نفاق ؛ دومین علت رویارویی در کربلا

عن علی ابن الحسین علیهما السلام : قال: «مَنْ لَمْ یَعْرِفْ دَاءَهُ أفْسَدَهُ دَوَاؤهُ».[1]

مقدمه

بحث ما دربارة علل رویارویی کوفیان و کسانی که در کربلا در مقابل امام حسین علیه السلام صف آرایی کردند، بود. یعنی این که چه عواملی و ریشه هایی موجب این صف آرایی عظیم در مقابل امام حسین علیه السلام شد؟ چرا بعضی ها به سادگی دعوتشان را فراموش کردند؟ چرا علی رغم اطلاعی که از طریق نامه، گفتار، پیک و نیز از طریق حرکت امام از مدینه به مکه و از مکه به کربلا پیدا شد، افراد کمی امام را یاری کردند؟ این بحث ما بود که این علل و عوامل را ریشه یابی می کردیم. جلسات قبل عرض کردم هر حادثه‌ای در ظرف زمانی و مکانی خودش تمام می شود؛ اما اگر عوامل آن حادثه دوباره ایجاد شود، ممکن است آن حادثه دوباره تکرار شود. اگر در جایی آتش سوزی رخ داد دیگر آن آتش سوزی تمام شده است، ولی همان عواملی که جایی را به آتش کشیده است، مثل بنزین، باروت یا هر عامل دیگری در هر کجا همان شرایط فراهم شود، باز آنجا آتش خواهد گرفت. این که جامعة ارزشی نبوی، به جامعة بی ارزش اموی تبدیل شد، این که بعد از نیم قرن، پس از رحلت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ، بسیاری از اصول زیر پا گذاشته شد، از جمله اصل ولایت و امامت، دلایلی دارد، ریشه هایی دارد. علت تبیین آن حادثه با گذشت 14 قرن از وقوع آن، این نیست که فقط بخواهیم حادثه پردازی کنیم، می خواهیم از تکرارش جلوگیری شود. می خواهیم با تبیین این علل خودمان را اصلاح کنیم. بدانیم چه چیزی باعث شد عده ای این حوادث را بیافرینند. لذا ما یک بحث تقریباً اخلاقی – تربیتی و نگرش تاریخی به این علل و عوامل داریم. جلسة گذشته یک عامل را بحث کردم؛ نسیان یاد خدا.

بستر نفاق

عامل دیگری که عرض می کنم و تقاضا دارم به آن عنایت بفرمایید، البته این عامل شامل همة آن مردم نمی‌شود، شاید سران، نقشه پردازان و عدة خاصی را شامل می شود؛ اما بسیار قابل توجه است. آن عامل نفاق است، نفاق و منافق یکی از خطراتی است که در هر زمانی می تواند جامعه را به انزوا بکشاند و جامعه را دچار بحران کند. برادران عزیز! نفاق در بستر جامعة دینی شکل می گیرد، در جامعة کفر شکل نمی گیرد؛ چون کفر است. در مکه وقتی پیغمبر آمد به آن نفاق نداشتیم، در مدینه نفاق داریم. این پیچکی که دور درخت می پیچد، هیچ وقت در بیابان لم یزرع و در بیابان خشک نمی روید، چون جایی نیست که دورش بپیچد. در باغ می روید، جایی که درخت است، اگر دور گلی بپیچد آن را خشک می کند. نفاق در بستر جامعة دینی شکل مي گیرد، چون منافق می خواهد خودش را در قالب دین و متدینین جا بزند؛ لذا نفاق همیشه و غالباً در بستر جامعة متدین و جامعه ای که اعتقادات مذهبی دارد، خود را عرضه می کند.

نگرانی پیامبر از منافقین

امیرالمؤمنین علیه السلام در نامة 27 نهج البلاغه که به محمد ابن ابی بکر نوشته است، می نویسد: پیغمبر گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم به من فرمودند: علی جان! «إنِّی لَا أخافُ عَلَی أُمّتی مؤمناً وَلَا مُشرِکاً أمّا المُؤمِنٌ فَیَمنَعُهُ اللهُ بإیمانِهِ وَأمَّا المُشرِْکُ فَیَقمَعُهُ اللهُ بِشرْکِهِ»؛ من نه از مؤمن بر امّتم خوف دارم، و نه از مشرک؛ چون مؤمن تعهد دارد، و مشرک به واسطه شرکش از بین می رود. مشرک رو در رو ایستاده، می‌گوید قبول ندارم، «وَلَکِنِّی أخافُ عَلَیکُمْ کُلَّ مُنافِق»[2] ؛ علی جان من از چیزی که بر امتم می ترسم، منافق است، چون نه مثل مؤمن اعتقادش قوی است و نه مثل مشرک با صراحت انکار می کند. دو چهره است، دو گانه است. به گونه ای عمل مي کند که عوام فریبی می کند. به گونه ای عمل مي کند که انسانهای نادان را دنبال خودش مي کشد. من از این بر امت خود می ترسم.

ویژگی منافقین مقابل پیامبر

قرآن کریم به پیغمبر می فرماید: «تو با دو دسته منافق مواجه بودی، یک عده منافق هایی که بیرون از مدینه بودند«وَمِمَّن حَوْلَکُمْ»، منافقون افرادی بودند که در مدینه نبودند، خارج از مدینه بودند؛ اما پیغمبر: «وَمِنْ أهْلِ المَدینَهِ مَرَدوا عَلَی النِّفاقِ»، در مرکز اسلام در مدینه یک مشت منافق اند«لا تَعْلَمُهُمْ» پیغمبر تو هم آنان را نمی‌شناسی! از نظر ظاهری خیلی عجیب است. حالا علم غیب پیغمبر و اطلاعات غیرعادی یک بحث دیگر است.«نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ»، ما آنها را می شناسیم، و ای پیغمبر! ما آنان را دو عذاب می کنیم؛«مَرَّتَینِ»،[3] چرا؟ چون اینها هم منافق اند، هم خودشان را در مرکز مدینه بین مسلمان ها جا داده اند و مخفی کرده اند، خطر اینها بیشتر است. آیات زیادی در قرآن دربارة نفاق آمده، برای این که خطر نفاق به گونه ای است که در هر زمانی ممکن است.

نفاق عبدالله ابن ابی

عبدالله ابن أبَی یک انسان منافق و از رؤسای منافقین است، نوشته اند بین شخصی از مهاجرین و انصار بر سر آب برداشتن از چاه اختلاف پیش آمد، – همان طور که می دانید به مردم مکه، مهاجرین و به مردم مدینه انصار می گفتند.- شخص مهاجری به صورت این شخص انصاری یک سیلی زد، عبدالله ابن أبی منافق که خودش را بین مسلمانان مخفی کرده بود، در جنگ ها با مسلمانان همراهی می کرد، اما نفاق داشت، گفت: اکنون کار مردم مسلمان مکه به جایی رسیده است که با ما درگیر می شوند، اگر برسیم به مدینه همة آنها را از مدینه بیرون می کنیم؛ «لَئِنْ رَجَعْنا إلی المَدینه لَیخْرِجَنَّ الْأعَزُّ مِنْها الأذَلَّ».[4] زید بن ارقم که یک آقازادة هفت، هشت ساله بود این سخنان را شنید، نزد پیغمبر آمد: یا رسول الله! عبدالله ابن أبی به شما و به مسلمانان مکه، چنین حرفی زد، گفت: اگر ما به مدینه برسیم آنها را بیرون می کنیم، به شما جسارت کرد، ناسزا گفت. بلافاصله پیغمبر، عبدالله ابن ابی را احضار کرد، فرمود: تو این حرف را زدی؟ عرض کرد: حرف من را که آدم بزرگی هستم قبول نمی کنید، حرف این بچه را قبول می کنید؟! آدم باید حرف درست را از هر کسی قبول کند. پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم دیدند ممکن است درگیری بیشتر شود، فرمودند: حرکت کنید.

ظاهراً قضیه این بود که عبدالله ابی فکر کرد که شاید حضرت به نفع او رأی دهد. زید ابن ارقم خیلی ناراحت شد. وقتی مدینه رسیدند زید ابن ارقم به خانه رفت در را به روی خودش بست، گفت من از خانه بیرون نمی آیم، من که دروغ نگفتم، من حقیقت را گفتم. اتفاقاً آیة هشتم سورة منافقون نازل شد: پیغمبر! این بچه راست می گوید، عبدالله ابن ابی گفت: «لَئِنْ رَجَعْنا إلَی المَدینَه»؛ اگر ما به مدینه برگردیم «لَیُخْرِجَنَّ الْأعَزُّ مِنْها الأذلَّ»، آنها را بیرون می کنیم. پیغمبر فرمود: به زید ابن ارقم بگویید بیاید. وقتی آمد به او فرمود: ناراحت نباش، خدا تو را تصدیق کرد. بالاترین تصدیق این است که خدا انسان را تصدیق کند. خدا به خاطر این جمله، به خاطر این جریان، یک آیه نازل کرد و خدا تو را تصدیق کرد. بعد هم پسرش گفت: اجازه می دهید من با پدرم برخورد کنم؟ پیغمبر فرمود: نه، با او مدارا کن. البته بعد از نزول این آیه هم خیلی زنده نماند، دق کرد و مُرد.[5]

بعد از پیغمبر اکرم این جریان نفاق به اشکال مختلف شروع شد. همان گونه که عرض کردم منافق، خودش را در هر زمانی با نوع جریانات تطبیق می دهد؛ در صفین می بینید که قرآن را بالای نیزه می بردند. در شهادت عمار یاسر یک لحظه ورق را برمی گردانند امیرالمؤمنین علیه السلام را مقصر جلوه می دهند و در قضیه صلح امام حسن علیه السلام ، با خریدن فرماندهان.

نفاق عمر سعد و یزیدیان

در کربلا هم مردمی که آمده بودند به ظاهر عده ای از آنان را به نام دین به آنجا کشیده بودند، عمر سعد می‌گفت: یا «خِیلَ الله»، ای لشکر خدا، لشکر خود را «خیلَ الله» می نامید.

لشکر خدا، حسین را بکشید بهشت در انتظار شماست، بهشت پاداش شماست. امام صادق علیه السلام اشک می ریخت، می فرمود: حسین ما را به اسم دین کشتند. مسلمانان آن حضرت را به اسم دین کشتند. وقتی سر از بدن اباعبدالله جدا شد صدای الله اکبر لشکر دشمن بلند شد.

«جَاءُوا بِرَأسِکَ یَابنَ بِنْتِ مُحَمّد     قَتَلُوا جِهاراً عَامِدیِنَ رَسولاً

قَتَلُوکَ عَطشَاناً وَ لَمّا یَرْقَبوا     فِی قَتْلِکَ التَأوِیلَ وَ التَّنزیلا

وَ یُکَبِّرونَ بِأنْ قُتِلْتَ وَ إنّما     قَتَلوا بِکَ التّکبیرَ وَ التَّهلیلا».[6]

آنها مصداق «الله اکبر» را کشتند و «الله اکبر» گفتند. این جریان نفاق است. امام حسین علیه السلام شب عاشورا یا روز عاشورا در یکی از خطبه هایش می فرماید: شمشیرهایی روز عاشورا جلوی ما آمد که قرار بود این شمشیرها از ما حمایت کند، چون نوشته بودند حمایتت می کنیم. شمشیرهایی علیه ما بیرون آمد که قرار بود این شمشیرها محافظ ما باشد، قرار بود طرفدار ما باشد. نفاق این گونه است. در مجلس یزید نشسته بود، مردم هم نشسته بودند و آیه قرآن می خواندند: «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاء».[7] خدا خواست، ما این طور پیروز شویم- استناد به جبر- خدا خواست ما پیش ببریم، خدا خواست حکومت دست ما باشد.

سوء برداشت منافقین از کلمه اصلاحات

جریان نفاق، جریان بسیار خطرناکی است. قرآن می فرماید: «وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ»؛ به منافقین می گویند فساد نکنید، مردم را به هم نریزید، جامعه را به هم نریزید، «قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُون»،[8] می‌گویند چه کسی گفته ما فساد هستیم؟ ما مصلحیم ما مي خواهیم جامعه را درست کنیم، ما می خواهیم جامعه را پیش ببریم؛ «وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُون». شعار مصلح بودن متعلق به انبیاست. شما به هر کسی با هر گرایش و ذهنیتی، در هر شغلی بگویید اصلاح را تعریف کن، برایت تعریف مي کند. اگر به یک بنّا بگویی می خواهیم این ساختمان را اصلاح کنی، چه مي گوید؟ می گوید: یعنی جلوی نمش را بگیرید، دیوارهایش را رنگ کنید، گچ بگیرید. اگر ماشین را به تعمیرگاه ببرید، بگویید می خواهم این را اصلاح کنید، نمی گوید که چکش بیاورید تا آن را خراب کنم و از بین ببرم! این که اصلاح نیست، باید آن را صافکاری کرد، رنگ زد. اگر به یک معلم بگویی می خواهیم این چهل دانش آموز را اصلاح کنی، می‌فهمد یعنی چه؛ یعنی هر نقطة منفی و هر ضعفی دارند رفع شود.

معنای واقعی اصلاحات

حضرت شعیب علیه السلام می گفت ما اصلاً برای اصلاحات آمده ایم، «إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ»؛ هر چقدر بتوانیم تلاش می کنیم، «وَمَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللّهِ».[9] اگر امام حسین علیه السلام در نامه ای به برادرش محمد حنفیه می گوید: «إنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصلاحِ»[10]؛ من از خانه بیرون آمده ام تا جامعه را اصلاح کنم، یعنی چه؟ یعنی اگر رباخواری بود او را بردارم، اگر رشوه بود آن را بردارم، اگر میگساری بود آن را بردارم، اگر حاکم ستمگری چون یزید بود او را کنار بزنم، اگر احکام و مبانی دینی و سنت پیغمبر زیر و رو شده بود آنها را احیا کنم، «الا و انَّ السُّنَّۀَ قَد اُمیتَت وَ إنَّ البدعۀ قَد اُحییَت»،[11] بدعت هایی که به دین اشاعه شده آنها را حذف کنم، این معنای اصلاح است. قرآن می گوید این شعار، شعار پیغمبر است، شعار امام است، هدف اسلام است. و «وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ»؛ به منافقین می گویند شما دارید فساد می کنید و اوضاع را به هم می ریزید. 15- 14 نفر از اینها در لیلة عقبه می خواستند پیغمبر را ترور کنند. در بسیاری از جنگ ها مثلاً در جنگ احد عبدالله ابن اُبی سیصد نفر را یک مرتبه از لشکر مسلمانان جدا کرد، – مسلمانان در جنگ احد هزار نفر بودند او سیصد نفر آنها را جدا کرد – و گفت ما مي خواهیم از یک جبهة دیگر بجنگیم. و همیشه لطمه زدند و «قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُون».

پس علل رویارویی با اباعبدالله؛ نفاق سران، سکوت عوام، نفاق سردمداران، دنباله روی مقدس مآبان، نفاق آگاهانه و عالمانة تصمیم گیران، و دنباله روی ناآگاهانه و جاهلانة مردم بود. این کار باعث شد که به سادگی لشکر را لشکر خدا حساب کنند، برای کشتن امام حسین علیه السلام بشارت به بهشت بدهند، با شهادت امام «الله اکبر»بگویند، در مجلس یزید قرآن بخوانند، و در صبح جمعه خطیب یزید بلند شود به منبر برود و اعمال و کارهای یزید را توجیه کند.

علامت های نفاق

نفاق، خطر بسیار حساسی است که علامت و نشانه هم دارد. می دانید می خواهم چه عرض کنم؟ ممکن است یک وقت متوجه نباشیم و به علامت های آن مبتلا شویم آن وقت اگر کسی به ما بگوید منافق، ناراحت می شویم. ولی نفاق علامت هایی دارد، من یک وقتی این علامت ها را از روایات و آیات استخراج کردن بیش از بیست نشانه است. این نشانه ها خیلی انسان را تکان می‌دهد، چرا که ممکن است انسان ناخواسته به بعضی از آنها مبتلا شود. در اینجا چند مورد از این نشانه ها را برایتان بیان مي کنم که امیدوارم در من و شما نباشد.

روایت از رسول خداست فرمود: سه چیز اگر در کسی وجود داشته باشد منافق است؛ «ثَلاثٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ کَانَ مُنافِقاً». حالا ممکن است منافق اعتقادی نباشد، منافق اخلاقی، اجتماعی باشد و خودش هم متوجة نفاقش نباشد. جوان های عزیز عنایت کنید که این نشانه ها چه هستند؟ فرمود منافق سه علامت دارد، «وَإن صَامَ وَ صَلّی وَزَعَمَ أنَّهُ مُسْلِمٌ»؛ هر چند نماز بخواند، روزه بگیرد، و بگوید من مسلمانم، او منافق است. شما اگر گفتی من اهل فلان کشورم، باید زبانش را بلد باشی. هر کسی اهل هر جایی هست، علامت و نشانه ای دارد. گاهی انسان می بیند خودش ناخواسته، نشانه ها و علامت های ملیت و قومی را دارد که دوست ندارد جزو آنها باشد. منافق نشانه هایی دارد، نشانه هایش چیست؟

1- خلف وعده

یک نشانه این است که فرمود: «إذا وَعَدَ أخْلَفَ»، منافق پیمان شکن است؛ یعنی وقتی قول مي دهد، بدقولی می کند؛ پیمان می بندد زیر پیمانش می زند، وفای به عهد ندارد. شخصی خدمت سید السّاجدین، علی ابن الحسین علیهما السلام  آمد- چقدر این روایت زیباست- گفت: یابن رسول الله! خلاصة دین را برای من بگویید؛ «أخْبِرْنِی بِجَمیعِ شَرَائِعِ الدِّینِ» البته مي دانید دین مسائل اعتقادی دارد، مسائل اخلاقی دارد، نماز دارد، روزه دارد. اما او می خواست کلیّت و رئوس مطالبش را بداند. امام سجاد علیه السلام  فرمود: خلاصة دین سه کلمه است: «قَولُ الْحَقِّ وَ الوَفاءُ بِالعَهْدِ»؛ دین این است که انسان سخن حق بگوید، و وفای به عهد و پیمان داشته باشد، «وَالْحُکْمُ بِالْعَدْلِ»[12] ؛ و عادلانه حکم کند و نظر بدهد. خلاصة دین این سه محور است: عدالت مداری، حق مداری، وفای به عهد و پیمان. وفای به عهد و پیمان خیلی مهم است، آن را ساده نگیرید.

انواع عهد و پیمانها

ما چند نوع عهد داریم: یک عهد با خدا داریم، یک عهد با امام معصوم داریم، یک عهد با عالم و رهبر و ولی فقیه داریم، یک عهد با مرجع تقلیدمان داریم، یک عهد با پدر و مادرمان داریم، یک عهد و پیمان با دوستمان داریم، این ها مصداق عهد و پیمان است. جوان عزیزی که عهد و پیمان با خدا داری، خدا می‌فرماید من فردای قیامت، سایة رحمتم را بر سر چند گروه قرار مي دهم؛ یکی از آنها جوانی است که در جوانی بندگی کند؛ «شَابٌّ نَشَأَ فِی عِبادَۀِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ»[13] اگر جوانی نگاهش به نامحرم افتاد، – خدا در قرآن مي گوید به نامحرم نگاه نکنید،- و چشمش را به خاطر خدا بر هم گذاشت، این وفای عهد با خداست. اگر جوانی ندای حرام را شنید، لقمة حرامی را دید، صدای حرامی را شنید، صحنة حرامی را دید با این که توانش را هم دارد، و می تواند گناه کند، اما گفت خدایا، تو در سورة یاسین در قرآن گفتی: «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ»[14] ؛ ای انسان ها شما با من پیمانی دارید، روزی که به دنیا آمدید در گوشتان اذان گفتند، بالغ شدید، مسلمانید، نماز خواندید، فطرت پاک دارید، مگر با خدا پیمان ندارید که دنبال شیطان نروید؟ پس نگاه نکن، گوش نده، دست به طرف لقمة حرام دراز نکن. حرکت های گناه آمیز را انجام نده. اگر ما یک آدم عادی دنبالمان کند بعضی از کارها را انجام نمی دهیم، عهد و پیمان را خدا که جای خود دارد.

