستاد می فرمود: حالا راحت شدم، «ارحِنا یا بلال»؛ بلال راحتمان کن و اذان بگو، گویا هیچ کس دیگر را نمی شناخت. چه کسی نماز اول وقت برایش سنگین است؟ چه کسی قرآن برایش سنگین است؟ چه کسی دعا برایش سنگین است؟ چه کسی نماز جماعت طولانی برایش سنگین است؟ این که کسی ایستادن در طولانی ترین صف را تحمل مي کند، طولانی ترین فیلم را تحمل مي کند، طولانی ترین شب نشینی را تحمل می کند، چرا ده دقیقه که نماز جماعت طول مي کشد برایش سنگین است؟! چرا همة نود دقیقة فوتبال را راحت می بیند، اما وقتی می خواهد در یک برنامه و جلسة مذهبی شرکت کند برایش سنگین است؟! چون عشق نیست، چون درک ارزش و اهمیت نیست، چون درک ثواب نیست. فضل بن شاذان نقل می کند، می گوید: رفتم دیدم یونس ابن عبدالرحمن بعد از نماز صبح در سجده است، یک کاری با او داشتم هر چه ایستادم دیدم پا نمی شود خسته شدم نشستم، در همین حال – تعبیر بنده است- چرتم گرفت بعد از مدتی از حال خودم بیرون آمدم و دیدم هنوز در سجده است، تا این که آفتاب زد، دیدم سر از سجده برداشت. گفتم: یونس ابن عبدالرحمان چه خبره؟ نماز صبح خواندی رفتی سجده تا آفتاب زد! گفت: سجده ندیده بودی؟! امام صادق علیه السلام چگونه سجده مي کرد؟ ندیده بودی که چگونه بعضی از یارانش سجده می کردند؟ این روایت را فضل بن شاذان نقل می کند که از اصحاب است؛ این نکته ای دارد. امام سجاد علیه السلام زیاد نماز می خواند، زیاد عبادت مي کرد خواهرش سکینه، دختر امام حسین علیه السلام  آمد پیش جابر بن عبدالله انصاری، جابر بن عبدالله با این خانواده ارتباط داشت و رفت و آمد می کرد. چون جابر کسی است که هفت تا معصوم را درک کرده است: پیغمبر، حضرت زهرا تا امام باقر علیهم السلام. سکینه خودش رویش نشد به برادرش بگوید، به جابر گفت: به برادرم امام سجاد علیه السلام بگو کمی عبادتش را کم کند، می رکوع ها، سجده ها و این عبادت هایش را کمتر کند، خیلی خودش را اذیت می کند. جابر می گوید: وقتی رفتم و به امام سجاد علیه السلام این مطلب را عرض کردم، نوشته ای را آورد، دیدم در آن عبادت های حضرت علی علیه السلام را نوشته، که چقدر نماز می خوانده گفت: جابر، عبادت من کجا، عبادت امیرالمؤمنین علیه السلام کجا؟ تو آمدی به من تذکر می دهی؟ جدم امیرالمؤمنین علیه السلام چندین برابر این عبادت را انجام می داد. لذا همان طور که عرض کردم تحمل از روی عشق است، فعال بودن در کاری از روی علاقه است. پس شجاع کیست؟ شجاع کسی است که اولاً: صداقت دارد، ثانیاً: صبور است. یک حدیث دیگر هم بخوانم که سه علامت برای شجاع در آن ذکر شده، جدیث از رسول خدا حضرت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم است. این حدیث خیلی زیباست، از امام باقر علیه السلام هم رسیده، فرمود: «ألا أخبِرُکُم بِأشَدّکُمْ وَأقْواکُمْ»؛ رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: مردم، می خواهید به شما بگویم شجاع ترین شما کیست؟ پیغمبر گاهی برای این که مخاطبش بیشتر توجه کند سؤال مي کرد؛ بگویم؟ گوش می دهید؟ برایتان خبر بدهم که چه کسی از همة شما شجاع تر و قوی تر است؟ «قَالوا بَلَی یَا رَسُولَ اللهِ»؛ بله، یا رسول خدا، فرمود: کسی که سه تا ویژگی دارد:

