زندگینامه طلبه مجاهد ، شهيد يوسف رائيجي

حماسه سازان همیشه جاوید روحانیت دامغان

172

زندگینامه طلبه مجاهد ، شهيد يوسف رائيجي

شهيد يوسف رائيجي به سال ۱۳۴۹ش در خانواده‌اي چشم به جهان گشود كه ناز نگار دل، آنها را ساكن كوي ايمان و تقوي كرده بود، تا در پرتو جلوه دوست راه بندگي را طي كنند.

حضور خلوت عارفانه قنبرعلي، در نظر قدسيان خوش آمد و پاس صداقتش در بندگي خداوند در سال ۱۳۴۹ كودكي را به او ارزاني داشت.
پدر كه چون پير كنعان، گمشده‌اش را در اين فرزند يافته بود، نام او را يوسف نهاد و در تربيت او آن چنان كوشا بود كه همگي رشك بر معصوميت يوسف مي‌بردند.

يوسف مي‌بايست در كشاكش حوادث و در سنگلاخ باديه دنيا، آزمايش شود. در ۴ سالگي از پشت بام طبقه دوم سقوط كرد و با اين كه خون زيادي از او رفته بود، به عنايت امام رضا(ع) نجات يافت.

كودكي‌اش با شيرين زباني و نمازهاي كودكانه براي مادر سپري شد. دبستان را چون همه كودكان با ايام خوشش سپري كرد. دوران راهنمايي را با تلاش و كوشش بسيار در مدرسه شهید مطهری دامغان پشت سر گذاشت.

در سال ۱۳۶۵ش برای سربازی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف وارد حوزه علمیه دامغان و در مدرسه مطلّب خان حجره نشین شد. دروس حوزه را از محضر اساتید عظام حجج اسلام: حاج شیخ احمد عالیشانی ، حاج شیخ محمد علی آذری، حاج شیخ محمد ترابی و حاج شیخ احمد فوادیان کسب فیض نمود.
در آنجا بود كه تشنگي‌اش را با قدح عشق سيراب كرد و از باده طهور آنچنان نوشيد كه واله و شيداي محبوب شد. آن عشق جوششي در درونش انداخت كه با جديت در راه كمال قدم گذارد. انس با يار در عزلت شبانگاهي، حزن در دل و شوخ طبعي با دوستان از ويژگي‌هاي اخلاقي شهيد رائيجي بود. نظم و دقت در امور به همراه وفاي به عهد، زينت روح با صفايش بود.

سپيده صبح زندگي‌اش را با زيارت عاشورا طلوع مي‌كرد. شبهاي پرستاره‌اش انيس سوره واقعه بود. با سكوت همدم بود، چرا كه سكوت فرياد معرفت است. در مباحثات علمي شركت مي‌كرد و آن هنگام كه هنگامه جبين ساييدن بر خاك بندگي بود، همه چيز غير از محبوب را فراموش مي‌كرد.

بارها به جبهه اعزام شد و در مناطق عملیاتی جاده خندق ، شلمچه ، سقز و در عملیات های کربلای۴ و ۵ ، نصر ۸ ، بیت المقدس ۲ و ۳ و مرصاد به مدت ۱۳ ماه حضور داشت. در آنجا نيز نظم را سرلوحه كارهايش قرار داده بود.
در عمليات كربلاي ۵ در شلمچه و در آن سرزمين مقدس مجروح شيميايي شد. شهيد رائيجي در آخرین مرحله اعزام به جبهه همنشين بچه‌هاي با صفاي گردان قمر بني هاشم علیه السلام بود.

پذيرش قطعنامه كاسه زهري بود كه با هيچ نوش‌دارويي قابل التيام نبود و هرگز در باور يوسف نمي‌گنجيد كه در شهادت را بسته‌اند و او از قافله شهادت جا مانده است. اما نسيم رحمت از لاهوت وزيدن گرفت تا آخرين بازماندگان قافله خوبي‌ها را با خود ببرد. در تاريخ ۴ مرداد ۱۳۶۷ش بود که منافقین کوردل با هجوم وحشیانه خود قصد فتح سرزمین امام زمان(عج) را در سر می پروراندند ، اما در چهارزبر با شیرمردان گردان قمر بنی هاشم علیه السلام دامغان روبرو شدند و تنگه چهارزبر کمین گاه خدا برای نابودی جبهه باطل شد و نام این عملیات به مرصاد مزین شد. در این ایستادگی و مقاومت گوشه سمت چپ پیشانی یوسف مورد اصابت گلوله دشمن خبیث قرار گرفت ، همان قسمتی که هنگام وداع با مادر و خواهر به آن اشاره می کند و می گوید: اینجا را ببوسید که اینجا محل اصابت گلوله است.

مرغ جان بي‌قرار يوسف در صبح ۴ مرداد در محور چهارزبر منطقه اسلام آباد به پرواز درآمد و شهد شيرين شهادت را نوشيد.

و اكنون مزارش در فردوس رضاي دامغان قطعه‌‌اي از خاك بهشت است كه شفاي دلهاي بلا ديده‌اي است كه داغ هجران بر دل دارند.

«روحش مهمان امیر قافله عشق باد»