داستانها و شواهدی پیرامون عهد و پیمان

مورد اول: یک جوانی که مبتلا به یک گناهی بود خدمت امام صادق علیه السلام آمد. آقا وجدانش را بیدار کرد. – انسان بعضی از کارها را به خاطر خفته بودن وجدانش انجام می دهد – به او فرمود: اگر یک بچه‌ای تو را ببیند، آیا این گناه را انجام مي دهی؟ – انسان خیلی از کارها را اگر یک بچه ببیند انجام نمی دهد. اگر یک پلیس ایستاده باشد جای نامناسب پارک نمی کند، خیابان یک طرفه را نمی رود. انسان گاهی به خاطر وجود یک ناظر قوانین را رعایت می کند و خلافش را کنار می گذارد. چرا؟ قرآن می گوید: «يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلاَ يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ»[15] ؛ بعضی ها از مردم می ترسند، اما از خدا نمی ترسند. – امام فرمود: جوان، اگر یک بچه ای به تو نگاه کند، آیا این گناه را انجام می دهی؟ گفت: نه آقا، خجالت می کشم. فرمود: پس تو خدا را از یک بچه کمتر فرض کردی؟! اگر معلم بالای سر تو باشد، سر جلسة امتحان تقلب نمی کنی؛ اما خدا تو را می بیند و تو در زندگی ات تقلب می کنی؟! کلاه سر مردم می گذاری؟!

در مقامی که کنی قصد گناه     گر کند کودکی از دور نگاه

شرم داری، ز گنه درگذری     پردة عصمت خود را ندری

شرم بادت که خداوند جهان     که بود واقف اسرار نهان

می کند بر تو نظر بی گه و گاه     تو کنی در نظرش قصد گناه

جوان های عزیز! شما یک متعالی دارید، شما یک سری نیازهای عالی دارید، یک گنج نهفته در وجود شماست:

آدمی گنجینة سرّ حق است     گر چه در بحر هوس مستغرق است

گنج کونین است ذات آدمی     هست بی پایان صفات آدمی

آدمی می تواند به جایی برسد که پا جای پای ملائک بگذارد. پرّان تر از فرشته ها شود، حال چنین انسانی خودش را با گناه این قدر سقوط بدهد؟

علامت منافق چیست؟ پیغمبر فرمود: منافق سه علامت دارد، یکی از آنها این است که وقتی قول می دهد، بدقولی می کند. حال این قول می خواهد قول با خدا باشد، قول با مردم باشد، قول با امام معصوم باشد، قول با پدر و مادر باشد. خلف وعده نشانة منافق است، حال از مرتبة پایین بگیرید تا مراحل بالاتر.

وفای به عهد مسلم بن عوسجه

مورد دوم: شما به همین قضیة عاشورا نگاه کنید، مسلم ابن عوسجه یک پیرمرد است که با حبیب این مظاهر به کربلا آمد. در روز عاشورا مسلم ابن عوسجه زودتر از حبیب شهید شد، با این که حبیب او را آورد- ایشان در بازار کوفه می رفت، حبیب ابن مظاهر روی شانه اش زد و گفت: مسلم بن عوسجه، دنبال چه مي‌گردی؟ گفت: رنگ مو، حنا. پرسید: می خواهی چه کنی؟ گفت: محاسنم سفید شده، می خواهم رنگ کنم، گفت بیا برویم، رنگی به این محاسنت بزن که تا تاریخ، تاریخ است بماند. فرزند پیغمبر به کربلا آمده و مستقر شده، بیا برویم به امام حسین علیه السلام ملحق شویم، دنیا را رها کن. حبیب او را برداشت و به کربلا آورد. حال مسلم ابن عوسجه زودتر از حبیب شهید شد، امام حسین علیه السلام بالای سر او آمد و این آیه را خواند: «فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلا».[16] بعد حبیب می گوید من به کنار مسلم ابن عوسجه رفتم، امام حسین علیه السلام هم ایستاده بود. گفتم مسلم! من تو را آوردم، ولی تو زودتر از من به بهشت رفتی؛ «فانی اوصیک بهذا و اشار الی الحسین»، ولی اگر درخواست و وصیتی داری به من بگو. مسلم چشمانش را باز کرد، به امام حسین علیه السلام اشاره کرد و گفت: هر چه توان داری در حمایت از این آقا دریغ نکن. این را گفت و جان داد.[17] ببینید چه وفای به عهدی!

وفای به عهد سعد بن ربیع

مورد سوم: شخصی می گوید: در جنگ احد بالای سر سعد بن ربیع آمدم، دیدم دارد در خون خودش می‌غلتد، بدنش پر از خون است و جای شمشیر و نیزه روی بدنش است، به او رسیدم، گفتم: «یا سعد أنا رسول الله،»؛ من فرستادة پیغمبرم. چشم هایش را باز کرد، خیلی خوشحال شد. گفت: مگر پیغمبر زنده است. گفت: الحمدالله، تو برای چه آمدی؟ گفتم: پیغمبر مرا فرستاده که آیا تو سفارشی نداری؟ گفت: بله مبادا عهد و پیمانی که در عقبه با پیامبر بستید فراموش کنید. مبادا تا شما زنده هستید به پیغمبر گرامی اسلام ضربه و لطمه ای وارد شود. تو را درباره رسول الله سفارش مي کنم. این را گفت و جان داد.[18] به این وفای به عهد می گویند، به این وفای به پیمان با امام می گویند.

کسانی هم نامه نوشتند و امام را دعوت کردند، اما وقتی امام از آنها خواست که بیایند، نیامدند. توفیق، رفیقی است که به هر کس ندهندش. چطور می شود بعضی ها این گونه توفیق پیدا می کنند که در کنار اباعبدالله علیه السلام ، کنار پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ، کنار امیرالمؤمنین علیه السلام می مانند و جان مي دهند!

وفای به عهد یاران علی در جمل

مورد چهارم: وقتی ابن صوحان در جنگ جمل بر زمین افتاد، امیرالمؤمنین علیه السلام بالای سرش آمد و فرمود: زید سفارشی نداری؟ گفت: یا امیرالمؤمنین، سفارشم این است که این خون ها را از روی چهرة من پاک نکنید تا علامت این باشد که من به عهدم با شما عمل کردم.[19] پای عهدم با شما ایستادم، و زیر قولم نزدم. به این عهد با امام می گویند. حالا ما چگونه سر پیمانمان با امام زمانمان هستیم؟ این قدر می گوییم یابن الحسن، یابن الحسن، و اظهار ارادت می کنیم، همة ما می دانیم که پنج شنبه و دوشنبه پرونده های ما را خدمت امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف می برند، در این مورد روایت داریم. همة ما می دانیم که در پایان هر ماه، نامه های اعمال ما را به دست امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف می دهند. حالا واقعاً چقدر عملکردهای ما با رضایت آن حضرت منطبق است؟ چقدر توانستیم خودمان را با آن اهدافی که حضرت می خواهد به خاطر آن ظهور کند منطبق کردیم؟ جوان های عزیز، پیغمبر خدا فرمود: منافق سه علامت دارد؛ یک مورد آن این است که وقتی قول می دهد، بدقولی می کند، خلف وعده می کند و پیمان شکن است.

خیانت در امانت

پیغمبر فرمود: «وَإذا ائْتُمِنَ خَانَ»؛ منافق به امانت خیانت می کند. وقتی امانتی به او سپرده می شود، امانت‌دار نیست. حالا امانت چیست؟ عزیزانی که کار اجرایی دارید، مسئولیت دارید، ارباب رجوع دارید، امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «إنَّ عَمَلَکَ لَیسَ لَکَ بِطُعْمَهٍ وَلَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أمانَۀٌ»[20] هر کدام هر مسئولیتی دارید؛ وزیری، وکیلی، رئیسی، مدیر کلی، معاونی، مسئول اداره هستی، مسئولیت طعمه ای نیست که تو پشت خودت را با آن ببندی و فامیل ها و آشناهایت را تأمین کنی. مسئولیت در گردن تو امانت است. خوشا به حال آن مسئولی که خودش را با این کلام امیرالمؤمنین علیه السلام منطبق کند. امیرالمؤمنینی که وقتی انسان با خودش تنها می نشیند و نهج البلاغه را باز می کند و به خطبه ها و نامه هایی که به فرمانداران و مسئولینش نوشته نگاه می کند، می بیند امیرالمؤمنین چقدر دردمندانه، مشکلات جامعه را نسبت به کارگزارانش و مسئولانی که خدمتگزار بودند، متذکر شده.

امیرالمؤمنینی که وقتی آن زن – سودة حمدانی- پیش معاویه آمد و دربارة او گفت:

صلَّی الإلَهُ عَلَی رُوحٍ تَضَمَنَها     قَبرٌ فَأصبَحَ فیهِ العَدلُ مَدفوناً

قَد حَالَفَ الحَقَّ لَا یَبغِی بِهِ بَدَلاً      فَصَارَ بِالحَقّ وَ الإیمانِ مَقرُونا[21]

درود بر آن کسی که وقتی به قبر وارد شد عدالت هم با او مدفون شد. معاویه گفت: چه کسی را می گویی؟ گفت: علی بن ابی طالب. شما زیارت امین الله را ببینید این زیارت امین الله، یادگار امام سجاد علیه السلام است، که چند شرح خوب هم بر آن نوشته شده است. من توصیه مي کنم این شرح ها را ملاحظه کنید. این زیارت را در هر حرمی می شود خواند. این زیارت را زمانی امام سجاد علیه السلام خوانده که قبر امیرالمؤمنین علیه السلام مکشوف نبوده، امام مخفیانه کنار قبر می آمد، بالای سر قبر امیرالمؤمنین علیه السلام در بیابان ها می ایستاد و این زیارت را می خواند. در آن زیارت مي خوانید: «السَّلامُ عَلَیکَ یَا أمینَ اللهِ فِی أرضِهِ» علی جان تو امانتی، (امین الله)، به تو که امانت خدایی خیانت شد، حق تو که امانت خدایی ادا نشد. امام حسین علیه السلام ، امین الله است. پس نفاق علامت هایی دارد یک علامت آن پیمان شکنی است و علامت دیگر آن خیانت در امانت است.

ناهمخوانی سخن با عمل

علامت دیگر نفاق هم این است که فرمود: «وَ إذا حَدًَثَ کَذَب»[22]؛ منافق حرفش و عملش دو تاست، سخن که می گوید دروغ مي گوید. عملکردش با آنچه که می گوید، با هم تناسب ندارد. قرآن کریم می‌فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُون».[23] بعضی ها وقتی جنگ بدر تمام شد، خیالشان راحت شد که جنگ تمام شده، آمدند و گفتند: یا رسول الله! حیف که ما نبودیم، اگر بودیم جانمان را فدا می کردیم، اگر بودیم چنین و چنان می کردیم. زمانی نگذشت که جنگ احد شروع شد. حضرت فرمود: حالا بیایید، جنگ جنگ است فرقی نمی کند. گفتند: نه، منظور ما جنگ اولی بود، آن چیز دیگری بود. این را گفتند و نیامدند. آیه نازل شد: «لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَعْلَمُون»؛ چرا حرفی می زنید که وفادار نیستید و پای آن نمی ایستید؟

خلاصه بحث

علامت های منافق را بشناسید: منافق پیمان شکن است، منافق خائن به امانت است، منافق سخن و عملش منطبق نیست، قرآن مي گوید: «غَلیظَ القَلبِ»[24] است. قساوت دارد، تحت تأثیر واقع نمی شود، حرف حق را نمی پذیرد. منافق چند چهره عمل می کند. منافق از جبهة حق می ترسد. منافق در هر زمانی مثل بوقلمون و بلدرچین خودش را با شرایط تطبیق می دهد. نفاق در بطن جامعة دینی شکل می گیرد، و نفاق خطر بسیار بزرگی است که جامعة زمان پیغمبر از مدینه به آن مبتلا شد و تا صفین، جمل، نهروان و کربلا ادامه یافت. در کربلا هم به خاطر نفاقی که سران داشتند، لشکریان عادی و عوامی که دنباله رو بودند گول این نفاق را خوردند، کار به آن جا رسید که پسر پیغمبر خدا، حضرت اباعبدالله علیه السلام را آن گونه مظلومانه به شهادت رساندند. من دیگر به همین میزان در معرفی این علت رویارویی، یعنی نفاق اکتفا می کنم. ان شاء الله در مباحث آینده یکی دیگر از علل رویارویی با اباعبدالله را مورد بحث قرار خواهم داد.

خدایا به عظمت امام حسین علیه السلام قسمت می دهیم به همة ما توفیق کسب ایمان، توفیق خلوص، و توفیق انطباق عمل با گفتارمان را عنایت بفرما.

________________________________________

[1]. بحارالانوار، ج 75، ص 160؛ اعلام الدین، ص 229.

[2]. نهج البلاغه، خطبه 27.

[3].توبه، 101.

[4].توبه، 101.

[5]. تفسیر نمونه، ج 24، ص 156.

[6]. بحارالانوار، ج 45، ص 129؛ اللهوف، ص 176؛ المناقب، ج 4، ص 117.

[7]. آل عمران، 26.

[8]. بقره، 11.

[9].هود، 88.

[10].بحارالانوار، ج 44، ص 329.

[11]. بحارالانوار، ج 44، ص 338.

[12]. مستدرک، ج 11، ص 316؛ بحارالانوار، ص 72، ص 26؛ الخصال، ج 1، ص 113.

[13]. عن النبی صلّی الله علیه و آله و سلّم قال سبعۀ یظلهم الله فی ظله یوم لا ظل إلا ظله إمام عادلٌ و شابٌ نشأ فی عبادۀ الله عزوجل و رجل قلبه متعلق بالمسجد إذا خرج منه حتی یعود إلیه و رجلان کانا فی طاعۀ الله عزوجل فاجتمعا علی ذلک و تفرقا و رجل ذکر الله خالیاً ففاضت عیناه و رجل دعته امرأه ذات حسب و جمال فقال إنی أخاف الله و رجل تصدق بصدقه فأخفاها حتی لاتعلم شماله ما یتصدق بیمینه (وسائل الشیعه، ج 5، ص 199؛ بحارالانوار، ج 26، ص 261؛ الخصال، ج 2، ص 342).

[14]. یس، 60.

[15].نساء، 108.

[16]. احزاب، 23.

[17].بحارالانوار، ج 45، ص 19؛ اللهوف، ص 102.

[18].پیغمبر و یاران، ج 2، ص 147.

[19].شاگردان مکتب ائمه، ج 2، ص 234.

[20]. نهج البلاغه، نامه 5.

[21]. بحارالانوار، ج 41، ص 119؛ بلاغات النساء، ص 48؛ کشف الغمه، ج 1، ص 174.

[22]. ثلاثُ مَن کُنّ فِیهِ کانَ مُنافِقاً و إن صامَ وَ صَلّی وَ زَعَمَ أنَّهُ مُسلمٌ مَنْ إذا ائتُمِنَ خانَ و إذا حَدَّثَ کَذَبَ وَ إذَا وَعَدَ أخلَفَ إنّ الله عَزوجلَ قالَ فِی کِتابِه إنَّ الله لا یُحِبُ الخائِنین وَ قالَ أنَّ لَعْنَتَ اللهِ عَلَیهِ إنْ کانَ مِنَ الکاذبینَ وَ فی قَولِةِ عزوجلّ وَاذْکُر فی الکِتابِ إسماعیل إنّه کان صادق الوعدِ وَ کانَ رَسولاً نَبیاً (الکافی، ج 2، ص 290؛ وسائل الشیعه، ج 15، ص 339؛ بحارالانوار، ج 69، ص 108).

[23]. صف، 2.

[24]. آل عمران، 159.

نامه امام حسين عليه السلام در پاسخ به فرماندار مکه

اما بعد، فانه لم يشاق الله و رسوله من دعا الي الله عزوجل و عمل صالحا و قال انني من المسلمين، و قد دعوت الي الامان و البر و الصله، فخير الامان أمان الله، و لن يؤمن الله يوم القيامه من لم يخفه في الدنيا، فنسأل الله مخافه في الدنيا توجب لنا امانه يوم القيامه، فان کنت نويت بالکتاب صلي و بري، فجزيت خيرا في الدنيا و الآخره.[1]

مقدمه

بحث ما در اين مجلس و محفل نوراني در رابطه با نامه هاي امام حسين بود، مطالبي که امام حسين به گروه هاي مختلف و به افراد مختلف نوشته است و ما آن را بهانه اي قرار مي دهيم براي بحث هاي اخلاقي و قرآني، که هم بحث قرآني و روايتي داشته باشيم و هم اين که در پرتو اين نامه ها با اهداف امام حسين آشنا بشويم و آن حضرت را بيشتر بشناسيم. هم اکنون دربارة نامة کوتاهي که امام حسين در پاسخ به فرماندار مکه نوشته، توضيحي مي دهم و مطالبي را به عرض مي رسانم. شما مي دانيد وقتي امام حسين عليه السلام تصميم گرفت از مکه بيرون بيايد، به دليل اينکه در مکه مي خواستند ايشان را ترور کنند و به شهادت برسانند.

داستان عبدالله بن جعفر

بعضي از دوستان و فاميل ها و آشناهاي امام حسين در مکه بودند، يکي از اينها عبدالله بن جعفر است، عبدالله بن جعفر داماد حضرت امير عليه السلام است، يعني همسر حضرت زينب سلام الله عليها  است. ايشان انسان بسيار متديني است، در سال اول هجري به دنيا آمد؛ يعني روزي که پيغمبر خدا از دنيا رفت او ده ساله بود. و وقتي پدرش جعفر طيار در جنگ موته شهيد شد يک بچة هفت – هشت ساله بود. خودش مي گويد که پيغمبر خدا به خانه ما آمد، به مادرم تسليت گفت و مرا روي زانويش نشاند. دست روي سرم کشيد، و او تا وقتي پير شد اين برخورد پيغمبر را فراموش نکرد. اين عبدالله بن جعفر شوهر حضرت زينب و داماد اميرالمؤمنين است. او بسيار انسان سخاوتمندي بوده، داستاني دارد که بد نيست عرض کنم.

مي گويند زماني پيغمبر خدا رد مي شد ديد او در حال گِل بازي است، در آن زمان او بچة چهار – پنج ساله اي بود. داشت با گِل مجسمه درست مي کرد، پيغمبر گرامي اسلام به او رسيد و فرمود: عبدالله چه کار مي کني؟ عرض کرد: يا رسول الله! با گِل بازي مي کنم. – اقتضاي سن بچه اين است- بعد اين هايي را که مي سازم به بچه هاي ديگر مي فروشم و با پولش براي خودم چيزي مي خرم. پيغمبر فرمود: «اللّهُم بَارِک لَهُ فِي صَفقَه يَمينِه»[2]؛ ان شاء الله هر معامله اي که مي کني با برکت شود و ضرر نکني! مي گويند با اين دعاي پيغمبر آن قدر قدرت پيدا کرده بود که در هيچ معامله اي تا آخر عمر ضرر نکرد. هر معامله اي مي کرد پر سود بود چون پيغمبر برايش دعا کرده بود، لذا خيلي زود پولدار شد و وضع مالي خيلي خوبي داشت؛ باغ و ملک داشت، خيلي هم به فقرا کمک مي کرد حتي بعضي از اطرافيانش مي گفتند اين ريخت و پاش ها درست نيست، چرا اين قدر کمک مي کني؟ او را مذمت مي کردند. خيلي هم به اهل بيت امام حسن و امام حسين ارادت داشت.

ارادت عبدالله بن جعفر به حسنين عليهما السلام

زماني همين عبدالله بن جعفر پيش معاويه آمد، معاويه به او گفت: تو پسر جعفر طياري، شهيد موته، تو سيد و سرور بني هاشم هستي. گفت معاويه درست صحبت کن، من پسر جعفر طيار هستم ولي سيد و بزرگ بني هاشم امام حسن و امام حسين هستند، من هم ارادتمند آنها هستم.[3]

آن قدر براي امام حسن و امام حسين احترام قايل بود که وقتي معاويه مروان را براي خواستگاري دختر حضرت زينب عليها السلام فرستاد- زمان امام حسن بود، قبل از قضية کربلا، بعد از صلح با امام حسن- وقتي مروان آمد به عبدالله بن جعفر گفت معاويه مرا فرستاده تا از دختر شما براي پسرش يزيد خواستگاري کنم، گفت: «إنَّ أمْر نِسائِنا إلي الحَسنِ بن عَلِيّ عليه السلام »[4]؛ اختيار دختران ما با امام حسن است، با اين که عبدالله بن جعفر پدر اوست گفت برويد ببينيد آقا امام حسن چه مي گويد؟ امام حسن هم موافقت نکرد و اجازه نداد اين ازدواج صورت بگيرد. مخالفت کرد و بلافاصله دختر خواهرش حضرت زينب را به پسرعمويش قاسم بن محمد بن جعفر شوهر داد، تا ديگر معاويه اين حرف را نزند و قضيه را دنبال نکند. فرمود من نمي گذارم اين دختر وارد خاندان معاويه و بني اميه شود. مي خواهم عظمت اين شخصيت؛ يعني عبدالله بن جعفر را بيان کنم؛ انساني بود که ارتباطش با اهل بيت و ارادتش با اهل بيت قوي بود. روزي که امام حسين تصميم گرفت، از مکه بيرون بيايد، ايشان پيش فرماندار مکه رفت و يک امان نامه گرفت، امان نامه در آن زمان معروف بود، مثل چک هاي ضمانتي امروز است يعني کسي که ضمانت مي کند بعد بايد بيايد حرف بزند و دفاع کند. يک امان نامه از فرماندار مکه گرفت و به امام حسين داد و گفت آقا! اين امان نامه، اگر مي ترسي فرماندار مکه به شما امان نامه مي دهد، شما را حفظ مي کند و نمي گذارد براي شما خطري پيش بيايد. اين نامه اي که مي خواهم دربارة آن بحث کنم در جواب اين امان نامه است. امام حسين از عبدالله بن جعفر تشکر کرد چون نيت او خير بود.