1- حق گفتن در اوج عصبانیت

«قَالَ أشَدُّکُمُ الَّذی إذَا رَضِیَ لَمْ یُدْخِلْهُ رِضاهُ فِی إثْمٍ وَلَا بَاطِلٍ وَإذَا سَخِطَ لَمْ یُخْرِجْهُ سَخَطَهُ مِنْ قَولِ الحَقِّ»[12]؛ کسی که وقتی عصبانی می شود ناحق نگوید. بعضی ها وقتی عصبانی می شوند ناحق می گویند، همین که با همسرش دعوایش می شود خدماتش را نادیده مي گیرد، همین که با رفیقش دعوایش می شود شروع می کند به بد و بیراه گفتن، و خوبی هایش را نادیده می گیرد. با یکی که قهر می کند و یا اختلاف پیدا مي کند خدمت هایی را هم که به او کرده نادیده مي گیرد. اگر غضب کردی از حد خارج نشو. چرا پیامبر نگفت در حال عادی؟ چون در حال عادی انسان ممکن است رعایت کند، . ولی در عصبانیت، دیگر احساس می کند همة مبانی عقلی اش کنار رفته، هر چه از دهانش در می آید می گوید. فرمود: کسی که در غضب از قول حق خارج نشود شجاع است.

2- گناه نکردن در محیط گناه

«إذَا رَضِیَ لَمْ یُدْخِلْهُ رِضاهُ فِی إثْمٍ وَلَا بَاطِلٍ»؛ کسی که در حال رضایت و خوشی، در حالی که شرایط برایش فراهم است گناه نکند. گاهی شرایط فراهم نیست، مثلاً چشمش نمی بیند که بخواهد به نامحرم نگاه کند. شهوتش دیگر خاموش است که بخواهد گناه جنسی کند، کسی که دیگر ثقل سامعه دارد جواب سلام شما را هم نمی دهد، هشتاد سال سن دارد، اگر به او بگویی آقا موسیقی گوش نکن، می گوید من جواب سلام را هم نمی شنوم، دیگر از من گذشته. این دیگر زمینة گناه برایش فراهم نیست. فرمود: کسی که زمینه برایش فراهم است و گناه نکند این شجاع است. زمینه برای جوان و نوجوان فراهم است، برای کسی که امکانات گناه برای او فراهم است مثلاً سایت اینترنت، دستگاه، خانه، کشور خارج، جلسة خصوصی، این شرایط فراهم باشد و گناه نکند شجاع است.

3- ظلم نکردن در اوج قدرت

«وَإذا قَدَرَ لَمْ یَتَعاطَ مَا لَیسَ لَهُ بِحَقٍّ»[13]؛ کسی که وقتی قدرت پیدا مي کند چیزی را که مال او نیست به دست نیاورد، یعنی به خاطر قدرتش ظلم نکند؛ قدرت دارد زور نگوید. پیغمبر خدا فرمود کسی که این سه صفت را دارد شجاع است: 1- در حال غضب ناحق نگوید، 2- در حال فراهم بودن شرایط گناه نکند 3- در حال قدرت چیزی که مال او نیست کسب نکند و به دست نیاورد. نقل شده همین حدیث را امام باقر علیه السلام برای عمر ابن عبدالعزیز خواند، وقتی تمام شد عمر ابن عبدالعزیز مقداری فکر کرد و گفت: قلم و کاغذ بیاورید، قلم و کاغذ آوردند، «فَکَتَبَهُ لَها بِرَدِّ فَدَکَ»؛ نوشت فدک را برگردانید تا زمان عمر ابن عبدالعزیز فدک در غصب خلفای قبل از او بود. عمر ابن عبدالعزیز خدمت هایی کرده، یک خدمتش این بود که به محض این که حدیث را از امام باقر علیه السلام شنید، گفت: قلم و کاغذ بیاورید، بعد نوشت فدک را برگردانید. این خودش یک شجاعت است که این حدیث رویش اثر گذاشت، فَکَتَبَهُ لَها بِرَدِّ فَدَکَ. اولین کسی که فدک را به بنی هاشم و اهل بیت برگرداند عمر ابن عبدالعزیز بوده است، که بعضی نوشته اند: به خاطر شنیدن این حدیث از امام باقر علیه السلام به مدینه آمد، خدمت امام باقر علیه السلام رفت، وقتی حدیث را برایش خواند گفت: آقا، حق با شماست ما قدرت پیدا کردیم ولی حق نداریم چیزی که مال ما نیست به دست بیاوریم، فدک مال شماست. نوشت که فدک را برگردانید. چون فدک دو سه بار در تاریخ برگشته است. یک بار هم مأمون آن را برگرداند، زمانی که ولایتعهدی را به امام رضا علیه السلام داد. اینها علامت انسان شجاع است: صبر، تحمل و صداقت. و علامت های دیگری که عرض کردم.

