زندگینامه طلبه مجاهد، شهيد محمد ملك جعفريان

حماسه سازان همیشه جاوید روحانیت دامغان

193

زندگینامه طلبه مجاهد، شهيد محمد ملك جعفريان

خيره به مهتاب در بارشي از وجود، ناياب‌‌ترين دُر آفرينش چون آذرخش به دامان زمين فرود مي‌آمد. ديري است در خلوت كبود تنهايي «حسينعلي ملك جعفريان» صداي سكوت شكسته شد و آهنگ وجود ، كوبه خانه او را در روستاي «دروار» دامغان به سال ۱۳۴۷ش به صدا در آورد.

محمد، بسان گلهاي خوشبوي ايران در دامن پر مهر مادري مهربان رشد يافت. دوران ابتدايي را در روستا گذراند و در كنار گلخنده‌هاي مادر بعنوان تک پسر خانواده در امتداد جاده حيات ، قدم بر مي‌داشت.

پدر دامدار بود و از این راه امرار معاش می کرد. تكاپوي حيات همراه با مشكلات زندگي، محمد را هم در کنار پدر استوار و محكم كرد. بعد از اتمام دوران راهنمايي گوهر شب افروز دل تا سپيده سحر ، نغمه دلدادگي سر مي‌داد. صداي پاي عشق بر ايوان وجود ، او را عاشق طلبگي كرد. در سال ۱۳۶۲ش به حوزه رفت تا غربت خسته انتظار مرهم دل باشد. در حوزه علميه دامغان و در مدرسه حاج فتحعلی بیک مشغول به تحصيل شد و مقدمات حوزه را در آنجا از محضر اساتید عظام: حاج شیخ محمد ترابی ، حاج سید محمود ترابی ، مرحوم حاج سید مسیح شاهچراغی ، حاج شیخ احمد عالیشانی و حاج شیخ غلامعلی نعیم آبادی کسب فیض نمود.

صداي غرش و مهيب عرابه‌هاي آهنين، شقايقها را پرپر كرد و در زير گام چپاول چه دلها كه شكست! چه خونها كه مظلومانه به زمين ريخت!؟.

اما او به حرمت آفتاب سوگند ياد كرد كه انتقام خونهاي مظلومي كه درمهران به زمين ريخته شده را بگيرد و به همين خاطر در گردان قمر بني هاشم تيپ ۲۱ امام رضا (ع) مستقر شد ، در آن روزهايي كه مهران غرق آتش و خون بود، به همراه ياران آسماني اش رفتند و با جان‌‌نثاري توانستند مهران را آزاد كنند.

برق پیشانی او در غروبی که بچه‌های گردان روح الله برای عملیات آماده می‌شدند حکایت از آسمانی شدن او داشت؛ پس از ۱۴ ماه فداکاری و در سومین اعزام وی، منطقه شلمچه در انفاس مسيحا نفسي از عالم غيب ، جان خسته‌اش را حياتي دوباره بخشيد. آن هنگام كه شلمچه ، بوسه‌هاي سبزش را بر قدومش مي‌زد و‌جمال بخت به رويش لبخند مي زد ، در عمليات كربلاي پنج اين دلداده كوي عشق به همراه ۲۵ نفر دیگر از یاران آسمانیش از گردان روح الله دامغان ، غزل موزون وصال را ‌سرود و در تاريخ ۲۲ بهمن ۱۳۶۵ش سبك بال به سوي معشوق پركشيدند.

تنش را با گلاب عشق شستند و در حضور ملائك بدن خونينش را در روستاي «تويه دروار» دامغان به خاك سپردند .

«ستاره نام و يادش تا ابد بر تارك سرزمين ايران درخشنده باد.»