پيام هاي نامه امام به فرماندار مکه

  1. امان دهنده خداست

در جواب نوشت: «وَقَدْ دَعَوتَ اَلي الامانِ وَالبرّ و الصّله، فَخَيرُ الامان أمانُ الله»، آن کسي که بايد امان بدهد خداست، نه فرماندار مکه. امنيت، آرامش، امان و پناه با خداست.

  1. خوف از خدا نه از غير خدا

نوشت: «وَلَنْ يُؤمنَ الله يوم القيامه مَن لم يَخِفه فِي الدّنيا»جناب فرماندار! بدان آن کسي که به خدا ايمان ندارد و از خدا نمي ترسد، دنبال بندة خدا مي دود که از اين و آن امان نامه بگيرد. من چون از خدا مي ترسم و از خدا خائفم و به خدا ايمان دارم از هيچ کس امان نامه نمي خواهم،«فنسأل الله مخافه في الدنيا توجب لنا امانه يوم القيامه»[5]؛ و در پايان نوشت: من مخالفت دنيا را مي خواهم تا موجب شود در روز قيامت در امان باشم. و از مکه خارج شد. اين نامة امام حسين است که مي خواهم اندکي دربارة آن بحث کنم. فرمود کسي که در اين عالم از خدا بترسد، در قيامت امان دارد، و کسي که در اين دنيا از خدا نترسد، در قيامت اضطراب و وحشت دارد. حديث قدسي داريم که خدا مي فرمايد:«وعِزّتي وَ جَلالِي»؛ به عزت و جلالم قسم «لَا أجمَعُ أبداً لِعَبدي أمنَينِ وَلا أجمَعُ عَلَيه أبداً خَوفيْنِ»[6]؛ من براي بندة خودم دو ترس در يک جا قرار نمي دهم. دو امنيت هم در يک جا قرار نمي دهم، اين حديث يعني چه؟

نتيجه ترس از خدا در دنيا

مي فرمايد اگر بندة من در اين دنيا از خدا حساب ببرد در قيامت نمي گذارم بترسد، در آن جا به او امنيت مي دهم. ممکن نيست در اينجا ترس، در آن جا هم ترس! فرمود دو ترس را براي يک بنده جمع نمي کنم. اگر در اين جا ترسيد در آن جا آرام است. بعد فرمود دو آرامش را هم براي يکي جمع نمي کنم؛ اگر اين جا امنيت احساس کرد، در آنجا چنين نيست. امنيت يعني چه؟ امنيت معنی اينکه گناه کرد و نترسيد! دروغ گفت، معصيت کرد، خلاف کرد و گفت: آقا چه کسي قيامت را ديده؟ چه کسي آنجا رفته؟ و دائم منکر شد و اينجا خودش را آزاد احساس کرد و از خدا نترسيد در قيامت ديگر به او آزادي نمي دهم، آن جا بايد بترسد. آن که اينجا خائف است در آن جا در امان است و آن که اينجا خائف نيست در آن جا مي ترسد. ترس از خدا يعني ترس از قيامت. عرض کردم، خدا که ترس ندارد منظور اين است که عظمت و ابهت براي خدا قائل شدن وسيلة اين است که انسان در روز قيامت که همه مي ترسند- يکي از اسم هاي قيامت يوم الفزع الاکبر يعني روز ترس بزرگ- در آرامش باشد. امام حسين امان نامه را نپذيرفت و برگرداند و فرمود کسي که به خدا ايمان دارد از بندة خدا نمي ترسد. ببينيد در روز عاشورا اصحاب و ياران چه کردند و چه حوادثي را آفريدند؟ چون از خدا مي ترسيدند.

عامل جنايت هاي عمربن سعد

شخصي مي گويد نزد عمر بن سعد رفتم، گفتم جناب عمر سعد! تو مي داني که آب فرات هم زياد است و هم آزاد. – آب شخصي نبود که از آن منع کنند، آب عمومي بود، الان هم کساني که به کربلا مشرف شده اند ديده اند که اين آب موج مي زند و آزاد است- گفت آب فرات آزاد است، حتي کلاب، خنازير، حيوانات مي آيند و از آن مي نوشند، تو به چه دليل اين آب را به روي بچه هاي امام حسين بسته اي؟ امام حسين با شما جنگ دارد، چرا بچة شش ماهه، طفل سه ساله و چهار ساله، را تشنه گذاشته ايد؟! عمر سعد نگاهي کرد و گفت: من هم مي دانم آزار اهل بيت جايز نيست، اين ها اهل بيت پيغمبرند و خدا هم در قرآن سفارش آنها را کرده، اما مي داني چرا آب را بسته ام؟ من روي قتل حسين معامله کرده ام، مي خواهم فرمانداري ري به من واگذار شود.[7] اين فرد از خدا نمي ترسد و آب را به روي بچة شش ماهه هم مي بندد. گلوي طفل شش ماهه را هم مورد حمله قرار مي دهد، او براي خودش احساس امنيت مي کند، کسي که اين گونه احساس امنيت مي کند وقتي به او مي گويند ربا حرام است، رشوه حرام است، دروغ حرام است، نماز واجب است، بدخلقي خوب نيست، و هر چه به او مي گويي گوش نمي دهد و احساس امنيت مي کند و در آن دنيا امنيت نخواهد داشت و به ترس و فزع دچار مي شود. کسي که اينجا خوف نداشته باشد در قيامت خدا او را در معرض فزع و ترس قرار مي دهد.

نشانه هاي خوف از خدا

من چند نشانه براي شما بيان مي کنم ببينيد اگر کسي در اين دنيا از خدا خوف داشته باشد چه علامت هايي دارد؟ چون کلي گويي مشکل را حل نمي کند، خوب است که مطلب را ريز کنيم. من چند حديث براي شما مي خوانم و چند علامت خوف و ترس از خدا را مطرح مي کنم تا ببينم آيا خوف از خدا و ترس از خدا در دل ما هست يا خير؟

  1. مطابقت گفتار با عمل

روايت داريم موسي بن جعفر عليه السلام در وصيتش به هشام فرمود:«لا يَکونُ أحَدُ کَذلِکَ (خائفاً) إلا مَن کانَ قُولُهُ لِفِعلِه مُصَدّقاً و سرُّهُ لعلانِيَتِهِ مُوافِقا»[8]؛ اولين نشانة ترس از خدا اين است کسي که از خدا مي ترسد حرفش با عملش يکي است، قولش عملش را تصديق مي کند و عملش نيز حرفش را تصديق مي کند. البته خيلي دشوار است انسان به جايي برسد که پشت سر کسي همان گونه حرف بزند که جلوي او حرف مي زند. به جايي برسد که گفتارش با عملش يکي باشد. قرآن کريم مي فرمايد: «يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَجَهرَكُمْ وَيَعْلَمُ مَا تَكْسِبُون»[9]؛ خدا هم از باطن شما خبر دارد و هم از ظاهر شما. از نيت ها، انگيزه ها و هر چه در دلتان مي گذرد آگاه است. يک علامت ترس از خدا اين است که عمل با گفتار، و باطن با ظاهر يکي باشد؛ يعني تعارض نداشته باشد. شما به تاريخ اسلام نگاه کنيد، ببينيد بعضي ها چقدر خوف از خدا و خوف از قيامت داشتند!

خوف مادر از عاقبت جوانش

در جنگ بدر قبل از اين که جنگ شروع شود، جواني که تک فرزند خانواده بود و پدر هم نداشت کنار چاه هاي بدر رفت که آب بنوشد تير به او خورد و شهيد شد. اين اتفاق قبل از شروع جنگ افتاد، وقتي جنگ بدر تمام شد مردم به مدينه برگشتند. مادر اين جوان و خواهرش آمدند در دروازة مدينه به استقبال پيغمبر که خبر بگيرند. عده اي در بدر شهيد شده بودند. عده اي به مادر اين جوان گفته بودند پسرت شهيد شده؛ اما بعضي ها به او گفته بودند پسرت در جنگ شهيد نشده بلکه قبل از جنگ رفت کنار چاه، آب بخورد که تير خورد، و شايد جزو شهدا نباشد. براي او ترديد ايجاد کردند. مادر در دروازة مدينه ايستاد تا پيغمبر خدا رسيد، عرض کرد: يا رسول الله! به من گفته اند پسرت کشته شده؛ ولي من نه گريه کردم، نه حرفي زدم، فقط نگرانم مي ترسم شهادت او در راه خدا نباشد. يا رسول الله! فقط يک کلمه به من بگو آيا پسر من در راه خدا شهيد شد؟ آيا با رضايت شما به شهادت رسيد؟ آيا نامش جزو شهداست؟ ببينيد نگراني يک مادر چيست؟ تنها پسرش را از دست داده اما ايستاده که اين مسأله را حل کند که آيا کار براي خداست يا نه. پيغمبر اکرم فرمود: «والله هو في الفردوس الاعلي»؛ به خدا او در بهترين جاي بهشت قرار دارد، کسي که از خانه اش به خاطر خدا بيرون مي آيد اگر در مسير جنگ کشته شود و از بين برود ثواب شهيد را دارد. فرمود: به خدا قسم او در فردوس اعلاست. مادر نفسي کشيد و گفت: يا رسول الله! حالا خيالم راحت شد، حالا خدا را شکر مي کنم. ببينيد چگونه اهميت مي دهد که کارش براي خدا باشد. انگيزه اش براي خدا باشد و علت کارش الهي باشد.

خوف عبدالله بن رواحه

در جنگ موته، عبدالله بن رواحه شهيد شد، راوي مي گويد وقتي روي زمين افتاد من رفتم بالاي سرش نگاهي کردم ديدم در حال جان دادن است. ولي گريه ميکند، گفتم عبدالله تو فرماندة لشکري، انسان ترسويي نيستي، چون شجاع بودي پيغمبر تو را به اين سمت انتخاب کرد – مي دانيد در جنگ موته سه فرمانده شهيد شدند، جعفر طيار، زيدبن حارثه و عبدالله بن رواحه[10]- گفتم: عبدالله چرا گريه مي کني؟ گفت: فکر نکني از مرگ مي ترسم نه، فقط گريه ام براي اين است که مي ترسم يک وقت بهشتي نباشم، مي ترسم در قيامت مرا به بهشت نبرند. به جايي برند که گنه کارها را مي برند. ببينيد گرية يک فرمانده در آخرين لحظه براي چيست؟ نمي گويد زن و بچه دارم، کار دارم، نگراني اش از اين است که آيا با اين شهادت بهشتي مي شود يا نه؟

انساني که اين خوف را دارد، خدا قسم خورده مي گويد: به عزت و جلالم قسم- قسم هاي خدا هم که مثل قسم هاي من و شما نيست که گاهي قسم مي خوريم اما پاي آن نمي ايستيم، قسم خدا قسم عزت و عظمت است، امري مسلم است- دو ترس و خوف را براي يک بنده با هم جمع نمي کنم، وقتي کسي اين گونه از قيامتش مي ترسد، قيامت او امن است. در سوره نمل آية 89 مي فرمايد: «مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِّنْهَا وَهُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُون»؛ هر که در اين دنيا ترس دارد و کار خوب انجام مي دهد و با خداست، در قيامت در امنيت است. ما امنيت آن دنيا را نياز داريم، فکر نکنيد وقتي مي گويم از خدا ترس داشته باشيد؛ يعني اضطراب و نگراني، خير. نشانه هاي آن را برشمردم، يک نشانة ترس از خدا اين است که حرف انسان با عملش يکي باشد.

  1. حب رياست و غرور ندارد

امام صادق فرمود: «إنّ حُبّ الشّرَفِ وَ الذِّکْرِ لَا يکونَانِ في قلب الخائفِ الرّاهِبِ»[11]؛ انساني که از خدا مي ترسد مغرور نيست، حب رياست ندارد، براي رياست عالم و اقليم را به هم نمي دوزد، غيبت نمي کند، دروغ نمي گويد، مملکت را به هم نمي ريزد ناامني ايجاد نمي کند، روزنامه ها را به هم نمي ريزد. اگر براي خداست وقتي به تو مسئوليت دادند، وقتي به تو رأي دادند بايست و خدمت کن، در غير اين صورت به کار قبلي ادامه بده؛ اگر کاري به انسان واگذار کردند اين يک امانت است. اميرالمؤمنين به يکي از فرماندارانش، اشعث بن قيس نوشت:«إنّ عَمَلَکَ لَيْسَ لَکَ بِطُعمَهٍ وَلَکِنّهُ فِي عُنُقِکَ أمانَهٌ»[12] مسئوليت در گردن تو يک امانت است، طعمه نيست که با آن بار خودت را ببندي. ماشينت عوض شود، خانه ات عوض شود و با اين چند سال مسئوليت زندگي ات را درست کني! فرمود: اين امانت است. اگر کسي به مسئوليت با اين ديد نگاه کرد ارزش دارد. وقتي اميرالمؤمنين داشت کفش وصله دارش را مجدداً وصله مي کرد، گفت! ابن عباس! به خدا قسم ارزش اين کفش در پيش من از رياست بر مردم بالاتر است.

وقتي خبرنگارها در هواپيما دور امام جمع شدند و پرسيدند انقلابتان در حال پيروزي است احساس شما چيست؟ از اين که بعد از 15 سال داريد به ايران برمي گرديد احساس شما چيست؟ گفت: هيچي. کسي که کارش براي خداست، «أنّ حُبَّ الشّرَفِ وَ الّذِکرِ»رياست او را از مسئوليتش و از خدمتش باز نمي دارد، حب رياست را ندارد. خدا رحمت کند مرحوم شهيد بهشتي را مي فرمود: من حب رياست ندارم، اما اگر به من واگذار شود از خدمت هم ابايي ندارم، خدمت مي کنم، شيفتة رياست نيستم اما تشنة خدمت هستم. خدا هم مزدش را با آن شهادت به او داد. اگر کسي از خدا مي ترسد علامت دومش اين است که رياست طلب و قدرت طلب نيست، مغرور نيست.

خدانترسي عمروعاص عامل هلاکت

عمروعاص دو پسر دارد، يکي به نام عبدالله و ديگري به نام محمد. وقتي معاويه به او نامه نوشت که عمروعاص از فلسطين به شام بيا، مي خواهم به تو مسئوليت بدهم، دو فرزندش را صدا زد و گفت: بابا! معاويه نامه نوشته که به شام بيا عمرو عاص سابقة بدي در اسلام دارد، او در زمان پيغمبر بچه ها را جمع مي کرد، در مذمت پيغمبر شعر مي سرود، و به بچه ها مي گفت آنها را جلوي پيغمبر بخوانيد. پيغمبر را با شعرهاي هجوي که خودش مي سرود و به بچه ها ياد مي داد آزار مي داد. پيغمبر خدا ديد که او دست برنمي دارد، عرضه داشت: خدايا! من شعر نمي دانم، اما از تو درخواستي دارم؛ به عدد هر شعري که او بر عليه من مي سازد، او را لعنت کن، پيغمبر نفرينش کرد. يکي از پسرهايش به نام عبدالله گفت: پدر، اگر از من مي شنوي نرو، اين آخر عمري خودت را بدبخت نکن، معاويه بيچاره ات مي کند، در خانه بنشين، اين رياست عاقبت به خيري ندارد. پسر ديگرش گفت: نه پدر برو، خيلي خوب است ما هم به جايي مي رسيم، ناني هم براي ما درست مي شود، مي گويند پدرش رئيس و وزير است. به پسر اولي گفت: تو خير دين مرا مي خواهي، و اين خير دنياي مرا مي خواهد، ولي چه کنم که در انتخاب خير دين و دنيا، خير دنيا بهتر است. بلند شد و رفت به معاويه پيوست چند سالي هم طول نکشيد، اين اواخر عمرش بود، چون عمروعاص سال 43 هجري يعني سه سال بعد از شهادت امام علي به درک واصل شد. بعد از اين مسئوليتش خيلي عمر نکرد، همة اين بي ديني ها و مکر هايي که به کار بست؛ در جنگ صفين قرآن به نيزه کرد، شهادت عمار را به گردن حضرت علي انداخت، صلح امام حسن، شهادت مالک اشتر، اين همه دويد فکر مي کنيد چقدر بعد از حضرت علي زنده ماند؟ سه سال، آن وقت روزي که در مصر داشت از دنيا مي رفت به اطرافش نگاهي کرد و گفت: خدايا، به من هر چه امر کردي من خلافش را انجام دادم و هر چه نهي کردي من انجام دادم، خدايا حالا دستم خالي است به من رحم کم! آخر چه رحمي؟ تو کم آدم ها را از صحنه خارج کردي؟! تو در صفين کم خيانت کردي؟! بعضي از چيزها هزينه و تاوانش سنگين است. امام فرمود: حب رياست و حب نام و غرور در کسي که از خدا مي ترسد، نيست.

  1. ضرر و آسيب به کسي نمي رساند

اميرمؤمنان فرمود: «مَن کَثُرَت مَخافَتُه، قَلَّت آفَتُه»[13] يک علامت ترس از خدا اين است؛ هر که از خدا مي ترسد، آفتش کم است، يعني به مردم ضرر و آسيب نمي رساند، انسان است که به ديگران لطمه نمي زند. عزيزان اين سه علامتي که من امروز براي خوف از خدا گفتم يعني 1- خائف از خدا سخن و فعلش مثل هم است، 2- حب رياست و غرور ندارد، 3- آفت و ضرر به کسي نمي رساند، اگر اين علامت ها در کسي بود او خائف است و خوف از خدا در وجود او هست. خدا در قرآن مي فرمايد: «وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَان»[14] خدا به کسي که ترس از خدا دارد دو بهشت مي دهد؛ هم بهشت مادي و هم بهشت معنوي؛ هم جنت برزخي و هم جنت قيامت. کسي که از خدا ترس دارد اين گونه است؛ ببينيد در روز عاشورا چگونه بعضي ها خدمت امام حسين آمدند و براي شهادت التماس کرند. شهادت، جان دادن است، انساني که وقتي يک سوزن به دستش فرو مي رود، دادش بلند مي شود اين چه انگيزه اي است که دختر جوان 17- 18 ساله با مواد منفجره به قرارگاه اسرائيلي ها مي زند؟ مگر او مي خواهد زنده بماند که بعدش رياست بکند؟! يا مسئوليت و مقام بگيرد؟! وزارت بگيرد؟! اين چه انگيزه اي است که مادر فلسطيني جوانش را در آغوش مي گيرد مي بوسد و مي گويد پسرم برو خدا حفظت کند، در حالي که مي داند اگر او برود دو دقيقة ديگر تمام است. عمليات انتحاري است، او دارد به ميان دشمن مي رود، اگر انگيزه اي غير از انگيزة خدايي باشد نمي تواند اين کارها را بکند. اين کدام انگيزه است که جوان را روي مين مي کشد؟! حسين فهميده را زير تانک مي کشد؟! حسين فهميده بعد از شهادت نمي ماند که بخواهد حب رياست و جاه داشته باشد. اگر امام خميني فرمود رهبر من آن طفل سيزده ساله اي است که با خودش نارنجک داشت و زير تانک رفت، به اين دليل است که او واقعاً در خط دهي رهبر است، در پرستش خدا و نترسيدن  رهبر است.

روضة عمروبن جناده

در روز عاشورا، يک نوجوان 11-10 ساله به امام حسين التماس مي کند که آقا اجازه  بدهيد به ميدان بروم. آقا فرمود: تو پدرت شهيد شده – پسر شهيد بود- شايد مادرت راضي نباشد و بخواهد تو را نگه دارد، يادگار پدرت هستي؛«شابٌ قُتِلَ اَبُوهُ فِى المَعرِکه».[15] عرض کرد: يابن رسول الله، مادرم لباس رزم تنم کرده، مادرم برايم شمشير بسته، مادرم مرا فرستاده، من با اجازة مادرم آمده ام، اجازه بدهيد اسم من هم جزو شهدا باشد، التماس مي کنم، خواهش مي کنم، روي دست و پاي امام حسين افتاد. چند سال دارد؟ 11- 10 سال. آقا فرمود: برو،«ساعدَ الله قلبَکَ يا اباعبدالله»، چه ياراني داري حسين فاطمه! چه شهدايي در کربلا تقديم کردي! چقدر داغ ديدي! امام حسين براي همة اينها قلبش مهموم بود. عرض من اين است که هيچ کسي در کربلا به اندازة امام حسين مصيبت نديده و هيچ کسي به اندازة امام حسين تشنگي نچشيده؛ چون همة شهدا قبل از امام حسين شهيد شدند، اوست که تا  آخرين لحظه همة داغ ها را ديد، او هم رهبر نهضت است و هم احساس مسئوليت مي کند، فرمود برو نوجوان. اين نوجوان اجازه گرفت، شمشيرش را برداشت، به ميدان آمد. نگفت پدرم کيست، مادرم کيست، با اين که رسم بود که خودشان را به اسم پدر و مادر و خويشانشان معرفي مي کردند، نسب شان را مي گفتند، کنيه شان را مي گفتند، اما او نگفت من که هستم، گفت بگذاريد خودم را با کسي معرفي کنم که اسمم در تاريخ بماند. گفت مي دانيد من که هستم؟ آن کسي هستم که مولايم حسين است، هر که مرا نمي شناسد، بداند من غلام اباعبدالله هستم.