ان شاءالله خداوند به همة ما این صفت ارزشمند را عنایت بفرماید.

________________________________________

[1]. احزاب، 70.

[2]. غررالحکم، 4348.

[3]. بحارالانوار، ج 45، ص 119؛ اللهوف، ص 164.

[4]. دلائل الامامه، ص 74.

[5]. حجرات، 2.

[6]. مدثر، 1.

[7]. مزمل، 1.

[8]. بقره، 111.

[9]. بحارالانوار، ج 41، ص 119؛ بلاغات النساء، ص 48؛ کشف الغمه، ج 1، ص 174.

[10]. بحارالانوار، ج 75، ص 102.

[11]. بحارالانوار، ج 44، ص 226.

[12]. من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 407.

[13]. بحارالانوار، ج 72، ص 28؛ الامالی للصدوق، ص 20؛ مشکاه الانوار، ص 32.

موضوع اخلاقی زین العابدین کیست-انصاریان

موضوع اصلی: امام زین العابدین علیه السلام کیست؟

الحمدلله رب العالمین و الصلوة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی‌القاسم، محمد، صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

دعاهاي صحيفه، چراغ روشن هدايت بعد از حادثة كربلا

بعد از حادثة کربلا که وجود مبارک حضرت زین‌العابدین عليه السلام عهده‌دار هدایت مردم شدند، و در همان تنگنا، مضیقه و مشکلاتی که بنی‌امیه برای هدایت مردم ایجاد کرده بودند، قرار گرفتند، آن امام چراغ هدایت را با دعا و مناجات روشن کردند.

آن حضرت هر دعايی را در هر مناسبتی که انشا می‌فرمود و می‌خواند، وجود مبارک حضرت باقر عليه السلام هم با قلم پاک الهی و ملکوتی و خالصانه‌اش آن را می‌نوشت. البته، این دعاها، یک بار دیگر هم به خطّ مبارک حضرت صادق عليه السلام نوشته شد. ما در سيرة ائمۀ طاهرین عليهم السلام نداریم که آن‌ها خانوادۀ خود، نسل خود و مردم را به خواندن دعايي، مانند: دعاهای صحیفۀ سجادیّه سفارش کرده باشند.

با هدفی که حضرت زین‌العابدین عليه السلام از خواندن اين دعاها داشت که مردم از شرک‌ها، ضلالت و زشتی‌ها در‌بیایند و به منطقۀ نور، معرفت، اخلاق و عمل، هدایت شوند، باید گفت این دعاها باید به وسیلة اساتید متخصص تعلیم داده شود تا حقایق این دعاها متناسب ساخت ساختمان انسانیّت به کار گرفته شود.

اولین باری که در هشتاد سال قبل یکی از علمای بزرگ شیعه صحیفۀ سجادیّه را برای يكی از علماء بزرگ اهل‌تسنن در کشور مصر فرستاد و او این صحیفه را مطالعه کرد، آن عالم بزرگ در نامه‌اي براي آن عالم شيعي نوشت که هزار چهارصد سال است كه ما به خاطر بی‌خبری‌ از این کتاب، دچار خسارت بزرگی شده‌ایم.

  من باید به ایشان بگويم، نه تنها شما بی‌خبر از اين نبأ عظیم بوده و خسارت دیده‌اید، جامعۀ شیعه هم مانند شما در خسارت، زیان و ضرر بوده است.

 

نگاهي كوتاه به زندگاني امام زين‌العابدين عليه السلام

ایشان در پنجاه و هفت سالی که در دنیا بودند، برای یک روز به قول ما ایرانی‌ها آب خوش از گلویشان پايین نرفت؛ یعنی در حیات حضرت یک روز آرام هم وجود نداشت. من مانند ایشان کسی را نشناختم که در معرض انواع سختی‌ها، بلاها و فشارها باشد. اولاًٌ سال ولادت حضرت، دو سال مانده به پایان حکومت امیرمؤمنان عليه السلام  است، همان دو سالي كه برای خانوادۀ امیرمؤمنان عليه السلام سخت‌ترین سال‌هاي دورۀ عمر امیرمؤمنانعليه السلام  بود. امت اسلام به فرمودۀ خود امیرمؤمنان عليه السلام، به جاهلیت قبل از بعثت برگردانده شده بودند. امام باقرعليه السلام می‌فرماید: در کلّ مملکت، چهل نفر هم تحمّل علی عليه السلام را نداشت؛ یعنی بی‌دینی، فساد، گناه و نفاق، بر سراسر مملکت حاکم بود و دو سال آخر عمر امیرمؤمنان عليه السلام ، به دو جنگ بسیار تلخ و با عاقبت تلخ، صفين و نهروان گذشت که در این جنگ‌ها فقط و فقط کسانی علیة امیرمؤمنان عليه السلام شرکت داشتند که ادعای مسلمانی می‌کردند و در جنگ دوم، نهروان، کشتن امیرمؤمنان عليه السلام را واجب شرعی اعلام کرده بودند، و از این عجیب‌تر، این که می‌گفتند منشأ تمام فتنه‌ها، علی عليه السلام و معاویه هستند. امیرمؤمنان عليه السلام در اين باره می‌فرماید: ببینید روزگار با من چه کرد که ديگر مرا هم‌وزن با معاویه می‌کنند.

در اين دو سال، در چنين طوفاني کام زن و مرد اين خانواده از روز اول ولادت این فرزند تا شهادت امیرمؤمنان عليه السلام ، در اوج تلخی بود.

بعد از شهادت امیرمؤمنان عليه السلام ، دوران بسیار تاریک خفقانی، ظلم، ستم، کشتار، تبعید، و شکنجة بنی‌امیه شروع شد. معاویه بر تمام مملکت حاکم شده بود و در این دوران، حضرت زین العابدین عليه السلام  ده سال عمر خود را گذراند.

بعد شهادت حضرت مجتبی عليه السلام ، ده سال ایام حیات امامت ابی‌عبدالله عليه السلام  شروع ‌شد که ظلم بنی‌امیه در آن ده سال فوق‌العاده اوج گرفت، و بالاترین ظلم این بود که معاویه با زمینه‌سازی، داشت یزید را بر گردن امت سوار می‌کرد و با چنين كاري، دیگر حکومت به دست طایفه‌اي سگ‌باز، شراب‌خوار، منکر قرآن و منکر دین می‌افتد. معلوم است که این طایفه فرمانداری که انتخاب می‌کنند؛ استانداری که انتخاب می‌کنند؛ عواملی که انتخاب می‌کنند، چه نوع مردمی هستند تا حادثۀ بسیار بسیار شکنندۀ کربلا پیش می‌آید و وجود مبارک زین‌العابدین عليه السلام در گردونۀ این حادثه می‌افتد.