اميري حسين وَنِعْمَ الاَمير               سرور فؤادِ البَشير النذير

آي دشمن! هر که مرا نمي شناسد بداند امير من حسين است، آقايم اباعبدالله است، اگر حسين را نمي شناسيد به شما مي گويم:

عليٌ و فاطمهٌ والداه                 فهل تعلمون له من نظير[16]

حسين کسي است که مادرش فاطمه است و پدرش اميرالمؤمنين است. شما را به خدا، کسي را مي شناسيد که پدر و مادري مثل زهرا و علي داشته باشد؟ شما را به خدا، کسي را مي شناسيد که به عظمت حسين باشد؟ يا بقيه الله! وقتي نوجوان شهيد شد، دشمن براي اينکه عاطفه ها را تحريک کند، سرش را به طرف خيمه ها پرتاب کرد. مادر شهيد سر را برداشت و به سينه چسبانيد، صدا زد: «أحسَنّت يا بُنَي، يا ثمره فؤادي، يا قرهَ عَيني»؛ اي نور چشمم، اي عزيزم، فرزندم هستي، دوستت دارم، اما دشمنان بدانيد ما امانتي را که در راه خدا داده ايم پس نمي گيريم. سر را برداشت، به طرف ميدان جنگ آورد، که مقابل دشمن بيندازد. اباعبدالله بيرون آمد و فرمود:«يا أمة الله، اِرجعي،»؛خانم برگرد، خدا صبرت بدهد.[17] يا اباعبدالله، کاش کسي هم بود دختر کوچکت را از روي بدنت همين طور برمي گرداند، يا اباعبدالله نازدانه ات را با تازيانه از روي بدن بلند کردند.

لا حول ولا قوة الا بالله العليم العظيم.

________________________________________________________________________________

[1]. تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 388؛ مع الرکب الحسيني من المدينه الي لمدينه، ج 2، ص 204 و ج 3، ص 30.

[2]. مستدرک، ج 16، ص 389؛ شاگردان مکتب ائمه، ج 2، ص 394.

[3]. شاگردان مکتب ائمه، ج 2، ص 397.

[4]. بحارالانوار، ج 44، ص 119.

[5]. تاريخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 388؛ مع الرکب الحسيني من المدينه الي المدينه، ج 2، ص 204 و ج 3، ص 30.

[6]. بحارالانوار، ج 15، ص 398.

[7]در سوگ امير آزادي- گوياترين تاريخ کربلا، ص 408.

[8]. الکافي، ج 1، ص 17؛ بحارالانوار، ج 75، ص 302؛ تحف العقول، ص 388.

[9]. انعام، 3.

[10]. پيغمبر و ياران، ج 4، ص 156.

[11]. الکافي، ج 2، ص 69.

[12]. بحارالانوار، ج 33، ص 512؛ نهج البلاغه نامه 5.

[13]. غررالحکم، ح 36، ص 3689.

[14]. رحمن: 46.

[15]. بحارالانوار، ج 45، ص 27.

[16]. بحار الانوار، ج 45، ص 27؛ المناقب، ج 4، ص 104.

[17]. منتهي الامال، ص 511؛ سوگ نامه آل محمد، ص 166.

نامه امام حسين عليه السلام به مردم بصره

 عن حسين بن علي عليهما السلام «الا و ان السّنَه قَد أميتت و انّ البدعۀ قد احييت فان تسمعوا قولي و تطيعوا امري اَهدِکم سبيل الرّشاد».

ماه محرم ماهي است که يادآور حزن و اندوه و عزاداري سرور و سالار شهداي کربلا، حضرت اباعبدالله الحسين و فرزندان و اصحاب اوست، ماهي که مورد توجه همه اهل بيت و معصومين عليهم السلام بوده است.

ويژگي ماههاي حرام

راوي مي گويد روز اول محرم خدمت علي بن موسي الرضا عليه السلام رفتم، آقا فرمودند: «إنَ المُحَرَمَ شَهْرُ کانَ أهْلُ الجاهليّه يُحَرّمونَ فِيهِ القِتالَ»؛ (بحارالانوار ج44 ص283 و امالی شیخ صدوق ص190) محرم ماهي بود که قبل از اسلام هم جاهليت و کافران در آن نمي جنگيدند چون چهار ماه حرام وجود داشت که يکي از آنها ماه محرم بود اين يک قرار داد بين کفار و مشرکين بود که مي گفتند در اين چهار ماه جنگ حرام است.

ظلم به اهل بيت در ماه حرام

امام عليه السلام فرمود در اين ماهي که مشرکان و جاهلان جنگ را حرام مي دانستند: «فَاسْتُحِلَّتْ فِيهِ دِماؤُنا وَ هُتِکَتْ فِيهِ حُرمَتُنا»؛ در اين ماه مسلمان نماها خون حسين عليه السلام را ريختند. در اين ماهي که آنها نمي جنگيدند، حرم اهل بيت را به اسارت بردند؛ «وَ سُبِيَ فِيهِ ذُرّياتنا وَ نِساؤُنا»، بعد فرمود: «فَعَلَي مِثْلِ الْحُسَينِ فَلْيَبْکِ البَاکُونَ»؛ اگر مي خواهيد گريه کنيد اگر غم و اندوهي داريد و عزيزي را از دست داده ايد، به ياد حسين ما گريه کنيد، سپس فرمود: «فَإنَّ البُکاءِ عَلَيْهِ يَحُطُّ الذّنُوبَ العِظام»[1]؛ گريه بر حسين ما گناهان بزرگ را از بين مي برد، گناه را مي زدايد، دل را شفاف مي کند، انسان را روشن مي کند. امام حسين علیه السلام اين گونه مورد توجه بود. حادثه کربلا کوتاه بوده، در ساعات محدودي اتفاق افتاده و در سرزمين محدودي بوده، اما چهارده قرن بعد از آن حادثه، و سال ها قبل از وقوع آن حادثه نامش مطرح بوده است، نام امام حسين علیه السلام در نزد حضرت آدم مطرح بود، در نزد حضرت زکريا مطرح بود.

شهادت امام حسين عليه السلام از قول پيامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم

ابن عباس نقل مي کند که رسول گرامي اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم در مسجد نشسته بودند، امام حسن و امام حسين علیهما السلام کودک بودند، آمدند روی زانوهاي پيغمبر نشستند، پيغمبر آنها را خيلي دوست داشت، همه نيز مي دانستند که پيغمبر آنها را دوست دارد، لذا روز عاشورا امام حسين علیه السلام به لشکر يزيد فرمود برويد از اصحابي که هنوز زنده هستند بپرسيد، که پيغمبر با من چگونه رفتار مي کرد؟ – چون هنوز بعضي از اصحاب پيغمبر زنده بودند، تقريباً شصت سال گذشته بود اما افرادي مانند انس بن مالک، ابوسعيد خدري، جابر بن عبدالله انصاري، و ابن عباس زنده بودند- ابن عباس مي گويد: ديدم پيغمبر اين دو را روي زانوهايش نشاند، خم شد لب هاي امام حسن علیه السلام را بوسيد و بعد برگشت به طرف امام حسين علیه السلام و گلوي امام حسين علیه السلام را بوسيد. براي امام حسين علیه السلام سؤال پيش آمد مگر لب هاي من اشکالي دارد؟ چرا لب هاي حسن و گلوي مرا بوسيد؟ بلند شد و به خانه آمد. ابن عباس مي گويد لحظاتي نگذشت ديدم دست امام حسن علیه السلام در دست مادرش زهرا علیها السلام است و خدمت رسول گرامي اسلام آمدند، حضرت زهرا علیها السلام فرمود: يا رسول الله! حسين ناراحت است، چرا لب هاي حسن را بوسيديد و گلوي حسين را؟ پيغمبر فرمود: دخترم، مي ترسم نتواني تحمل کني و طاقت شنيدن نداشته باشي. نه بابا، بگو، فرمود: دخترم حسن تو را مسموم مي کنند و سم از راه لب وارد بدن او مي شود لذا من جاي سم ها را بوسيدم، امام حسين علیه السلام «يُذْبَحُ عطشانٌ»؛ سرش بريده مي شود؛ من جاي شمشير را بوسيدم. ببينيد سال ها قبل از اين حادثه مسئله عاشورا و مسئله امام حسين علیه السلام در کلام رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مطرح بوده است.

شهادت امام حسين عليه السلام در کلام پدرش

راوي حرثمه است، مي گويد: بعد از اين که جنگ صفين به پايان رسيد به طرف عراق مي آمديم. – مي دانيد که حضرت امير بعد از جنگ صفين و در همان حال و هواي جنگ صفين و به خاطر حوادث جنگ جمل پايتخت را عوض کرد و آن را از مدينه به کوفه آورد- مي گويد: در حال بازگشت به بياباني رسيديم، اميرالمؤمنين اسبش را متوقف کرد و پياده شد، سپس در آن بيابان طوافي کرد. ناگهان ديدم که روي خاک ها نشست و يک مشت از اين خاک را برداشت و بالا آورد و به آن نگاه و فرمود: «وَاهاً لَکِ أيَّتُها التُربَهُ لَيَحْشُرَنَّ مِنْکَ أَقْوامٌ يَدْخُلُونَ الجَنَّه….بِغَيْرِ حِساب»[2]؛ اي خاک خوشا به حال تو! اي خاک مرحبا به تو! و درود به تو! روزي بر روي تو انسان هايي به شهادت مي رسند که نظير ندارند، اين جا محل شهادت افرادي است که در گذشته و آينده شبيه ندارند.

بي توفيقي حرثمه در کربلا

حرثمه شيعه داغي هم نبوده، يک آدم معمولي است، يک آدم هُرهُري مذهب و ساده که خيلي هم به حضرت علي علیه السلام ارادت نداشته است، فقط با حضرت به جنگ آمده مريد او هم نبوده. حرثمه مي گويد: من پيش خودم ايشان را مسخره کردم و گفتم اميرالمؤمنين چه مي گويد؟ اين بيابان و خاک! حالا کي مرده و کي زنده؟ مگر انسان مي تواند غيب بگويد و از آينده خبر بدهد؟ بعد مي گويد به خانه آمدم و به همسرم که شيعه بود گفتم امروز حادثه عجيبي پيش آمد؛ اميرالمؤمنين مولاي تو در زميني پياده شد، خاک را برداشت، بو کرد و گفت: در اينجا انسان هايي شهيد مي شوند. خانمش گفت: حرثمه! مسخره نکن، تو متوجه نيستي- انسان چيزي را که نمي فهمد انکار نمي کند، ممکن است مطلبي به عقل و فهم من نرسد اما نبايد آن را انکار کنم، بايد بررسي کنم. حرثمه مي گويد اين قضيه در سال 38 هجري بود، از آن جريان 23 سال گذشت و سال 61 هجري رسيد، حرثمه در لشکر ابن زياد بود يعني در لشکر دشمن. خودش مي گويد من در وسط ميدان جنگ نشسته بودم در ايام محرم که امام حسين علیه السلام آمده بود و لشکر دشمن هم آن را محاصره کرده بود ناگهان اين قصه به يادم آمد گفتم عجب! 23 سال پيش ما با حضرت علي علیه السلام از همين سرزمين عبور مي کرديم که آقا مطلبي فرمود، نکند که درست باشد، نکند کسي که قرار است کشته شود امام حسين علیه السلام باشد! بلند شدم و خدمت امام حسين علیه السلام آمدم، گفتم: آقا، من مي خواهم قصه اي براي شما بگويم. ما 23 سال پيش از اينجا مي گذشتيم پدر شما اينجا پياده شد، خاک را بوييد و بوسيد و چنين مطلبي را گفت، من در آن زمان باور نکردم، ولي گويا آن اتفاق در حال وقوع است. امام حسين علیه السلام فرمود: بله، همين طور است، حال تصميم تو چيست؟ اين مهم است که تو چه کاره اي؟ گاهي انسان در زندگي مي فهمد که حق چيست. مي فهمد که نبايد لجاجت کند، مي فهمد که حرف پدرش يا همسر و يا به طور مثال بچه اش درست است، حرف درست را هر کسي بگويد انسان بايد بپذيرد، امام جواد علیه السلام فرمود: يکي از علامت هاي مؤمن اين است که نصيحت پذير است و حرف خوب را مي پذيرد. امام حسين علیه السلام پرسيد: حرثمه تو چه مي کني؟ تو که خودت آمدي قصه را تعريف کردي آيا مرا ياري مي کني؟ گفت: نه يا اباعبدالله! من در کوفه کار دارم، زن و بچه دارم، گرفتارم. امام حسين علیه السلام را رها کرد و رفت.[3] و به اين توفيق که کنار امام بماند و به شهادت برسد دست نيافت.

کربلا ؛ حادثه اي تاريخي و پردامنه

عزيزان! داستان امام حسين علیه السلام داستان يک نصف روز و يک روز نيست، داستان سرزمين عراق و داستان منطقه کربلا نيست، داستان کل تاريخ است. داستان کل سرزمين هاست. حادثه اي است که مرز نمي شناسد، زمان نمي شناسد، مکان نمي شناسد. اين حادثه کوتاه بود اما پردامنه است. محدود بود اما گسترده است. چرا امام رضا علیه السلام مي فرمايد: همة ما کشتي نجاتيم؟ «کُلُّنا سفينهُ النَّجاۀ، اما سفينۀ الحسين اَوسَع وَ أسرَع»؛ اما امام حسين علیه السلام کشتي نجات بزرگ تر و تندتري است. خود ائمه علیهم السلام اين مطلب را گفته اند؛ مگر امام هادي علیه السلام امام معصوم نيست؟ چرا وقتي مريض مي شود چند نفر را مي فرستد و مي گويد: برويد به کربلا زير قبّه امام حسين علیه السلام برايم دعا کنيد. گفتند: آقا، خود شما امام هستي، حجت خدايي، دعا کن. فرمود: نه، خدا حسابي روي حسين علیه السلام باز کرده که اين استثنا و ويژه است. چرا از ميان همة خاک ها خاک کربلا؟ چرا از ميان همه محل ها، محل اجابت دعا زير قبه امام حسين علیه السلام باشد؟ چرا اصحاب سرزمينش خاص است؟ چرا امام حسين علیه السلام اين قدر ارزش پيدا کرده است؟

هست اندر صورت هر قصه اي  ***  خرده بينان را ز معنا حصه اي

خوشتر آن باشد که سرّ دلبران   ***   گفته آيد در حديث ديگران

کربلا حادثه اي امروزي

مهم اين است که کربلا را امروزي کنيم، و از کربلا براي امروزمان چيزي استخراج کنيم. همان گونه که از يک آيه قرآن مي توان ده گونه برداشت کرد و ده گونه درس گرفت؛ چرا که قرآن هفتاد بطن دارد. کربلا نيز حادثه اي است که مي توان از آن برداشت هاي مختلفي داشت و درس هاي گوناگوني گرفت.

انگيزه امام حسين عليه السلام از آمدن به کربلا

اکنون با توجه به اين مقدمه اي که عرض کردم دو سه مطلب را مي گويم، اول اينکه : اگر از ما سؤال کنند انگيزه امام حسين از آمدن به کربلا چه بوده؟ من دو انگيزه را براي شما مي شمارم که کربلا و امام حسين علیه السلام را بشناسيم. امام حسين علیه السلام که در بين ما نيست، کربلا هم حادثه اي است که تمام شده و ديگر تکرار نمي شود. نَفس حادثه تمام شده است. توجه کرده ايد وقتي تصادفي اتفاق مي افتد صد نفر آن را تحليل مي کنند، کربلا حادثه اي است که در يک روز پايان پذيرفته و نفس حادثه ديگر تکرار نمي شود؛ اما درس ها و برداشت هايي که از آن مي توان داشت تکرار پذير است. ما بايد به نسل هاي آينده اين موضوع را منتقل کنيم که ابراهيم چگونه چاقو روي گلوي اسماعيلش گذاشت که آن نبريد! خدا فرمان داد که چاقو نبرد. با ولايت الهي قدرت بريدن را از چاقو گرفت و به جاي آن يک گوسفند ذبح کرد. حالا نيز هر کسي که به مکه مي رود بايد به ياد اين حرکت مخلصانه قرباني کند، در حالي که امام حسين علیه السلام در روز عاشورا هفتاد و چند قرباني دارد، اصغر را داده، عباس را داده، علي اکبر و قاسم را داده، آيا نبايد تجليل شود؟ چطور آن قرباني از شعائر الله است و اين قرباني از شعائر نيست؟ خون مقدس امام حسين علیه السلام روي زمين کربلا ريخته؛ اگر کربلا نبود، کعبه نمي ماند. يقيناً کعبه نمي ماند و آن را از بين مي بردند، کما اينکه حمله نيز کردند. اگر کربلا نبود اسم آن باقي نمي ماند، «حجر» و «مقام» باقي نمي ماند. چرا در روز عرفه خداوند ابتدا به زوّار قبر حسين علیه السلام نگاه مي کند و سپس به حجاج در عرفات؟ چون عرفه آنجاست. چرا ابتدا به کربلا توجه مي شود؟ چرا ارزش خاک کربلا از همه خاک هاي دنيا بالاتر مي رود؟ امام صادق علیه السلام اين خاک را در کيسه مي کرد، در مقابلش مي گذاشت، سرش را روي اين خاک مي گذاشت سجده مي کرد و گريه مي کرد. نُه امام بعد از حادثه کربلا سجده هايشان روي خاک کربلا بوده؛ از امام سجاد علیه السلام تا حضرت حجت عجّل الله تعالي فرجه الشريف.

علم و ظرفيت امام

اگر انگيزه امام حسين علیه السلام را بخواهيد بدانيد، من دو انگيزه را براي شما مي شمارم؛ امام حسين علیه السلام نه براي رياست آمد و نه براي حکومت. کسي نيز نمي تواند بگويد که امام مجبور بود به کربلا بيايد. علم امام به شهادت نيز علت حادثه نيست، علم امام يک توانمندي است که نمي توان از آن استفاده شخصي کرد. امام مي دانست چون ظرفيتش را داشت. نه اين که چون مي دانست اين حادثه اتفاق افتاد. امام با اختيار و با شجاعت آمد. ما نمي خواهيم علم و اطلاع امام را انکار کنيم، مي دانست، به يقين هم مي دانست، شواهد فراوان نيز دارد، اما ظرفيتش را داشت. او امام و حجت خداست. به او گفته اند، اما دانستن او دليل حادثه نيست. انگيزه امام يک انگيزه ديني است.

چگونگي شهادت سفير امام به بصره

امام عليه السلام نامه اي به مردم بصره نوشت، شما نام مسلم ابن عقيل علیه السلام را زياد شنيده ايد، نائب خاص امام حسين علیه السلام است، اما امام حسينع  نماينده ديگري هم دارد که کمتر نامش برده مي شود، و آن سليمان است. امام حسين علیه السلام او را به بصره فرستاد همان گونه که مسلم را به کوفه فرستاد. او نامه اي از امام حسين علیه السلام دريافت کرد نامه اي کوتاه، نامه را براي سران بصره آورد، نظام آنجا نظام قبيله اي بود، مثل الآن نبود که به طور مثال مطلبي را در رسانه ها اعلام مي کنند و مردم مطلع مي شوند، يا در روزنامه مي نويسند و مردم مطلع مي شوند. در آن زمان نظام قبيله اي بود، اگر رئيس قبيله امري را قبول مي کرد مردم را هم با خودش مي آورد و اگر قبول نمي کرد فايده نداشت، رئيس قبيله حرف اول و آخر را مي زده، يکي از دلايلي که کوفيان با امام حسين علیه السلام همراهي نکردند تقصير رؤساي قبايل و خواص آنها بود، اينها راه نيامدند و کوتاهي کردند؛ چون ابن زياد آنها را خريد. نامه توسط نمايندة امام حسين علیه السلام براي پنج نفر از سران بصره، رؤساي اخماس آورده شد. در آن نامه چيست؟ قبل از پرداختن به محتواي نامه، بگويم که تکليف نمايندة امام حسين علیه السلام چه شد؟ اگر کسي ديندار نباشد، هوا پرست و بي دين باشد و تعهد نيز نداشته باشد به کلام امام معصوم نيز گوش نمي دهد. وقتي سليمان نامه امام حسين را به بصره آوردند، يکي از کساني که نامه را دريافت کرد شخصي به نام منذر بن جارود است. او دست نماينده امام حسين علیه السلام را گرفت نزد ابن زياد برد در آن زمان ابن زياد هنوز در بصره بود و به کوفه نرفته بود دست او را در دست ابن زياد گذاشت و گفت: جناب ابن زياد! اين نماينده امام حسين علیه السلام و اين هم نامه اش. معلوم است که طعمه را جلوي دهان گرگ بگذاري چه مي کند؟ ابن زياد هم دستور داد در شهر بصره اين نماينده امام حسين علیه السلام را به دار زدند، و به شهادت رساندند. همان گونه که مسم بن عقيل در کوفه شهيد شد، اين نماينده امام حسين علیه السلام نيز در بصره به شهادت رسيد، و متأسفانه سران بصره امام حسين علیه السلام را ياري نکردند؛ بعضي از آنها نيز تصميم گرفتند ولي متأسفانه دير شده بود.