در حادثة كربلا، پروردگار عالم هم با گرفتن سلامتي، و در نتيجه با بیمار شدن یکروزة حضرت، فقط به ایشان اجازۀ شهادت را روز عاشورا نمی‌دهد و بعد  هم كه ايشان به اسارت در می‌آیند. این قابل لمس نیست که علم، دین، ایمان، فضیلت، کرامت و همۀ ارزش‌ها را اراذل و اوباش به اسارت گرفتند. شما  به حساب آوريد كه رفتار این اراذل با زین‌العابدین عليه السلام تا شام چه بوده و چه فشاری بر آن حضرت وارد مي‌کردند. اراذل جاهل تا جايی که خود حضرت می‌فرماید، ما را عین غلامان سیاة حبشی به اسارت گرفته بودند؛ آن‌ها ما را می‌زدند؛ به ما توهین می‌کردند؛ به ما توجّه نمی‌کردند كه ما در چه مشکلات بسیار سختی به سر مي‌بريم، به خصوص اين که لحظه به لحظه چشمم به عمه‌ها و دخترها ‌مي‌افتاد و درك مي‌كردم که آن‌ها چه بلاهايی می‌کشند.

تا اين كه اسرا از شام برگشتند. از اين برگشتن تا شهادت حضرت، حدود سي سال طول کشید. در این سی سال بود که ایشان هر منظره‌ای را می‌دید، به یاد خاطرۀ تلخ کربلا می‌افتاد؛ كشاورزي می‌خواست به زراعتش آب بدهد، امام می‌نشست و زار زار گریه می‌کرد؛ همين كه بچة شیرخواري را در بغل خواهر و يا مادری می‌دید، زار زار گریه می‌کرد؛ جوانی را می‌دید، زار زار گریه می‌کرد. به علاوه این که هر روز در خانه‌اش بر روی ایتام کربلا باز بود و آن‌ها تنها زین‌العابدین عليه السلام را تکیه‌گاة خودشان می‌دانستند، در روایات ما دارد، حداقل هر چند روز یک بار بچة قمر بنی‌هاشم کنار زین‌العابدین عليه السلام می‌آمد. خود دیدن این بچه، حضرت را ناراحت می‌کرد.

نگاة امام زین‌العابدین عليه السلام به حیات و مرگ در صحیفه

این مقدمه را برای این گفتم که به نظر می‌رسد که چنین انسانی، تحت این همه فشار و سختی، خیلی نرم به پروردگار عالم بگوید، خدایا! حیات و مرگ که به دست توست، قلم مصلحت خودت را عوض کن و مرگ مرا برسان. او باید این را بگوید؛ امّا نگاة امام به حیات و مرگ در صحیفۀ سجادیّه اين است: برای چه بمانم و برای چه بمیرم. این خیلی مهم است که همان‌طور كه بايد حیات آدمي هدفدار باشد، بايد مرگش هم هدفدار باشد. او همان‌طور كه بايد به حیات عشق بورزد،  بايد به مرگ هم عین حیات عشق بورزد.

از پنجاه و چهار دعا  همراه با گریه و با ندبه،. این تنها یک تعلیم زین‌العابدین عليه السلام است. حضرت با تضرّع، به پروردگار عالم می‌گوید و در واقع، دارد به ما یاد می‌دهد، چگونه زیستن را و چگونه مردن را.

حالا در کنار این خواستۀ انسانی، آن مقدمه در ذهنتان بیاید که برای یکبار و در یک روز هم آب خوش از گلوی حضرت پايین نرفته است. خواستة حضرت در اين دعا چنين است: وَ عَمِّرْنِي مَا كَانَ عُمُرِي بِذْلَةً فِي طَاعَتِكَ. خدایا! تا من را بندۀ خودت می‌بینی که در فضای اطاعت از تو هستم، مرگ من را نرسان و بگذار كه من بمانم. اگر من بندۀ تو و مطیع تو هستم، پس برای چه دعا كنم كه بمیرم؟ پس خدايا! چرا تو مرا به دنیا آورده‌ای؟ آيا برای این‌که من انسان ظرف معرفت، هدایت و عبادت بشوم، مگر این مشت خاک را تبدیل به من انسان نکردی؟ حالا كه این عنایت را به من کردی و من اكنون هم اهل معرفتم، و هم اهل‌عبادتم و هم اهل هدایت، پس چرا بمیرم؟ هر لحظه‌اي که من بر این حال بمانم، به بالاترین تجارت دست زده‌ام. من هر چه بیش‌تر بمانم، آخرت آبادتر و گسترده‌تری را می‌سازم. با این معماری، و با این بنّایی، و با این تجارت، چرا دستم از دنیا کوتاه باشد؟ من عمر می‌خواهم؛ من ماندن می‌خواهم؛ من مرگ نمی‌خواهم.