پيام هاي نامه امام حسين عليه السلام به سران بصره

1- احيا کردن سنت پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم

به متن نامه امام حسين علیه السلام دقت کنيد امام حسين علیه السلام در اين نامه سه مطلب را نوشته است که اگر از من و شما سؤال کنند هدف امام حسين علیه السلام چه بود؟ جواب آن ابتداي همين نامه است. امام حسين علیه السلام در اين نامه چه نوشته؟ «الا وإنَّ السُّنَّهَ قَدْ أميتَت»؛ اي مردم دنيا، مي دانيد چرا من دست زن و بچه ام را گرفته ام و راه افتاده ام؟ 1- سنت پيغمبر مرده است. سنت پيغمبري که 23 سال زحمت کشيد و جامعة نبوي ساخت اما الآن آن جامعه، جامعه اموي شده است. پيغمبري که جامعه ولايتي ساخت، گفت «مَنْ کُنْتُ مَولاهُ فَهَذا عَلِيٌّ مَوْلاه»،[4] و حالا جامعه ولايتي جامعه سلطنتي شده. اين خيلي دردناک است! سنت پيغمبر چه بود؟ مگر در مسجد نگفت من از شما مزد نمي خواهم ولي مواظب اهل بيت من باشيد؛ «قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى»[5] اما آنها چه کردند؟ فدک را از حضرت زهرا علیها السلام گرفتند و او را به شهادت رساندند. اميرالمؤمنين علیه السلام را در محراب شمشير زدند و سه جنگ نيز با او داشتند. امام حسن علیه السلام را مسموم کردند و امام حسين علیه السلام هم که الآن چند هزار نفر دور او را محاصره کرده اند، اين «الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى» است؟ اين سنت پيغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است؟ اين بحث اصلاً شخصي نيست. اگر کسي بپرسد چرا امام حسين علیه السلام به پا خاست؟ پاسخ آن اين است: «الا وإنَّ السُّنَّهَ قَدْ أميتَت»؛ مردم! به خدا سوگند سنت پيغمبر مرده است؛ پيغمبر گفت: ولايت، اما سلطنت شد. گفت: تقدس؛ اما تسامح و تساهل در اصول شد. پيغمبر فرمود دين؛ اما شده ضد دين. فرمود احترام به خانواده ام اما به شهادت اهل بيت مبدل گشت. اين سنت از بين رفته و نمي شود نشست و تماشا کرد.

2- از بين بردن بدعت ها

«وَإنَّ البِدْعَه قَد أحْيِيَت»؛ اي مردم! در دين بدعت گذاشته شده. بدعت؛ يعني من درآوردي. ببينيد خليفة دوم چقدر در دين بدعت گذاشت! خود سقيفه يک بدعت است. چقدر احکام و معارف را تغيير داد؟ نماز، زکات، احکام دين همه را به نوعي تغيير داد. اذان که حداقلي است که قبل از نماز مي گوييم اذان را کم و زياد کردند، حي علي خيرالعمل حذف شود و چيز ديگري جايگزين آن شود. نماز تراويح (نماز مستحبي) به جماعت خوانده شود و بسياري از بدعت هاي ديگر. امام حسين علیه السلام فرمود دو کار کرده اند: 1- سنت پيغمبر مرده، 2- در دين بدعت گذاشته شده. اين درد است، هر دردي درماني دارد، درمان آن چيست؟ سنت پيغمبر مرده و بدعت هم گذاشته شده، اما درمانش چيست؟ فرمود درمانش يک کلمه است: «تُطِيعُوا أمْري أهْدِکُمْ سَبيلَ الرَّشادِ»[6]؛ اگر دنبال من بياييد من نجاتتان مي دهم، سخن مرا گوش کنيد.

جرم خواص در جريان کربلا

اگر چند هزار نفر دنبال امام حسين علیه السلام آمده بودند، اين گونه نمي شد. اگر خواص در کوفه ساکت ننشسته بودند اين گونه نمي شد. اگر شريح قاضي ها آن گونه زبان به دندان نمي گرفتند و حرف مي زدند اين گونه نمي شد. فرمود دنبال من بيايد تا شما را هدايت کنم. اگر شما بخواهيد شخصي را بشناسيد از روي کلماتش مي شناسيد. شما مي گوييد حافظ شاعر است چون ديوان شعر دارد. اميرالمؤمنين علیه السلام عارف است، موحد است، اديب است؛ چون نهج البلاغه از او باقي مانده است. امام سجاد علیه السلام رمز دعا را بيان کرد چون صحيفه سجاديه از او باقي مانده است هر کسي را با اثرش مي شناسيم، امروز نه امام سجاد علیه السلام بين ماست، نه امام حسين علیه السلام و نه بسياري از گذشتگان، از کجا مي توان شخصي را شناخت؟ از اثرش. آقا امام حسين علیه السلام به مردم بصره نامه نوشت و اين نامه امام است که طبري هم در کتاب تاريخش آورده؛ مي گويد هدف من اين است: مي خواهم جلوي بدعت ها را بگيرم و سنت پيغمبر را احيا کنم. پس به کربلا آمد تا جلوي نابودی سنت ها را بگيرد.

رمز همراهي با امام حسين عليه السلام

برادران و خواهران! اگر مي خواهيد با امام حسين علیه السلام همراه شويد در دين بدعت نگذاريد، سنت پيغمبر را احيا کنيد. سنت پيغمبر چيست؟ آيا دوستي، سلام، محبت، دوست داشتن همسايه، احترام به پدر و مادر، دروغ نگفتن، راست گويي، سنت پيغمبر نيست؟ شما اگر مي خواهي امام حسين علیه السلام را تجليل کني سنت پيغمبر را زنده کن. خود امام فرمود: سنت مرده و من مي خواهم  آن را زنده کنم. حال شما ببينيد سنت پيغمبر چيست؟ نماز شب پيغمبر، نماز اول وقت پيغمبر، دعاي پيغمبر، گريه پيغمبر، دوستي و محبت پيغمبر به همسر و فرزندان و همسايه ها، کمک او به مردم، به اين ها عمل کن؛ اگر چنين کردي شما در راستاي سنت پيغمبر حرکت کردي، حسيني هستي. اما اگر اينها را زير پا بگذاري در راستاي کساني حرکت کرده اي که امام حسين علیه السلام مي گويد سنت را از بين برده اند.

خدايا! توفيق عمل به وظيفه به همه ما عنايت بفرما.

______________________________________

[1]. بحارالانوار، ج 44، ص 283؛ الاقبال، ص 544؛ الامالي للصدوق، ص 128.

[2]. بحارالانوار، ج 44، ص 255.

[3]. بحارالانوار، ج 44، ص 255؛ وقعه صفين، ص 140.

[4]. الکافي، ج 1، ص 420.

[5]. شوري، 23.

[6]. بحارالانوار، ج 44، ص 338.

نامه امام حسين عليه السلام به حبيب بن مظاهر

من حسين بن علي الي الرجل الفقيه لا تَبخل علينا بنفسک يُجازيک رسول الله يوم القيامه[1]

مقدمه

بحث ما در رابطه با نامه هاي حضرت امام حسين عليه السلام به افراد و اصحاب و ياران مختلف بود، يکي از نامه هايي که امام حسين نوشته است و در آثار متأخرين آمده، نامه اي است که به حبيب بن مظاهر مرقوم فرموده اند. مي دانيد که حبيب بن مظاهر از اصحاب پيغمبر گرامي اسلام است و اين شخصيت، کسي است که پيغمبر و اهل بيت را خيلي دوست داشت و علاقه مند به اهل بيت بود. حبيب بن مظاهر در کوفه بوده است. من امروز اين نامه را مورد بحث قرار مي دهم، البته نامة کوتاهي است.

متن نامه امام حسين به حبيب بن مظاهر

در اين نامه حضرت نوشته است: «من حسين بن علي اِلي الرَجلِ الفقيه»؛ اين نامه ايي از حسين بن علي است به يک انسان فهميده. امام حسين حبيب را فقيه؛ يعني فهميده خطاب کرده است، البته کلمة فقيه در آن زمان به معناي امروزي اش نبود، به معني دانا و فهميم بود. اين نامه از حسين است به يک انسان فهيم و دانا. جناب حبيب! اين نامه را من به تو مي نويسم: «لا تَبخل علينا بِنفسک»؛ حبيب از جانت بر ما دريغ نکن و ما را ياري کن، «يجازيک رسول الله يوم القيامه»؛ من حسين قول مي دهم جدم، رسول خدا جواب اين حرکت و جواب اين ياريت را بدهد و جزايت را از پيغمبر بگيري. نامه همين است، گفت در خانه اگر کس است يک حرف بس است. همين نامه حبيب را آتش زد، همين نامه حبيب را هوايي کرد. همين نامة امام حسين را دريافت کرد- نوشته اند ظاهراً بعد از شهادت مسلم بن عقيل هم بوده- که حضرت فقط نوشته: حبيب ما را ياري کن، جدم رسول الله جزايت را مي دهد. مسلم بن عوسجه را از کوفه برداشت و آمدند به کربلا و خودشان را به امام حسين رساندند.

خوشحالي زينب از آمدن حبيب به کربلا

ظاهراً در همين ايام محرم، نزديک عاشورا هم بوده است که زينب کبري سلام الله عليها  مي گويد من نگاه مي کردم مي ديدم لشگر دشمن دائم در حال زياد شدن است، اما کسي نمي آيد به برادر من بپيوندد. ما کم هم مي شديم، بعضي ها مي رفتند، اما کسي نمي آمد. لشکر امام حسين در اقليت بودند، متأسفانه گاهي وضعيت حق اين گونه است، باطل چون زرق و برق دارد و دنيا را در پي دارد بيشتر به آن گرايش مي يابند. زينب سلام الله عليها  مي گويد يک وقت ديديم که از دور يک سياهي دارد مي آيد، دو نفر در حال حرکت اند. از برادرم امام حسين پرسيدم که اين ها که هستند؟ امام فرمود: اين ها هم سپاهيان من هستند، اين حبيب بن مظاهر است و اين هم مسلم بن عوسجه. زينب کبري از اين که حبيب آمده خيلي خوشحال شد، عرضه داشت سلام مرا به حبيب برسان. امام حسين به استقبال اين دو آمد. وقتي اين ها وارد شدند امام به حبيب فرمود: خواهرم زينب به شما سلام رسانده. مي گويند حبيب بن مظاهر به حدي منقلب شد که خاک ها را بر مي داشت و روي سر و صورت خودش مي ريخت، گفت من که هستم که زينب به من سلام برساند، زينب به ياد من بوده. از اين کلام اباعبدالله عليه السلام ، خيلي خوشحال شد.

وصف حبيب در شب عاشورا

حبيب بن مظاهر کسي است که نافع بن هلال مي گويد در شب عاشورا من و حبيب با عده اي از اصحاب جلوي خيمة حضرت زينب رفتيم، عرض کرديم: خانم، مطمئن باش ما حسين را تنها نمي گذاريم، تا ما هستيم نمي گذاريم ضربه‌اي و لطمه‌اي به فرزند زهرا وارد شود. عرض من اين است که حبيب جواب نامه را با عملش داد.

پاسخ منافقين به دعوت امام حسين عليه السلام

امام حسين براي خيلي ها نامه نوشت که اصلاً گوش نکردند؛ وقتي نامة امام به احنف بن قيس در بصره رسيد، نامه را اين چنين زيرنويس کرد: «فَاصْبِر إنّ وَعدَ اللهِ حَق»[2]؛ حسين، صبر کن، ان شاء الله کارها درست مي شود، و خودش نيامد. وقتي امام حسين شخصاً پيش عبيدالله حرّ جوفي رفت او نيامد. توفيق شامل هر کسي هم نمي شود. به يکي از افراد معروف گفتند: آقا، تو چرا در کربلا نبودي؟ – خيلي ها از اصحاب پيغمبر، از افراد مَعنون و با نام و نشان در قضية کربلا حضور نداشتند- گفت: اين ها انسان هاي ويژه اي بودند که اسامي آنها از قبل مشخص بود؛ يعني توفيق خاصي داشتند.

افراد کاروان امام حسين عليه السلام

اما در اين کاروان حسيني کساني هستند که تازه از راه رسيدند؛ مثل حر و زهير. کساني هم هستند که از ميان لشکر عمرسعد آمدند و پيوستند؛ مثل ابوالحُطوف و سعد. اين دو تا ظهر عاشورا هم در لشکر ابن زياد بودند و در آن لحظة آخر که امام حسين همة يارانش را از دست داد و فرياد «هل من ناصر»را زد، اين دو برادر از لشکر ابن زياد جدا شدند و به امام حسين پيوستند سابقة خيلي خوبي هم ندارند، اما بالاخره عوض شدند.

توفيق

امام در اين نامه به حبيب نوشته است: حبيب تو جانت را از ما دريغ نکن، جدم، رسول خدا پاسخ تو را خواهد داد و جزاي اين کارت را خواهد داد. به همين مناسبت امروز من بحثي را تحت عنوان توفيق مطرح کنم.

ببينيد که توفيق لطف و عنايت خداست. اين که انسان توفيق پيدا کند به زيارت برود، نماز اول وقت بخواند، مؤدب باشد لطف خداست. خيلي ها هستند وضع مالي شان خوب است، اما توفيق کمک به مردم را ندارند، توفيق زيارت ندارند. يا شخصي خيلي پول خرج مي کند، خيلي کار مي کند، اما آن قدر از عمرش استفاده نمي کند. يکي را هم مي بيني عمرش کوتاه ولي پربرکت است، کار و درآمدش هم زياد نيست، اما پنج بار به مکه رفته، ده بار به مشهد و زيارت هاي متعدد رفته است. يعني يک عوامل و زمينه هايي لازم است. اين که حضرت يوسف در اوج گناه گفت اگر خدا به من توفيق ندهد و خدا کمکم نکند من هم سقوط مي کنم، من هم ممکن است بلغزم؛ « لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ»[3] اگر خدا يک گوشة چشم و يک عنايتي کند و دست لطفي بر سر انسان بکشد، انسان سقوط نمي کند. انسان خيلي جاها حفظ مي شود. با بعضي ها دوست نمي شود. با بعضي ها ارتباط برقرار نمي کند. بعضي زمينه ها اصلاً برايش فراهم نمي شود. عزيزان، بياييد سعي کنيد اين توفيق را از خدا بگيريم و در زندگي مان آن را کسب کنيم.

راه هاي به دست آوردن توفيق

من راه هاي آن را براي شما عرض مي کنم، که چگونه مي شود به توفيق رسيد. امام صادق فرمود: «مَا کُلُّ مَنْ نَوَي شَياً قَدَرَ عَلَيْه»؛ اين گونه نيست که هر کس نيت کاري را کرد بتواند آن را انجام بدهد؛ «وَلا کُلّ من قَدَرَ عَلَي شَيءٍ وُفّقَ لَه».[4] اين گونه نيست که هر کس قدرت کاري را داشت بتواند انجام بدهد. يک وقت شخصي سالم است، پول هم دارد، همة امکانات را هم دارد، اما مي بينيد نمي تواند يک حج برود. خودش هم متوجه نيست، مي گويد سر و ته زندگي ام کلاف سر در گم است. اما يک نفر ديگر را هم مي بينيد با يک درآمد ساده، زندگي آرامي دارد. اين که مي بينيد برکت و عنايت در زندگي و عمر و کسب و کار بعضي افراد نيست و دائم با موانع مواجه هستند، يک عاملش اين است که توفيق نداشته و به خود واگذار شده اند.

دليل دعاي پيامبر جهت واگذار نشدن به حال خود

چرا پيغمبر سر به سجده مي گذاشت و گريه مي کرد و مي فرمود: «اللهمَّ لا تَکِلنِي إلي نَفسي طَرْفَه عَيْنٍ أبَداً»[5]؛ خدايا مرا به خودم وامگذار. چون اگر خدا انسان را به خودش واگذار کند و دست توفيقش را از سرش بردارد مثل ماشين ترمز بريدة در سرازيري مي شود که کسي نمي تواند آن را نگه دارد. ما اين قدر قدرت نداريم که بگوييم با عقلمان و با وجدانمان خود را حفظ مي کنيم، در اوج گناه و معصيت نه عقل کار مي کند، نه وجدان.

بيهودگي بيداري برخي از وجدانها

وجدان غالباً بعد از گناه بيدار مي شود. آن آقا وقتي بمب را در هيروشيما و ناکازاکي انداخت، وقتي سرگرد کِلوت انسان ها را کشت و سوزاند، وقتي دويست هزار انسان را در ژاپن با يک بمب و با فشار يک دکمه از بين برد بعد پشيمان شد، حالا ديگر نمي شود اين ها را زنده کرد، پشيماني فايده ندارد، بعد وجدانش آمد و او را مذمت کرد. وقتي زليخا يوسف را به زندان انداخت و آب ها از آسياب افتاد و به يوسف تهمت زده شد و زنداني شد، قرآن مي گويد که بعد رفت سراغ وجدانش، گفت: «الآن حَصحَصَ الحَقّ»[6] حالا حق را فهميدم، يوسف بي گناه بود، تقصير من بود. جبران بعضي از ضررها سخت است. هزينة بعضي از ضررها سنگين است. عمر سعد بعد از کربلا پشيمان شد، خولي پشيمان شد، عبيدالله حر جوفي پشيمان شد، اما حالا کيست که بيايد خون امام حسين را برگرداند. گاهي در مورد بعضي از اتفاقات و تصادفات انسان مي گويد اگر فلان کار را کرده بودم ماشينم تصادف نمي کرد که پنج نفر را از دست بدهم. بله اگر کرده بودي! ولي حالا ديگر پشيماني سودي ندارد. هزينه و جبران بعضي از پشيماني ها سنگين است. لذا توفيق مي خواهد که حبيب اين توفيق را داشت، مسلم بن عوسجه توفيق داشت، حرّ بن يزيد رياحي توفيق داشت. زمينه براي زهير هم فراهم شد، زهير عثماني مذهب است و نقل کرده اند که از ابتدا در خط امام حسين نبوده است.

توفيق والاي ادب

اتفاقاً در روز عاشورا کسي همين موضوع را مطرح کرد، گفت: زهير، تو با امام حسين نبودي، اين جا چه کار مي کني؟ او گفت: من نبودم، اما شجاعتش را هم دارم که بگويم من او را دعوت نکردم. در جنگ بدر نيز گاهي پدر در سپاه دشمن بود و پسر در سپاه اسلام.

از خدا خواهيم توفيق ادب                      بي ادب محروم شد از لطف رب

بي تنها نه خود را داشت بد                     بلکه آتش بر همه آفاق زد

اگر کسي توفيق مؤدب بودن مقابل پدر و مادر را نداشت، بالاخره پدر و مادر، ممکن است صبر و تحمل کنند، اما اين فرزند بي ادب عاقبت به خير نمي شود، و اولادش با او همين گونه برخورد مي کنند، در زندگي و کسب و کارش برکت پيدا نمي شود، در زندگي اش گره ايجاد مي شود. اين که انسان به پدر و مادر خدمت کند، احترام بزرگ تر را حفظ کند و در مجلس امام حسين شرکت کند، اين ها همه توفيق مي خواهد قرآن مي گويد: «وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَی مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ أَبَداً»[7]؛ اگر فضل و لطف و عنايت خدا نباشد، شما موفق نمي شويد. سئوال: ما از کجا توفيق پيدا کنيم؟ اين توفيقي که اميرمؤمنان دربارة آن مي فرمايد: «التّوفيق رأسُ السّعاده، التوفيق اوّلُ النّعمة»[8]؛ اولين نعمت در زندگي انسان توفيق است، اولين سعادت، نيز توفيق است. اين توفيق را از کجا مي توان پيدا کرد؟ من چند راه آن را براي شما بيان مي کنم.

  1. تفکر و انديشه

گفته اند يکي از راه هاي کسب توفيق، تفکر است. اميرمؤمنان مي فرمايد: «من تَفَکَرَ في آلاء اللهِ سبحانه وُفّقَ»[9]؛ اگر انسان در نعمت هاي خدا، در تاريخ و حوادث گذشته فکر کند، براي او توفيق حاصل مي شود. انديشه، توفيق مي آورد. مي دانيد چرا؟ پاسخ اين است: اگر انسان نشست و انديشه کرد که سليماني بود، قاروني بود، هاروني بود، موسي اي بود و همه رفتند اين در انسان تحول ايجاد مي کند. ببينيد تاريخ چقدر تغيير کرده! سليمان کجاست؟ قارون کجاست؟ کجا هستند آنهايي که دائم روي هم گذاشتند و جمع کردند؟

دست خالي بودن انسان هنگام مرگ

يک زماني به غسالخانة بهشت زهرا رفته بودم، در آنجا گاهي روزي دويست، سيصد جنازه مي شويند. جالب است که انسان بايستد و تماشا کند، وقتي جناره را مي شويند از پشت شيشه هم معلوم است. پنج تا اين طرف، پنج تا آن طرف، گاهي ده جنازه را همزمان مي شويند، بعد ده تاي بعدي، و همين طور ده تاي بعدي. غالباً سيصد تا سهمية شستشوي يک روز بهشت زهراست، با مقداري پايين تر يا بالاتر. وقتي انسان براي چند دقيقه مي ايستد و با خود مي انديشد که اين جوان چه شده، مي گويند مثلاً او کارمند بوده، سکته کرده. اين يکي کاسب بوده، تصادف کرده. اين دختر خانم فلان بيماري را داشته، و همين طور ……جنازه هايي که پشت سر هم بيرون مي آيند، يکي پس از ديگري نماز خوانده مي شوند و کفن مي شوند و هر کدام با يک ويژگي. اما وقتي نگاه مي کنيد مي بينيد در همة آنها يک وجه مشترک هست و آن اين است که همه دست خالي وارد قبر مي شوند. هيچ کس از مال چيزي با خود نمي برد، فقط کفن است که با خود مي برد. آن وقت انسان به تأمل واداشته مي شود.

راه زدودن زنگار از قلب

پيغمبر اکرم مي فرمايد: مردم «إنّ القُلُوبَ تَصدأ کَمَا يصدأُ الحَديدَ قيلَ يا رسول الله وَ ما جَلاؤهَا قَالَ قِراءهُ القُرآنِ وَذِکْرُ المَوتِ»[10]؛ اين قلب هاي شما مثل آهن زنگ مي زند – البته اگر پوک نشود خيلي خطر ندارد. گاهي آهن اين قدر از بين مي رود که وقتي مي خواهي چکش بزني له مي شود و مي پيچد. آهني که ديگر از بين رفته و سوراخ شده وقتي به هر جاي آن چکش مي زني ديگر فرو مي ريزد، اين مشکل است. لذا نگذاريد قلب اين گونه بشود. قرآن مي گويد بعضي از قلب ها «طَبَعَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ»[11] و«خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ»[12]؛ مثل آن آهني است که خورده شده، آن قدر قساوت گرفته که مثل سنگ شده است. اما قرآن دربارة بعضي از قلب ها مي گويد: «كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم»[13]؛ زنگ زده، اگر آهن محکم باشد، زنگي که روي آن نشسته خيلي خطر ندارد، مي شود با سمباده و با يک ضد زنگ آن را از بين برد. اگر قلب خيلي خراب نشده باشد، اگر گناه در روح خيلي رسوخ نکرده باشد، راحت مي شود آن را زدود، مي شود سمباده يا ضد زنگ زد- پيغمبر فرمود: گاهي قلب ها رنگ مي زند، جلوي زنگ زدنش را بگيريد. پرسيدند: يا رسول الله، چگونه؟ فرمود: ذکر معاد، و ياد قيامت، قلب را زنده مي کند. همين موعظه و نصيحت، همين جلسات قلب را زنده مي کند.

اهميت تلاوت قرآن

همة حرف ها را هم ممکن است همه ياد داشته باشند، اما چرا در قرآن بيش از سي مرتبه در يک سوره مي گويد: «فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَان»،[14] اين آيه چقدر در سورة الرحمن تکرار شده؟ بيش از سي مرتبه «فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَان».در سورة شعرا هشت مرتبه در جاهاي مختلف آمده: «إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِين»،[15] مردم! در اين قصه ها براي شما علامت و نشانه است، به اين ها توجه کنيد. پيغمبر فرمود اگر مي خواهي قلب زنگ نزند، ذکر مرگ، و قرائت قرآن براي آن مفيد است. اگر انسان روزي يک بار به آيات قرآن نگاه کند، هر چند دو آيه بخواند، قلبش نوراني مي شود. اگر ياد ندارد سورة قل هو الله را بخواند. اگر سواد ندارد، به قرآن نگاه کند. نظر به قرآن عبادت است؛«النَّظرُ الي القرآن بغيرِ قرائهٍ عباده».به آيات نگاه کن، همين که آيات را ببيني ثواب دارد. سورة قل هو الله را از روي قرآن بخوان، سورة حمد را از روي قرآن بخوان. قرآن را باز کن، بگذار اين قلب از کانال هاي مختلف نور بگيرد. وقتي از حفظ مي خواني زيان فقط کانال است، اما وقتي از رو مي خواني، و وقتي بلند هم مي خواني گوشت مي شنود، چشمت مي بيند، و زبانت هم مي گويد؛ سه کانال به قلبت نور مي رساند. بگذار از سه، چهار شبکه نورانيت بگيري.

پيامبر فرمود: «مَن قَرَأ عَشرَ آياتٍ فِي ليلَةٍ لَمْ يُکتَب مِنَ الغافِلِين»[16]؛ کسي که در روز ده آيه از قرآن بخواند ديگر غافل نيست. اين اثر دارد، اگر سراغ تفسير و ترجمه اش هم رفتي که ديگر نور علي نور است، «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ»[17]؛ عقل و فهمت هم مي شود چهارمين کانال؛ هم مي فهمي، هم مي بيني، هم مي شنوي و هم مي خواني، در اين حالت ديگر تأثير زيادي دارد. عزيزان! حبيب توفيق داشت که آمد کنار امام حسين، زهير توفيق داشت. اگر توفيق مي خواهيد، راه دارد و يک راهش تفکر است.

  1. نماز اول وقت

يک راه کسب توفيق هم نماز اول وقت است. اين نماز اول وقت مخصوصاً به صورت جماعت و مخصوصاً در صف اول باعث کسب توفيق است. ما گاهي ثواب را مجاني از دست مي دهيم. در حالي که مسجد کنار خانة ماست، در خانه نماز مي خوانيم. به مسجد برو، خود مسجد ثوابش را چند صد برابر مي کند، ولو اين که نماز تمام شده باشد. اگر به نماز جماعت رسيدي که چند هزار برابرش مي کند. اگر در صف اول ايستادي که مثل جهاد در راه خداست؛ امام کاظم فرمود:«إنّ الصّلَاه فِي الصّفّ الأوّل کَالجَهادِ فِي سَبيل الله عَزّوجلّ».[18] مثل يک جهاد است و ثواب نماز يک هزار برابر و يک صد برابر مي شود. اين خيلي است. ممکن است بگويي ما اين قدر به ثواب نياز نداريم. چه کسي مي گويد نياز نداريم؟! قرار است در آن جا (آخرت) جاودانه بماني. اميرمؤمنان مي فرمايد: «ان تَعبد الله بقدرِ حاجتک اليه»[19]؛ مگر چقدر به خدا نياز داري؟ شما آن جا خيلي به نور نياز داري، چرا کم کاري مي کني؟ تا نور هزار است، چرا سراغ نور پنجاه و صد مي روي؟!

يکي از دلايل اهميت نماز جماعت

مي گويند بوعلي سينا به ابوسعيد ابوالخير نوشت که چرا نماز جماعت اين قدر ثواب دارد؟! اباسعيد در پاسخ بوعلي نوشت که: جناب بوعلي، گاهي خانة انسان تاريک است، يک شمع يا يک چراغ روشن مي کند. حال اگر باد بوزد اين چراغ خاموش مي شود و ديگر نور نيست. يا اگر دزد بيايد اين چراغ را بردارد و ببرد، خانه تاريک مي شود. اما اگر در جايي که هزار يا دويست و يا صد تا چراغ و شمع روشن کنند، وقتي باد بوزد همه را خاموش نمي کند، يکي دو تا، پنج تا، در بين آنها روشن مي ماند. تاريکي محض نمي شود، و ا نسان راهش را پيدا مي کند. گفت شما وقتي به مسجد مي روي صد تا چراغ روشن است، اگر من آدم بدي هستم شايد کنار دستي من آدم خوبي باشد. يا شايد امام جماعت انسان متديني است، اهل نماز است، اهل تدين است. شايد اين آقايي که اينجا ايستاده عارف است.

در روايات داريم خداوند بعضي از اقوام را عذاب نمي کند و به آنها نظر لطف مي کند؛ چون در بين آنها متدينين وجود دارند. گاهي در يک محله دو نفر متدين هستند، آن محله مورد توجه قرار مي گيرد. وقتي در يک قبرستان يک متدين دفن مي شود ساير اموات در آن شب بهره مند مي شوند، اين تأثير عمل انسان است. در روايات داريم که خداوند عذاب را از بعضي ها به خاطر افراد خوبي که در بين آنها هستند دفع مي کند. پس اگر توفيق مي خواهيد؛ 1- تفکر و انديشه کنيد، 2- نماز اول وقت و نماز جماعت بخوانيد.

  1. احترام به والدين

احترام به پدر و مادر، عجيب توفيق انسان را زياد مي کند! و عجيب برکت مي دهد!

  1. صلة رحم

صلة رحم و ارتباط با فاميل توفيق مي آورد. شما به اول سورة نساء نگاه کنيد، آية اول سورة نساء عجيب است. خدا مي گويد از شما در قيامت از دو چيز سؤال مي کنند: 1- از خودم، 2- از ارحام.

خدا ارحام را کنار نام خودش آورده است. در آية اول سورة نساء مي گويد:«اتّقوا الله الّذي»؛بپرهيزيد، تقوا کنيد و خوف داشته باشيد، ادامة آيه اين گونه است: «تَسائَلون بِهِ و الأرحامَ»از شما سئوال مي شود در مورد بندگي خدا و در مورد ارحامتان.

مي گويند روزي اميرالمؤمنين در سخنانش فرمود: مردم از گناهاني که مرگ را جلو مي اندازد بپرهيزيد. شخصي گفت: آقا، مگر گناهي هم داريم که مرگ را جلو بياندازد؟ آقا فرمود:«نَعَمْ ؛ قَطيعَه الرَّحِمِ»[20]؛ قطع ارتباط با فاميل و با برادر عمر را کوتاه مي کند.

حقوق برادر از نگاه امام سجاد عليه السلام

اما سجاد در «تحف العقول» آن رسالة حقوق که خيلي معروف است، فرمود: حق برادرت اين است که بداني برادرت به منزلة چهار چيز است براي تو:«أما حقّ أخيکَ فَتَعْلَمُ أنّهُ يَدُکَ الّتي تَبسُطُها»؛ برادر، دست توست، «وَظَهَرک الذَي تلجأ إليه»؛پشتوانة توست، و «وعِزّکَ الّذي تَعْتَمِدُ عَلَيْه»؛ عزت است براي تو، «وَقُوّتُکَ الّتي تَصولة بِها»[21]؛ و نيروي توست. ديده مي شود برادر با برادر يک سال است که با هم قهرند. در روايات است اگر قهرشان سه روز طول بکشد هر دو از مسلماني خارج هستند؛ «کَانَا خارجين من الإسلام».[22] مگر مي شود انسان در طول سال و ماه برادرش را نبيند؟! به او سر نزند و يا تلفن نزند! و يا پدر و مادرش را نبيند، و احوال فاميلش را نپرسد. اين ها روابط و ارزش هايي است که متأسفانه در بين ما با اين دنياي ماشيني و با اين شبکه هاي متعدد، به دليل بسياري از گرفتاري ها کمرنگ شده که نبايد اين گونه باشد.

خدا مي گويد اسم من «رحمان» است و صلة رحم و ارحام را از نام خودم مشتق کردم. لذا اگر کسي به ارحام خود رسيدگي کند گويا با خداي رحمان ارتباط برقرار کرده است. اين روايات ماست. اين آداب اجتماعي ماست. اگر کسي توفيق مي خواهد اين راه هايي را که بيان کردم؛ نماز اول وقت، صلة رحم، احترام به والدين، و انديشه و فکر در نعمت هاي خدا را مورد نظر قرار دهد، اين ها باعث جلب توفيق مي شود. اميرمؤمنان فرمود:«التوفيق من جذبات الرّب»[23]؛ توفيق آن کشش رحماني است. خدا مي کشد، ولو يک ذره، اگر يک ذره جاذبة الهي شامل حال انسان بشود بس است، تمام است.

خدايا به عظمت اهل بيت عصمت و طهارت، به همة ما توفيق عمل به دستورات نوراني اسلام و توفيق ارتباط با اهل بيت را عنايت فرما.

________________________________________

[1].معالي السبطين، ج 1، ص 228.

[2].تهذيب الأحکام، ج 3، ص 35؛ بحارالانوار، ج 44، ص 339؛ مثير الاحزان، ص 27.

[3]. يوسف، 24.

[4]. بحارالانوار، ج 5، ص 210؛ کشف الغمه، ج 2، ص 178؛ کنزالفوائد، ج 2، ص 33.

[5]. الکافي، ج 2، ص 524.

[6]. يوسف، 51.

[7]. نور: 21.

[8].غررالحکم، ح 3992 و 3990.

[9].غررالحکم، ح 535.

[10]. مستدرک، ج 2، ص 104؛ شرح نهج البلاغه، ج 10، ص 23، عوالي اليالي، ج 1، ص 279.

[11]. نحل: 108.

[12]. بقره: 7.

[13]. مطففين: 14.

[14]. رحمن: 13.

[15]. شعراء: 8.

[16]. من قرأ عشر آيات في ليله لم يکتب من الغافلين و من قرأ خمسين آيه کتب من الذاکرين و من قرأ مائه آية کتب من القانتين و من قرأ مائتي آيه کتب من الخاشعين و من قرأ ثلاث مائه آيه کتب من الفائزين و من قرأ خمسمائه آيه کتب من المجتهدين و من قرأ ألف آيه کتب له قنطار من تبر القنطار خمسه عشر ألف مثقال من ذهب و المثقال أربعه و عشرون قيراطا أصغرها مثل جبل احد و أکبرها ما بين السماء إلي الأرض. (الکافي، ج 2، ص 612؛ وسائل الشيعه، ج 6، ص 201؛ بحارالانوار، ج 89، ص 196).

[17]. محمد، 24.

[18]. من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 385؛ وسائل الشيعه، ج 8، ص 308.

[19]. سُئِلَ أميرالمؤمنين علیه السلام عن العلم فقال علیه السلام: أربع کلمات أن تعبد الله بقدر حاجتک إليه و أن تعصيه بقدر صبرک علي النار و أن تعمل لدنياک بقدر عمرک فيها و أن تعمل لآخرتک بقدر بقائک فيها. (مجموعه ورام، ج 2، ص 37).

[20]. قال أميرالمؤمنين علیه السلام في خُطبه أعوذُ باللهِ مَن الذّنوب التّي تُعجّلُ الفَناء فَقَام إليه عَبد الله بن الکَوّاء اليَشکريُّ فقال يا أميرالمؤمنين أو تَکونُ ذُنُوبٌ تُعجِّلُ الفَناء فقال نعم وَيلَکَ قطيعَه الرّحِمِ إنّ أهلَ البيتِ لَيَجتَمِعونَ و يَتَواسَونَ وَ هُمْ فَجَرَه فَيَرزُقُهم الله وإن أهل البيت ليتفرّقون و يقطع بعضهم بعضاً فَيَرحِمُهُم الله وَ هم أتقياء.

و قال النبي صلی الله علیه وآله وسلّم: خَمس إن أدْرَکتموها فَتَعوّذوا بالله منهن لم تظهَر الفاحشَه في قومٍ قَطّ حتّي يُعلِنوها إلا ظَهَرَ فِيهِم الطّعونُ و الأوْجاعُ التّي لَمْ تَکُن فِي أسلافِهِم الذين مَضَوا وَلَمْ ينقُضُوا المِکيالَ و الميزان إلا أخذوا بالسنين و شدّهِ المئونهِ و جَوْر السّلطانِ و لم يمنعوا الزّکاه إلا منعوا القَطَر من السّماء ولولا البهائِمُ لَم يُمطروا ولم يَنقُضوا عهد الله و عهد رسوله إلا سلّط الله عليهم عدوّهم فأخذوا بعض ما في أيديهم ولم يحکمُوا بِغَير ما أنزَلَ الله إلا جَعَلَ بأسهم بينَهُم (بحارالانوار، ج 70، ص 376؛ الدعوات، ص 61).

[21]. مستدرک، ج 11، ص 160؛ بحارالانوار، ج 71، ص 15؛ تحف العقول، ص 263.

[22]. أيّما مسلمين تهاجرا فَمَکَثا ثَلَاثاً لا يَصطَلِحان إلا کَانا خارجين من الاسلامِ وَلَم يَکن بينهما ولايه فأيهما سبق إلي کلامِ أخيه کانَ السّابق إلي الجنّه يومَ الحِسابِ. (الکافي، ج 2، ص 345، وسائل الشيعه، ج 12، ص 262؛ منيه المريد، ص 325).

[23]. غررالحکم، ح 3989.

نامه امام حسين عليه السلام به برادرش، محمد حنفيه(1)

هَذا مَا أوصي به الحسين بن علي بن أبي طالب إلي أخيه محمد المعروفِ بابن الحنفيه أنّ الحسين يشهدُ أن لا إله إلا اللهُ وَحده لا شريک لَه وَ أنّ محمداً عَبدوه و رسوله جاء بالحَقّ من عند الحقّ و أنّ الجنّه و النّار حقّ و أن الساعه آتيه لا ريب فيها و أن الله يبعثُ من في القبور و أني لم أخرج أشراً ولا بطراً ولا مفسداً ولا ظالماً و إنما خرجت لطلب الأصلاح في أمة جدّي صلی الله عليه و آله  أريد أن آمُرَ بالمعروفِ و أنهَي عَنِ المنکرِ و أسيرَ بسيره جدّي و أبي عليّ بن أبي طالب عليه السلام فمن قبِلني بقبول الحقّ فاللهُ أولي بالحقّ و هو خيرٌ الحاکمين و هذِهِ وصيّتي يا أخي إليکَ و ما توفِيقي إلا بالله عليهِ توکّلتُ و إليهِ أنيب. قال ثمّ طَوَي الحسين الکتابَ و خَتَمه بخاتَمِهِ و دَفَعه إلي أخيه محمدٍ ثمّ ودّعّه و خَرَجَ فِي جَوفِ اللّيلِ.[1]

مقدمه

بحث ما اين روزها در اين مجلس نوراني در ارتباط با نامه هاي اباعبدالله عليه السلام  و مکتوبات آن حضرت به افراد و گروه هاي مختلف بود، امروز فرازي از نامة امام حسين را به برادرشان، محمد حنفيه که تحت عنوان وصيت نامة امام نيز از آن نام برده مي شود، به عرض شما مي رسانم.

علت عمده قيام امام حسين عليه السلام

امام در بخشي از اين نامه به برادرشان مي فرمايند و مي نويسند: «إنّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاصلاحِ فِي أمّه جدّي أريدُ أنْ آمر بالمَعروف و أنهي عَنِ المنکَر».[2]دو مطلب عمده در اين فراز هست؛ يکي اين که مي فرمايد من براي اصلاح و از بين بردن آن خلاف ها و بدعت ها و تخريب هايي که در امت رسول گرامي اسلام و در دين پيغمبر ايجاده شده آمده ام و تا جلوي اينها را بگيرم و دين را اصلاح کنم، و دوم آمده ام تا امر به معروف و نهي از منکر در جامعه اقامه شود.

اهميت امر به معروف و نهي از منکر

ملاحظه بفرماييد راجع به بحث امر به معروف و نهي از منکر و اصلاحات خيلي حرفها زده شده است، من نمي خواهم آن ها را تکرار کنم؛ اما مي خواهم دو سه نکته را عرض کنم تا شايد مقداري اين بحث را کاربردي و امروزي تر کند. مي دانيد يکي از وظايف انبياء اصلاحات بود، اصلاح يعني جايي را که خراب شده درستش کني. يک اشکالي که پيش آمده آن را رفع کني. اگر يک ماشين را پيش مکانيک بردي، گفتي صدا مي کند آن را اصلاح کن؛ يعني صدا را رفع کن. اگر براي ساختمان، بنا آوردي گفتي اين نم داده، ستونش در حال ريزش است اصلاحش کن. نمي آيد در اصلاح آن چهار عيب ديگر هم در آن ايجاد کند، بلکه سعي مي کند آن عيب را رفع کند.