آن وقت انسان این جا این معنا را می‌فهمد که چقدر معرفت، هدایت و عبادت ارزش دارد که در کنار این سه حقیقت، اگر تمام تلخی‌های اين عالم را به کام آدم بریزند، براي او قابل تحمّل بوده و هیچ مشکلی برایش نیست. این قسمت از دعاي حضرت، درخواست عمر طولانی است.

در روايت نبوي است كه رسول‌خدا صلّي الله عليه و آله و سلمّ سعادت را چنين معنا کرده‌اند: اِنَّ السَّعَادَةَ، كُلَّ الَّسعَادَةِ طُولُ الْعُمْرِ فِی طَاعَةِ اللهِ.(جلال‌الدين سيوطي، جامع صغير، ج2، ص207). اين سخن رسول‌الله صلّي الله عليه و آله و سلّم روشن مي‌كند كه آروزي داشتن طول عمر، آرزوي درستي است، امّا اگر انسان مي‌خواهد چنين آرزوئی كند كه مثلاً صد سال و يا صد و بیست سال بماند، بايد چنين آرزو كند و بخواهد كه در گردونۀ طاعت حق بماند؛ چون طاعت و نتیجة طاعت، هدف نهایی خلقت انسان را نشان داده و تحقّق می‌بخشد.

و امّا مرگ، و اين كه کی بمیرم. در اين باره، حضرت چه تعلیم عظیمی دارد که ای کاش! این هفتاد میلیون جمعیت، مخصوصاً مُفسدان، بي‌بندباران و گناهکارانش، این زنان و مردان رها شدۀ از مدار دین، و این دخترانی که هزار و پانصد سال پیش، خبر لباس، اوضاع و روابط نامشروعشان، اشک پیغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم را در آورده است. البته، خبر  چنين كساني، و نه دیدنشان. ای کاش! این‌ها همین یک جملۀ زین‌العابدین عليه السلام  را درک و لمس می‌کردند که مسألة گناه و معصیت براي انسان چه مصيبتي هست.

فَإِذَا كَانَ عُمُرِي مَرْتَعاً لِلشَّيْطَانِ فَاقْبِضْنِي إِلَيْكَ  : خدایا! به محض این که دیدی، برای اولین بار من زین‌العابدین می‌خواهم، دچار گناه شوم، هنوز كه دچار آن گناه نشده‌ام، مرگم را برسان که من نباشم تا مرتکب آن گناه شوم.

  آنچه بيان شد، تنها داستان یک جملۀ صحیفه است.