سوء استفاده منافقين از واژه اصلاحات

قرآن کريم مي فرمايد حضرت شعيب مي گفت: «إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ»[3]؛ من آمده ام جامعه را اصلاح کنم. قرآن کريم مي فرمايد اين شعار؛ يعني اصلاح جامعه، شعار انبياء بوده، و اين حرکت حرکت انبياء بوده، و پيغمبر گرامي اسلام که در رأس همة اصلاح گرها بود، آمد و شرک را از بين برد، اصلاح کرد و به جاي آن خدا را گذاشت. گفت خداپرستي داشته باشيد، بت پرستي، ربا، شراب خواري، زنده به گور کردن دخترها، اين خلاف هايي که در جامعة عرب بود، خرافات و بدعت ها، اين ها را کنار زد و گفت بيايد «قُولُوا لا إله إلّا اللهُ تُفْلِحوا». اين اصلاح پيغمبر بود. اما عجيب است قرآن مي گويد منافق هايي که پيغمبر را اذيت مي کردند و سنگ جلوي پاي پيغمبر قرار مي دادند و نمي گذاشتند پيغمبر کارش را انجام بدهد، وقتي به اين منافق ها مي گفتند شما چه کار مي کنيد؟ مي گفتند ما هم اصلاح مي کنيم، ما آمده ايم جامعه را درست کنيم. قرآن مي گويد اين ها هم شعار پيغمبران را مي دادند؛«وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُون»[4]؛ وقتي به منافقان مي گوييم فساد نکنيد، پيغمبر را آزار ندهيد، مسلمان ها را اذيت نکنيد، مي گويند، يک اصلاح گر پيغمبر است، و يک اصلاح گر ما هستيم. هر دو که نمي شود، بالاخره حق با يک بخش است، هم شما و هم رسول گرامي اسلام مي گويد براي اصلاح آمده ايم. آن وقت انسان نگاه مي کند مي بيند اين يک شعار زيبا و قشنگي است.

اميرالمؤمنين مي گويد: «کَلِمَه حَقٍّ»[5]، حرف حقي است، به هر کسي بگويي که مي خواهم خانه ات را اصلاح کنم، ماشينت را اصلاح کنم، مي خواهم زندگي ات اصلاح شود، اصلاح خيلي خوب است، پيامبر فرمود اگر شما بتواني بين دو نفر را اصلاح کني و در حالي که با هم قهرند صلحشان بدهي، ثواب آن از يک عمر نماز و روزه بيشتر است.[6]

معناي حقيقي اصلاحات

اما اگر من آمدم سخن چيني کردم، غيبت کردم، رابطة شما را با همسايه، همسر و بچه ات به هم ريختم آيا به اين اصلاح مي گويند؟ اين تخريب است. اگر آمدم کاري کردم شما بدبين شدي، قهر کردي، در دلت کينه پيدا شد، اين که اصلاح نيست. «إصلاحَ بين الناس»[7] که قرآن مي گويد؛ يعني اين که کينه کم شود، قهر کم شود، اختلاف کم شود، دروغ کم شود، هر کسي اين کارها را کرد به اين مي گويند اصلاح. مقام معظم رهبري (زيد عزه) فرمود: اگر کسي آمد فساد، فقر، تبعيض، بيکاري و اين ها را ريشه کن کرد، اين اصلاح است، همه دستش را مي بوسند و او را دعا مي کنند. اگر انسان ببيند در جامعه تبعيض نيست، فاصله اي طبقاتي کم است، فقر، پارتي بازي و رشوه و ربا نباشد، اين ها همه اصلاح است، و همه هم خوششان مي آيد و تأييد مي کنند. اصلاحي که امام حسين مي گويد: «أنّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الأصلاح»[8]؛ من آمده ام که جامعه را اصلاح کنم، منظور اين است که من آمده ام جلوي بي عدالتي، ظلم، ستم، خلاف و مال حرام را بگيرم.

دليل عدم توجه دشمن به سخنان امام حسين عليه السلام

امام در روز عاشورا فرمود: شکم هاي شما با لقمه هاي حرام پر شده که حرف مرا گوش نمي دهيد. بعد فرمود: شما معاد و قيامت را فراموش کرده ايد که حرف مرا گوش نمي دهيد،«اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ»[9]؛ شيطان بر شما حاکم شده و ياد خدا را از دل هايتان برده. لذا عمر سعد هم مي گفت ما براي خدا داريم حسين را مي کشيم. صبح عاشورا وقتي خواست لشکرش را آماده کند، گفت: «يا خيلَ الله»؛ اي لشکر خدا، آماده شويد، ثواب در انتظارتان است، بهشت در انتظارتان است. او هم مي گفت بهشت. چون نفاق در بستر جامعة ديني شکل مي گيرد و در جامعة ديني وارد مي شود. در جامعة کفر که نفاق نيست.

ترس اهل بيت از نفاق و منافق

اميرالمؤمنين در نامة 27 نهج البلاغه مي فرمايد: پيغمبر خدا به من فرمود: «إني لا أخافُ عَلي أمّتي مؤمناً ولا مُشرَکاً أما المؤمن فَيَمّنَعُهُ الله بأيمانِهِ وَأمّا المُشرِکُ فَيَقمَعُهُ اللهُ بِشِرکِهِ»؛ من نه از آيندة مردم مؤمن مي ترسم نه از آيندة مردم مشرک؛ از آيندة مؤمن ترس ندارم چون که از خدا مي ترسد، مشرک هم به خاطر شرکش از پاي در مي آيد و حسابش روشن است. او آن طرف جوي ايستاده، شما هم اين طرف، او در مقابل شماست، معلوم است. آمريکا مي گويد مذهب من اين است و اسرائيل مي گويد مذهب من چنين است. دشمن کافر کمونيست از ابتدا روي اصل ولايت فقيه خط مي کشد و مي گويد من آن را اصلاً قبول ندارم و از ابتدا با من بحث نکنيد. اين جا روشن است مي گويد اصلاً قبول ندارم.

«وَلَکنّي أخافُ عَلَيکُم کُلَّ مُنافِق»[10]؛ پيغمبر فرمود: علي جان، آن چيزي که من از آن بر شما و مؤمنين مي ترسم، منافق است؛ چون او مي گويد من مؤمنم، نه مشرک و نه کافر. يزيد هم قرآن مي خواند، وقتي سر امام حسين را به مجلس او آوردند و اهل بيت را وارد کردند، از يک طرف چوب خيزران در دستش است و به لب و دندان اباعبدالله جسارت مي کند، از طرف ديگر اين آيه را مي خواند:

«قُلِ اللّهمَّ مالِکَ المُلک تؤتي المُلک من تَشاء و تَنزعُ المُلک ممّن تشاء و تُعزّ مَن تَشاء و تُذلّ من تَشاء»[11]؛ مي گفت خدا ما را عزيز کرد، خدا به ما قدرت داد، او هم به گردن خدا مي اندازد. ابن زياد نيز در مجلس به حضرت زينب و اهل بيت رو کرد و گفت: خدا به ما اين قدرت را داد. امام حسين هم که شهيد شد يک مرتبه صداي الله اکبر دشمن بلند شد. به همين دليل است که من عرض مي کنم اصلاح خيلي مهم است .

دليل تأکيد قرآن بر امر به معروف و نظارت اجتماعي

ابتدا انسان بايد از خود و خانواده اش شروع کند، «قُوا أنْفُسَکُمْ و أهْليکُم»[12]، از همسايه، همشهري و از فاميل. اگر من هزار بار خوب حرف بزنم تا وقتي عملم با آن منطبق نباشد کسي گوش نمي کند، وقتي بين سخن و عملکردم تعارض باشد کسي توجه نمي کند، لذا قرآن کريم و روايات تأکيد فراواني بر اصلاح و امر به معروف دارند، وهمچنين بر نظارت اجتماعي و بر بي تفاوت نبودن نيز تأکيد دارند. مي دانيد بي تفاوت نبودن در مقابل چه؟ اول در مقابل خودت، بچه، همسر و همسايه. اين همان اصل نظارت است که رسول خدا دربارة آن فرمود:«مَنْ أمر بالمعروفِ وَنَهَي عَنِ المُنْکَرِ فَهُوَ خَليفَهُ الله فِي الأرْضِ وَ خَليفَه رَسُولِه»[13]؛ اگر کسي امر به معروف را رعايت کند و اصلاحات را در جامعه درست عمل کند، خليفة خداست، خليفة پيغمبر و اميرالمؤمنين و جانشين آنهاست.

نشانه هاي فرد اصلاح گر

در اينجا براي اين که من مقداري کاربردي تر بحث کرده باشم، سه چهار نکته را خدمت شما عرض مي کنم که اين ها کار اصلاح و امر به معروف را عملي مي کند، چون راجع به اين ها خيلي حرف زده شده، دربارة ثوابش، ارزشش و همه و همه مي دانيد؛ اما کمتر هم عمل شده، شرايط آن هم کمتر فراهم شده است. ببينيد اين روايت چقدر زيباست؛ امام صادق مي فرمايد: «إنّما يأمُرُ بالْمَعرُوفِ وَيَنهي عَنِ المنْکَرِ مَنْ کانَتْ فِيهِ ثَلاثُ خِصالٍ» کسي امر به معروف و نهي از منکر کند که سه ويژگي دارد:

  1. معروف شناسي

اين سه ويژگي چيست؟ «عالِمٌ بِما يَأمُرُ بِهِ تارِکٌ لِما يَنهي عَنْهُ»؛ بداند که درست چيست و غلط چيست. اشتباه چيست و صحيح چيست. چون ما خيلي افراد را داشتيم که مي آمدند امر به معروف کنند اما اصلاً نمي دانستند معروف چيست و منکر چيست. در کربلا علي ابن غرضه در سپاه امام حسين بود و برادرش، عمر ابن غرضه در سپاه عمر سعد. برادري که در سپاه عمر سعد بود آمد برادرش را که در سپاه امام حسين بود صدا زد و به او گفت: برادر، – العياذ بالله! چون تعبير اوست من عرض مي کنم- گمراه شده اي؟ به حسين پيوستي گمراه شده اي، بيا به ما بپيوند که راه هدايت است، راه درست است. ببينيد، او آمده و مي گويد راه امام حسين اشتباه است و راه ما درست است. برادرش گفت: عمر ابن غرضه! گمراه تويي، حسين سفينة نجات است، مصباح هدي است، حسين فرزند رسول خداست، من گمراه نيستم، گمراه تو هستي. اتفاقاً وقتي اين برادر، يعني علي بن غرضه شهيد شد، برادرش آمد مقابل امام حسين گفت: «يا حسين ضَلَلَتَ أخي»؛ شما برادر مرا گمراه کردي. ابا عبدالله فرمود: گمراه تو هستي، برادر تو نجات پيدا کرد، برادر تو اهل بهشت شد. ببينيد اين فرد اصلاً نمي داند معروف و منکر چيست؟ دارد امام حسين را – نعوذ بالله- مظهر منکر معرفي مي کند، او حقيقت را نمي داند.

عاقبت به خيري حضرت حر

حرّ بن يزيد رياحي، روز عاشورا پيش پسرش، علي ابن حر آمد، گفت: پسرم نصيحتي به تو مي کنم – اين حر فهميد و تشخيص داد- گفت: پسرم «يا بُنَيَّ کراماتُ الدّنيا زائلة و النّاس من الدنيا راحِلَة»؛پسرم همه، آخرش از اين دنيا مي روند، همة اين زرق و برق ها تمام مي شود و نمي ماند، «نَلحقُ بِالحسين لِأنّا نُفوزُ بالسّعاده، هذا کلام حرّ ابن يزيد رياحي»پسرم، بيا برويم به حسين بپيونديم تا سعادتمند شويم. چه شد؟ حرّ به کجا رسيد که امام حسين بالاي سرش آمد، خون از چهره اش پاک کرد و دستمال به سرش بست. آنجا رسيد که بعضي نوشته اند امام حسين بالاي سرش گريه کرد، دستور داد بعضي از اصحاب مرثيه خواندند و امام گريه کرد. اين حرّ، چه مقامي پيدا کرد! خودش را به کجا گره زد؟

پرهيز از لباس شهرت

پس فرمودند: اگر کسي مي خواهد امر به معروف و نهي از منکر کند، اولاً عالم باشد و بداند. ما افرادي را داشته ايم که مي آمدند ائمه را امر به معروف مي کردند و به حجت خدا ايراد مي گرفتند. سفيان ثوري از متصوفه اي است که زمان امام صادق بود و در خط امام صادق هم نبود. يک وقت امام صادق در جواني اش لباس سفيد زيبايي پوشيده بود، تازه ازدواج کرده بود، سفيان ثوري به امام رسيد و گفت: يابن رسول الله! از شما بعيد است، جد شما اميرالمؤمنين لباس وصله دار مي پوشيد، شما چرا از اين ها مي پوشيد؟ او تشخيص نمي دهد که زمان علي فرق مي کرد؛ در زمان علي، فقر بر اغلب مردم جامعه حاکم بود، اما زمان امام صادق اين گونه نيست، وضع جامعه در حد متوسط بالاست، مردم غالباً لباس وصله دار نمي پوشند حال او آمده به امام تذکر مي دهد. امام فرمود: سفيان اگر من امروز لباس وصله دار بپوشم، لباس شهرت مي شود، همه به هم نشانم مي دهند. زمان من فرق مي کند. خوب ببينيد اين فرد نمي داند و تشخيص نمي دهد منکر چيست و معروف چيست؟

تفاوت ابهت با تکبر

امام حسن مجتبي لباس زيبا و منظم نظامي پوشيده بود و سوار بر اسب بود، – اينها ابهتي داشتند، ابهت غير از تکبر است، يک وقت ممکن است آقايي وارد مجلس شود بي اختيار همة مجلس بلند شوند. آن آقا دلش نمي خواهد، ولي اين قدر عظمت و ابهت دارد که خود مردم بلند مي شوند. وقتي آن حضرت در کوچه مي آمد مردم ميخکوب مي شدند، مي ايستادند و محو جمالش مي شدند. شما الان وقتي به حرم امام حسين مي رويد، نگاهتان که به گنبد اباعبدالله مي افتد ميخکوب مي شويد. اين عظمت است، ابهت است- يک آدم کج سليقه آمد جلوي امام حسن گفت: يابن رسول الله، در شما تکبر است؛ «إنّ فيکَ کِبراً». امام فرمود: «کَلّا الْکِبرُ للهِ وَحْدَهُ وَلَکِنْ فِيّ عِزَّة قَالَ اللهُ تَعالي وَللهِ العِزّهُ وَ لِرَسولِهِ وَ لِلْمؤمِنين»[14]؛ اشتباه مي کني، اين عزت است، عزت خدادادي است، ولي تکبر خودپنداري است؛ عزت را خدا مي دهد، اما تکبر را آدم براي خودش مي تراشد. عزت اصل است، و تکبر قلابي است، عزت مبنايي است، و تکبر جعلي است.

عبادت کسب حلال

امام باقر داشت در باغ بيل مي زد و کشاورزي مي کرد، محمد ابن منکر آمد و گفت: يابن رسول الله، شما چرا کار مي کني؟ از شما بعيد است، شما بايد در مسجد باشي و نماز بخواني. آقا فرمود اگر همين الان بميرم در حال عبادت مردم. کار هم عبادت است، کسب حلال هم عبادت است. مگر عبادت منحصر در مسجد و نماز است؟[15]چقدر اين روايت زيباست! مي فرمايد اگر مي خواهي امر به معروف و نهي از منکر کني «عَالِمٌ بما يَأمُر»؛ اولاً بايد اطلاع داشته باشي.

  1. مطابقت سخن با عمل

فرمود: «عادِلٌ فِيما يأمُرُ عَادِلٌ فيما يَنْهي» در آن چه که به آن امر مي کني و نهي مي کني عدالت داشته باش؛ خودت رعايت کن، عامل هم باش. اگر ما مي خواهيم حرفمان اثر کند طبق فرمودة آيات و روايات بايد اهل عمل باشيم. خودمان براي صداقت الگو باشيم، آن وقت فرزند مادروغ نمي گويد؛ ولي وقتي مثلاً به بچه مي گوييم برو بگو بابا نيست، برو فلان کار اشتباه را انجام بده، او کار نادرست را خودش ياد مي گيرد. قرآن مي فرمايد: «لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُون»[16]؛ هر حرفي که اهل عملش نيستيد آن را نزنيد. اميرمؤمنان در نهج البلاغه مي فرمايد: مردم! من هر چه به شما امر کردم قبلش خودم انجام دادم و از هر چه منع کردم، خودم از آن پرهيز و دوري کردم.

  1. شيوه شناسي و تذکر دادن صحيح

فرمود:«رَفيقٌ فيمَا يَأمُرُ رَفيقٌ فيمَا يَنْهي»[17] گنه کار بيمار است، اين جواني که به طور مثال ارتباط او بر اساس ارتبا ط هاي شرعي نيست، اين جواني که حجابش را رعايت نمي کند، اين خانمي که مويش را بيرون گذاشته، و نمونه هاي فراواني که شما در جامعه از مظاهر عدم رعايت موازين شرعي مي بينيد اين فرد يا مي داند يا نمي داند، اگر نمي داند جاهل است، که بايد به او اطلاع بدهيم، اگر مي داند بيمار است. گاهي کسي مي داند بيمار است و دارو مصرف نمي کند. در هر حال رفيق بودن و همراه بودن با او مي تواند مشکلش را حل کند، نه سرزنش و ملامت و کوبيدن. اگر جوان نماز نمي خواند، و احترام شما را نگه نمي دارد بايد توجه داشت جوان در سني است که برخورد و تذکر مستقيم باعث ايجاد لجاجت در او مي شود. اميرمؤمنان به فرزندش امام حسن فرمود: «الأفراطُ في المَلامَه تَشِبّ نيرانَ اللّجاج»[18]؛ حسن جان! افراط در سرزنش باعث لجاجت مي شود. سرزنش اقتضاي سن او نيست. با رفتار و کردارت با رفيق شدن و همراه شدن با او و منطبق کردن خودت با او، مي تواني او را به سمت دين بکشاني، مي تواني او را به سوي دين دعوت کني. لذا در امر به معروف و نهي از منکر اين سه مورد بايد رعايت شود: 1- معروف شناسي؛ 2- عمل خود ما و أسوه بودن؛ 3- شيوه شناسي و رفاقت و تذکر دادن صحيح.

برخورد اجتماعي با گناه کار

البته گاهي برخوردهايي غير از اين هم لازم است، اگر شرايطي پيش آمد که طرف دارد تعصب و لجاجت به خرج مي دهد و نمي خواهد زير بار برود، اجتماع و جامعه مي تواند جلوي گناه را بگيرد. روي اين مطلب دقت کنيد. من مثالي ميزنم تا مطلب روشن شود. در جنگ تبوک، سه نفر به جنگ نيامدند، سه جواني که هيچ عذري هم نداشتند؛ کعب بن مالک و مراره بن ربيع و هلال بن اميه. دائم مي گفتند امروز مي آييم، فردا مي آييم، پيغمبر نزديک شصت سالش بود، اصحاب آن حضرت مثل ابوذر و ديگران، همه از مدينه به طرف تبوک راه افتادند، ششصد هفتصد کيلومتر راه بود، مي گويند از آن جنگ هاي سخت بود، بعضي ها در راه از گرسنگي و از سختي مردند و تلف شدند. عبدالله ذوالبجادين از آنهايي است که در مسير تبوک مرد. با اين جنگ سخت، افراد راحت طلبي بودند که در مدينه نشستند و پيغمبر را ياري نکردند و تماشاگر صحنه شدند.