داستان تاثيرگذاري شگرف دعاي توبة صحيفه

خدمت یکی از چهره‌های برجستۀ علم، ایمان و امر به معروف نهی از منکر، رسیدم که در سن صد و سه سالگی در شهری از دنیا رفت. او به من فرمود، الان  مشغول به چه کاری هستي؟ آن وقتی که من در خدمتشان بودم، ايشان در سنّ نود و دو سالگي به سر مي‌برد. این شخص در اين سن، یک لحظه هم آرام نبود و برای دین می‌چرخید و می‌نالید و غصّه می‌خورد. حتی در آن سن، در همان شهر از او كه مجتهد بود، دعوت کردند كه به دانشگاه برود و درس بدهد، و او هم با آن محاسن سفید و در سن نود سالگی، هر روز به دانشگاه می‌رفت، و هفته‌ای چهار روز هم پنج ساعت یا چهار ساعت به منبر می‌رفت. در عين حال، در کوچه و خیابان با مردم حرف می‌زد و آن‌ها را امر به معروف و نهی از منکر می‌کرد. او خیلی انسان والايی بود. او كه از من پرسيد در حال حاضر دارم چكار مي‌كنم، گفتم، دارم صحیفۀ سجاديه را شرح و تفسیر می‌کنم و اكنون به جلد پنجم رسیده‌ام؛ چون شرح فارسی مفصلّی بر آن در ایران نبود و اين برای اولین بار بود که این شرح و تفسیر بر صحیفه به ميدان آمده بود که من در نهايت اين شرح و تفسير را با هفت جلد به اتمام رساندم. بعد هم پشیمان شدم؛ چون احساس مي‌كردم اين كار هنوز هم بايد ادامه پيدا مي‌كرد و به حدود بیست جلد مي‌رسيد، ولی برنامه‌ريزان كارهاي من، براي نگارش بیش از این هفت جلد، سهمي از وقتم را براي نگارشم نگذاشته بودند. البته، الان دوباره دارد کلّ برنامه‌هايم پایه‌ریزی جدیدي می‌شود و اگر خدا بخواهد و من مهلت داشته باشم،  مي‌خواهم کلّ حیات زین‌العابدین عليه السلام ، دعاها و آثار آن حضرت را در پنجاه جلد نظام دهم تا بتوانم از یک اماممان، فرهنگي صد در صد را به جهانیان ارايه بدهم. اين كه گفتم چنين شرح وتفسيري را دارم بر صحيفه مي‌نويسم، چشمش پر از اشک شد و گفت: اگر میل دارید، من داستانی را در رابطه با صحيفة سجاديه را براي شما بگویم. گفتم: با کمال رغبت آن را مي‌شنوم. او این داستان را كه بعد من آن را در تفسیر صحیفۀ سجادیه‌ام هم آورده‌ام، چنين براي من نقل كرد:

حدود سی سالم بود كه در نجف جزء شاگردان درس آیت‌الله العظمي اصفهانی بودم. ایّام ماه رمضان مرحوم سیّد طلبه‌های خوش‌بیان را در مناطق شیعه‌نشین عراق پخش کرد. سهم ما به بصره افتاد. با یک روحانی درس خواندة متین از نجف حرکت کردیم و به بغداد آمدیم و از آن جا با قطار به بصره رفتيم. ماه مبارک رمضان را گذراندیم و عید فطر هم تمام شد. بلیط قطار گرفتیم كه به بغداد برگردیم و از آن جا هم به نجف برویم. کوپة قطار هم شش نفره بود و من و آن شیخ بزرگوار كه آمدیم سر جاهايمان در کوپه نشستیم، سه  مرد لات، بی‌تربیت و ناجوري به همراة زن بدکاره‌اي كه اصلاً حجاب نداشت، وارد کوپۀ ما شدند. به رئیس قطار متوسل شدیم. او گفت که ما جا ديگري نداریم. ما كه نمي‌توانستيم صبر كنيم؛ چون درس داشت شروع می‌شد و ما بايد برمي‌گشتيم. در همين گفتگو بوديم كه قطار به راه افتاد. با خود گفتیم، با اين مصيبت چكار كنيم؟ تصميم گرفتيم تا بغداد سر خود را پايین بياندازيم و یا اين كه به سقف قطار نگاه کنیم. پنج و شش کیلومتري که قطار رفت، دیدیم آن‌ها از بساط خود تنبکي درآورده‌اند و یکی از آن‌ها شروع کرد به تنبک زدن و آن خانم هم بلند شده که برقصد. در بين، آن دو نفر دیگر از آن‌ها هم شروع کرد‌ه‌اند به تصنیف خواندن. به شیخ گفتم که چکار کنیم؟ گفت، من که می‌ترسم، و شما اين كار را انجام بده؛ چون بالاخره تو عمامه‌ات سیاه است و شاید اگر با این‌ها حرف بزنی، آن‌ها از كارهاي خود خجالت بکشند. گفتم، آخر با این لات‌ها و با این چاقوکش‌ها، آن هم با این زن، چه چيزي مي‌توانم به آن‌ها بگويم. تصنيف خواندن آن‌ها به عربی همين‌طور داشت اوج می‌گرفت؛ می‌زدند و می‌رقصیدند. آهسته آهسته هر چهار تای آن‌ها شکل کارشان را جوری کردند که به ما بفهمانند كه به مسخره گرفته شده‌ايم. ایشان می‌فرمود که فلانی هیچ راهی برای ما نمانده بود، جز اين كه بلند شوم و بساطم را باز کنم و صحیفۀ سجادیۀ کهنۀ چاپ سنگی‌اي را كه داشتم، از توی بقچه‌ام درآورم، و بگذارم بر روي همان صندلی قطار و دعای مربوط به توبۀ حضرت زین‌العابدین عليه السلام را باز كنم که در آن، ناله‌هايي حضرت به خدا می‌کند و التماسی برای آمرزش به پروردگار دارد كه دل سنگ را آتش می‌زد. اين دعا جوری تنظیم شده که انگار زین‌العابدین عليه السلام گناه‌کارترین گناهكاران جهان است. بعد با صدای روضه شروع کردم به خواندن و در قلب خود، متوسّل به زین‌العابدین عليه السلام شدم و گفتم: یا بن‌‌رسول‌الله! کلید حلّ مشکل ما شما هستید و کاری از دست ما بر نمی‌آید، و اگر آن‌ها تنها به ما دو ضربة چاقو را بزنند، کار ما تمام می‌شود و کسی هم از ما دفاع نمی‌کند. خطّ اول و خطّ دوم دعا را كه خواندم و همين‌طور داشت به پهنای صورتم، از چشمانم اشک می‌آمد كه شنيدم صدای تنبک کم شد و بعد هم اصلاً خاموش شد و زن هم از رقصیدن ايستاد و در جاي خودش نشست و دو تای دیگرشان هم از تصنیف‌خوانی افتادند. به نيمة دعا كه رسيدم، دیدم آن زن بلند شد و چادرش را درآورد و بر سرش گذاشت و صورتش را  هم چسباند به ديوار اتاق قطار و شروع کرد به گریه کردن. آنها كه می‌خواستند نزدیک شهري نرسیده به بغداد پیاده شوند، به من گفتند، ای آقا! این چه کتابی است؟ گفتم که این کتاب، جان من است. گفتند که این كتاب را به ما بده. گفتم: براي من، این کتاب، از این دنیا و از این عالم، بیش‌تر ارزش دارد. هر چند در دلم می‌خواستم كتاب را به آن‌ها بدهم، امّا با نشان دادن امتناع از دادن كتاب، می‌خواستم ارزش کتاب را به آن‌ها نشان بدهم. براي همين سخنم را در دلبستگي‌ام به كتاب صحيفه ادامه دادم و گفتم: براي من، قیمت این کتاب، از همة عالم هم بالاتر است، پس براي چی آن را به شما بدهم. من براي لحظه‌اي نمی‌توانم این کتاب را از خودم جدا کنم. آن‌ها گریه کردند و گفتند: آقا! لباست نشان می‌دهد که از اولاد پیغمبر هستی، به حقّ پیغمبر، این کتاب را خودت به ما بده. تو که دیدی ما کی هستیم. اگر آن را  به ما ندهي، به زور هم كه شده آن را از تو می‌گیریم. گفتم: باشد. ولي اول بگذاريد كه من بگويم که این کتاب از چه کسی است؟ شما وجود مبارک حضرت ابی‌عبدالله الحسین عليه السلام را می‌شناسید. همین که اسم ابی‌عبدالله عليه السلام را بردم، آن‌ها بیش‌تر منقلب شدند و گفتند، بله، ما او را می‌شناسیم. گفتم: حضرت سید‌الشهداء عليه السلام پسري داشت به نام علی بن حسین، زین‌العابدین، عليه السلام. این کتاب، دعاها و نيايش‌هاي او است. گفتند که آقا سیّد! ایستگاة مقصد ما نزدیک است، ما چهار نفر را شیعه کن تا دستمان پاک باشد که بتوانیم این کتاب را بگیریم. من کتاب را با گریه به آ‌ن‌ها دادم و آن‌ها هم با گریه از ما خداحافظی کردند. موقع خداحافظي، آن زن به ما گفت، شما من را نجات دادید. من بیدار نبودم. من خواب بودم:

مرده بودم، به سخن‌هاي تو گشتم زنده

خفته بودم، صفت حسن تو بيدارم کرد

اوحدي مراغه‌اي