پيغمبر خدا که از تبوک برگشت فرمود کسي حق ندارد با اين سه نفر حرف بزند. گفت و گو و صحبت کردن با آنها را تحريم کرد. بدترين چيز هم اين است که انسان از نظر افکار عمومي کوبيده شود و افکار عمومي چيزي را نپسندد. اين سه نفر ديدند به هر که سلام مي کنند، با هر که حرف مي زنند و هرسؤالي که مي کنند، کسي جواب نمي دهد، حتي زنانشان هم با آنها حرف نمي زدند. با اين که مي دانيد همسر در اختيار شوهرش است و بايد به حرف او گوش کند ولي «النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ»[19]؛ پيغمبر ولايتش بر مؤمنين از خودشان هم بيشتر است. اين سه نفر در يک بايکوت و تحريم اجتماعي واقع شدند، گفتند حالا که هيچ کس با ما حرف نمي زند، خودمان هم با خودمان حرف نزنيم، خودشان هم با خودشان قهر کردند. اين آيه نازل شد:«وَعَلَى الثَّلاَثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُواْ حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الأَرْضُ»[20]؛ قرآن مي گويد زمين با اين عظمت و بزرگي اش براي اين ها تنگ شد. ديده ايد وقتي يک آدم غريب وارد يک شهر بزرگ مي شود احساس مي کند محيط برايش تنگ است، شهر بزرگ است اما او غريب است. اما وقتي به يک روستاي کوچک که او را مي شناسد وارد مي شود مي گويد دلم باز شد! اينجا محلة خودم است، همه با من آشنا هستند. اگر کسي در جامعه ايي احساس غربت کرد در آن جامعه محيط براي او تنگ مي شود. اين اعتصاب و اين تحريم ادامه پيدا کرد تا اين که آنها پشيمان شدند و توبه کردند. آيه نازل شد و توبة آنها قبول شد و خدا از گناه آنها درگذشت.[21]

اين داستان براي ما درس دارد، اگر کاسب، رانندة تاکسي، رانندة اتوبوس، معلم، استاد، اين خانم بدحجاب را بيشتر از خانم باحجاب تحويل نگيرد؛ او را زودتر سوار نکند، زودتر به دست او جنس ندهد، زودتر کارش را راه نيندازد، او تشويق نمي شود؛ وقتي مي بيند هر چه بدحجاب تر بيرون مي آيد بيشتر تحويلش مي گيرند، کارش در اداره زودتر راه مي افتد. زودتر تاکسي جلوي پايش ترمز مي کند. تشويق مي شود، گنه کار که تشويق شد گناه سريان پيدا مي کند. وقتي گنه کار تشويق شد گناه تعميم پيدا مي کند. اگر بچه اي در خانه احساس کرد وقتي نماز را نمي خواند پدرش خيلي او را تحويل نمي گيرد، اگر دو سه روز به تعبير خودمان کم محلي ببيند متوجه مي شود. اين يکي از شيوه هاي امر به معروف و نهي از منکر است. به هر حال افکار عمومي مي توانند روي ريشه کن شدن منکر در جامعه تأثير گذار باشند.

خلاصه مطالب پيرامون اصلاحات

خلاصة عرايضم اين شد: يکي از اهداف امام حسين در نامه اي که به برادرش، محمد حنفيه نوشته اصلاحات است؛ «أنّما خَرَجَت لِطَلَبِ الاصلاح»[22] اصلاحات هم شعار قشنگي است، اصلاً حرف زيبايي است، حرف حقي است که در متن قرآن هم هست؛ «إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ».[23] فقط اشکالش اين است که- البته اين اشکال اصلاحات نيست، اشکال آن کساني است که خودشان را منطبق نمي کنند. – قرآن مي گويد: «وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُون»[24]؛ منافق هم مي گويد من اصلاح گر هستم، يزيد هم مي گفت من مي خواهم جامعه را اصلاح کنم، حسين ابن علي با ما بيعت نکرده؛ بر حاکم زمانش خروج کرده، مي خواهيم او را حذف کنيم تا جامعه حفظ شود. چون اين اشعار و اين سخن يک شمشير دو لبه است، لبة حق دارد و لبة باطل، مؤمن بايد حواسش جمع باشد و گول لبة باطلش را نخورد.

همه چيز در دين تعريف شده است، اگر کسي گفت به نماز اول وقت اهميت بدهيد، حرف او در راه اصلاح است. اگر گفت حريم عفاف و حجاب را رعايت کنيد، اين در راه اصلاح است. اگر گفت جلوي ارتباطات نامشروع را بگيريد، اين حرفش در راستاي اصلاح است. اگر گفت ربا، رشوه، لقمة حرام، تبعيض، فساد، ظلم، بي کاري، و خلاف در جامعه نبايد باشد، اين اصلاح است. خيلي روشن است اگر به يک بچه هم بگويي معناي اين که مي گويند مشق هايت را درست بنويس و خطايت را اصلاح کن، يعني چه؟ مي گويد يعني بهتر بنويسيم و تميزتر بنويسم. به يک مکانيک، به يک بنا و به هر کسي با هر شغلي که دارد بگويي خطايت رااصلاح کن، معنايش را مي فهمد. يعني خرابي را از بين ببري و به جاي آن بناي نو قرار بدهي، نه اين که بناي نو را خراب کني و بر زمين بريزي. نه اينکه استوانه ها را تخريب کني، اين که اصلاح نمي شود.

تئوري امام در طراحي انقلاب

تئوري اين  نظام بر اساس نظرية ولايت فقيه است، اصلاً امام با اين تئوري به صحنه آمد و از مردم براي نظام رأي گرفت، حالا اگر من بنيان اين تئوري را سست کردم اين خلاف اصلاح است. حداقل خلاف نظر بنيانگذاري هست که بر اساس همين تئوري از مردم رأي تأييد گرفته، حداقلش اين است. اين وصيت نامة امام ارکان اصلاح است و نصايحش به مجلس، دولت، رئيس جمهور، آموزش و پرورش، وزارتخانه ها و به ارگان هاي مختلف روشن است، – يک منشور است که انسان مقابلش قرار مي دهد- آنچه با آن منطبق هست مي شود اصلاحات داخل نظام. «إنّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصلاحِ فِي أمّه جَدّي».[25]

روضة حر بن يزيد رياحي

دو سه جمله هم عرض ارادت و مصيبت از عزيزان و اصحاب و ياران اباعبدالله داشته باشيم. نام حرّ ابن يزيد رياحي آمد، حر يک اصلاح گر بود، که اول خودش را اصلاح کرد. اصلاح گر ابتدا بايد از خودش شروع کند، اگر صد عيب در خود من باشد، نمي توانم جلوي عيب شما را بگيرم. اصلاح گر اول بايد «قوا أنفُسَکُمْ»[26]؛ از خودش شروع کند. حر احساس کرد اين صحنه صحنة حق و باطل است، فهميد صحنه صحنة بهشت و جهنم است، لذا با کمال شجاعت- مي لرزيد! مي لرزيد اما از چه؟ از اين که با امام حسين بجنگد. اين لرزش عين شجاعت است، آن کسي که در مقام گناه بدنش لرزه برمي دارد و صحنة گناه را ترک مي کند اين شجاعت است، ترس نيست. اگر نترسيد اين بي باکي و بي مبالاتي است- آمد مقابل اباعبدالله سرش را پايين انداخت و گفت: «هل لي من لدنک التوبه»؟ پسر زهرا، من در اين بيابان اولين کسي بودم که راه را بر تو بستم، اما پشيمان شدم آيا توبه من پذيرفته است؟[27] جوان هاي عزيز! داستان حر، براي شما الگوست. برادران و خواهران، داستان حر مي گويد اسلام بن بست ندارد. داستان حر مي گويد هر کجا هستي امکان بازگشت هست. سير صعودي براي انسان در همه جا ممکن است. در اسلام بن بست و نهايتي که در آن يأس باشد نيست. اباعبدالله توبه اش را پذيرفت، لذا اجازه گرفت و به طرف ميدان آمد، خودش را معرفي کرد، صدا زد: اي مردم کوفه! اميدوارم ابرهاي رحمت خدا از شما باز داشته شود. من که دعوت نکردم، اما شما حسين را دعوت کرديد و اين گونه با او مبارزه کرديد، «السّلام عليک يا رحمه الله الواسعه و يا باب نجاه الأمه. سفينه النجاه و قره عين النبي المصطفي يا مظلوم يا اباعبدالله».

مهر تو را به عالم امکان نمي دهم                        اين گنج پربهاست من ارزان نمي دهم

اي خاک کربلا تو مهر نماز من                           اين مهر را به ملک سليمان نمي دهم

خوشا جاني که جانانش حسين است                  خوش آن دفتر که عوانش حسين است

خوش به حال آن نوکري که اربابش اباعبدالله است، خوش به حال آن غلامي که آقايش حسين است. اگر ارباب حسين باشد نوکري اش افتخار دارد. حر به کجا رسيد؟! يک وقت چشم هايش را باز کرد ديد سرش در دامن حسين است و او دارد خون را از چشمانش پاک مي کند، خون را از صورتش پاک مي کند. حر تو به چه مقامي رسيدي؟! چه توفيقي پيدا کردي؟! بارک الله! حسين بالاي سرت آمد، برايت مرثيه خوانده شد و در حالي که سر بر دامن حسين داشتي جان دادي.[28] اما دل ها بسوزد براي آن آقايي که خودش سرش را روي خاک کربلا گذاشت و جان داد؛«وَضَعَ خَّدهُ عَلَي التّراب».

________________________________________

[1]. بحارالانوار، ج 44، ص 329؛ الحياه با ترجمه احمد آرام، ج 2، ص 323.

[2]. بحارالانوار، ج 44، ص 329؛ الحياه با ترجمه احمد آرام، ج 2، ص 323.

[3]. هود، 88.

[4]. بقره: 11.

[5]. شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 307.

[6]. ألا أخبرکم بأفضل من درجه الصيام و الصدقه و الصلاه قالوا بلي يا رسول الله قال صلاح ذات البين و فساد ذات البين و هي الحالقه. (مجموعه ورام، ج 1، ص 39).

[7]. نساء: 114.

[8]. بحارالانوار، ج 44، ص 329.

[9]. مجادله: 19.

[10]. نهج البلاغه، ص 385.

[11].آل عمران: 26.

[12].تحريم: 6.

[13]. مستدرک، ج 12، ص 179.

[14]. بحارالانوار، ج 24، ص 325؛ تأويل الايات، ص 670.

[15]. احتجاج، ج 2، ص 151؛ زندگي چهارده معصوم، ص 372.

[16]. صف: 2.

[17]. أنما يأمر بالمعروف و ينهي عن المنکر من کانت فيه ثلاث خصال عالم بما يأمر به تارک لما ينهي عادل فيما يأمر عادل فيما ينهي رفيق فيما يأمر رفيق فيما ينهي (وسائل الشيعه، ج 16، ص 130).

[18]. بحارالانوار، ج 74، ص 232؛ تحف العقول، ص 82.

[19]. احزاب: 6.

[20]. توبه : 118.

[21]. مجمع البيان، سفينه البحار و تفسير ابوالفتوح رازي، به نقل از تفسير نمونه، ج 8، ص 169.

[22]. بحارالانوار، ج 44، ص 329.

[23]. هود: 88.

[24]. بقره: 11.

[25]. بحارالانوار، ج 44، ص 329.

[26]. تحريم، 6.

[27]. منتهي الامال، ص 484.

[28]. در کربلا چه گذشت، ص 232؛ سوگنامه آل محمد، ص 251؛ مقتل آية الله شوشتري، ص 113.

نامة امام حسين عليه السلام  به مردم کوفه

پيام امام حسين به مردم کوفه

 من الحسين بن علي إلي المَلإ من المؤمنين و المسلمين أمّا بَعد فإنَّ هَانئاً و سعيداً قدّما عليّ بِکُتبِکُمْ و کانا آخرَ من قَدِمَ عليّ مِن رُسُلِکم و قد فَهِمتُ کلَّ الَّذي اقْتَصَصْتُم وَذَکَرْتُمْ وَ مَقَالَهُ جُلِّکم أنّه لَيس عَلَينا إمام فأقبلْ لَعلّ الله أن يَجمَعنا بِکَ علي الحَقّ و الْهُدي و أنا باعِثٌُ إلَيکم أخي و ابْنَ عَمّي وَ ثِقَتي مِنْ أهْل بَيتي مُسلِم بنَ عَقيلٍ فإنْ کَتبَ إليَّ بِأنّه قد اجتمع رأيُ مَلَئِکم و ذَوي الحِجَي و الفَضل مِنکم عَلَي مِثل ما قدَّمَتْ بِهِ رُسُلُکُم و قرأتُ فِي کُتُبکم فإنّي أقدَمُ إلَيکم و شيکاً إن شاءَ الله فَلَعَمري ما الإمامُ إلا الحاکمُ بالکِتابِ القائِم بالقِسط الدّائنُ بدين الحَقّ الحابِس نَفسه علي ذَلِک لله و السَّلام.[1]

مقدمه

دومين روز محرم و دومين روز اين جلسة نوراني است، که به نام و ياد حضرت اباعبدالله الحسين عليه افضل التحيه و الثناء تشکيل شده است. قبلاً وعده کردم که در اين ايام دربارة نامه هاي امام حسين و مطالبي که امام حسين به افراد مختلف نوشته صحبت کنم، دربارة نامه به مردم بصره مطالبي را عرض کردم، اکنون دربارة نامه اي که امام حسين به مردم کوفه نوشته صحبت مي کنم. شما مي دانيد پس از آن که دعوت هاي زيادي از امام حسين به عمل آمد، آن حضرت مسلم بن عقيل را با نامه اي به کوفه فرستادند، امام حسين در اين نامه چهار مطلب را بيان کرد که در اين بخش به آن چهار مطلب مي پردازيم.

پيام امام حسين به مردم کوفه

اين قدر که براي ما روضة مسلم را مي خوانند و مي گويند او به کوفه رفت و در آنجا چنان اتفاقي افتاد، براي چه بود و مسلم بن عقيل چه چيزي براي مردم کوفه برده بود؟ همچنين پيام امام حسين عليه السلام براي مردم کوفه چه بود؟ شما مي دانيد در زمان بني اميه، معاويه و حاکمان زمان براي اين که به دين لطمه بزنند چهار کار مهم انجام دادند: 1- امامت ستيزي و ولايت ستيزي؛ اول سعي کردند امام و حجت خدا را کنار بزنند، که اين جريان از سقيفه شروع شد و در پي آن حق اميرالمؤمنين غصب شد. بعد هم صلح با امام حسن و کنار زدن ايشان، و سپس جريان کربلا اتفاق افتاد. قريب پنجاه سال از رحلت پيغمبر نگذشته بود که مردم اين گونه با ولايت و امامت در افتادند و با آن ستيز کردند.

آزمايشهاي مردم بعد از رحلت پيامبر

اميرالمؤمنين مي فرمايد: وقتي اين آيه نازل شد: «أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُون»؛ (مردم! شما فکر مي کنيد همين که گفتيد ايمان آورديم کافي است؟ فکر مي کنيد شما امتحان نمي شويد؟) من پيش پيغمبر خدا رفتم، گفتم: يا رسول الله! اين که در قرآن مي گويد مردم آزمايش مي شوند، يعني چه؟ «وَهُمْ لَا يُفْتَنُون»، پيغمبر خدا فرمود: علي جان! بعد از رحلت من مردم در آزمايش هاي سختي قرار مي گيرند و خيلي ها مردود مي شوند، بسياري خوب امتحان پس نمي دهند. اين کلام اميرالمؤمنين است که مي گويد پيغمبر به من فرمود: «السُّحْتَ بِالهَديَّهِ»؛ اسم رشوه را هديه مي گذارند، «وَ الرِّبا بالبَيع»؛ اسم ربا را بيع و معامله مي گذارند، علي جان!«سَيْفتَنونَ بِأموالِهِم»؛ مال حرام در زندگي آنها وارد مي شود و آنان بعد از من به تو و خاندان و عترت تو ظلم ها مي کنند.[2]اميرالمؤمنين فرمود: از روزي که پيغمبر از دنيا رفت من مظلوم بودم تا روزي که به شهادت مي رسم. آري! او مظلوم بود، و حق او غصب شد.

يکي از کارهايي که در آن زمان صورت گرفت مبارزه با ولايت و امامت بود. توجه کنيد در نامه اي که امام حسين عليه السلام براي مردم کوفه نوشت چهار مطلب مطرح شده است:

پيام هاي نامه امام به مردم کوفه

  1. امام شناسي

اولين مطلب امام شناسي است، امام نوشت: « من الحسين بن علي إلي المَلإ من المؤمنين و المسلمين…. فَلَعَمري ما الإمامُ إلا الحاکمُ بالکِتابِ»؛ مردم کوفه! اگر مي خواهيد با من بيعت کنيد بدانيد حرف اول من اين است که بايد امام شناس شويد، براي دنيا و مال دنيا به دنيال من نياييد «الإمامُ إلا الحاکمُ بالکِتابِ»؛ امام کسي است که بر اساس قرآن در جامعه حکم مي کند و تصميم مي گيرد. مي دانيد که امامت اساس دين ماست «بِنا فَتَحَ اللهُ وَ بِنَا يَخْتِمُ وَ بِنَا يَمْحُوا اللهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِت»[3]؛ اميرمؤمنان فرمود: خدا را از طريق ما بشناسيد و خدا را از طريق ما عبادت کنيد.

ما شيعيان معتقديم اگر فقط دو نفر روي زمين باشند يکي از آنها امام و حجت خداست. ما شيعيان معتقديم درست است گر چه وقتي پيغمبر از دنيا رفت وحي تمام شد، اما امام معصوم هميشه در جامعه است و با خدا و فرشتگان ارتباط خاص دارد، علم غيب دارد، ولايت تکويني دارد، عصمت دارد، محدَّث است؛ يعني با ملائکه صحبت مي کند. امام دين را تفسير مي کند و مباني را تبيين مي نمايد. اما آنها کاري که کردند اين بود که امامت و ولايت را از جامعه قيچي کردند و بريدند.

عاقبت شر محمد بن اشعث

محمد بن اشعث، انسان بسيار پليدي است او همان کسي است که مسلم بن عقيل را در کوفه دستگير کرد. او همان کسي است که خواهرش امام حسن مجتبي را به شهادت رساند. اينها بچه هاي اشعث بن قیس هستند که هم پدرشان انسان بدي بود و هم بچه هاي او. اينها در زمان حضرت علي خانواده اي پر آسيب بودند.

محمد بن اشعث در روز عاشورا مقابل امام حسين آمد و گفت: حسين! تو چه ارتباطي با پيغمبر داري؟ مسير تو از پيغمبر جداست، تو نوة پيغمبر هستي اما راه پيغمبر را نرفتي. به عبارت ديگر مي خواست بگويد –العياذ بالله- مسلمان نيستي. بعد گفت: حسين! اين کارهايي که تو مي کني آتش جهنم را به دنبال دارد. داشت امام حسين را نصيحت مي کرد، و قرابت امام حسين را با پيغمبر انکار مي نمود. قلب امام شکست، دستهايش را بالا آورد و فرمود: خدايا، حرمت و مقام ما را به او نشان بده تا بفهمد که ما چقدر نزد تو مقام داريم، چقدر نزد تو ارزش داريم. مي گويند محمد بن اشعث در همان صبح عاشورا براي قضاي حاجت به جايي رفت، عقرب پايش را گزيد و او نتوانست تا آخر روز عاشورا بجنگد و در اثر آن پايش عفونت کرد و در آخر هم با همين درد به درک واصل شد و از دنيا رفت. البته برخي ها اينها را ديدند که صبح عاشورا چگونه معجزه از امام آشکار شد، و چگونه امام عظمت و ابهتش را نشان داد، ولي متأسفانه کور بودند و ايمان نياوردند.

عاقبت شر عبدالله حوزه

در صبح عاشورا حوزه به کنار خيمه هاي امام حسين آمد – امام حسين در پشت خيمه ها گودال کنده بود و در آن آتش ريخته بود، براي اين که دشمن نتواند از پشت حمله کند- گفت: حسين! قبل از اين که ما تو را به آتش ناب بفرستيم؛ يعني به آتش جهنم- تعبير اين شخص بي دين را عرض مي کنم – خودت براي خودت در اين دنيا آتش درست کردي؟ صبر کن، چرا عجله کردي؟ امام فرمود: نامت چيست؟ گفت: عبدالله حوزه. امام فرمود: «اللَّهم حُزهُ الي النّار فاضطربت به فرسه في جدول فوقع»؛ خدايا در همين دنيا حرارت آتش را به او بچشان که بفهمد چه کسي به جهنم مي رود. اسبش رم کرد و او را در همان گودال آتش انداخت.[4]

تاريخ نقل کرده يکي از کساني که صبح عاشورا به درک واصل شد، عبدالله حوزه است. اما عجيب است که بعضي ها خيلي چيزها را مي بينند و خيلي مسائل را شاهدند اما عبرت و درس نمي گيرند و فرصت ياب نيستند.

معناي جَنبِ الله در قرآن

به آيه 56 سورة زمر دقت کنيد، قرآن مي گويد: وقتي برخي به صحراي محشر وارد مي شوند «أَن تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَى علَى مَا فَرَّطتُ فِي جَنبِ اللَّهِ»[5]- «ما معنا جَنبِ الله»، جنب الله يعني چه؟ مي گويند ما دربارة جنب الله کوتاهي کرديم اميرالمؤمنين فرمود: «أنَا الهادِي وَ أنَا المُهْتَدي….وَ أنَا جَنْبُ اللهِ الَّذي يّقُولُ أنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسرَتي عَلي ما فَرَّطْتُ فِي جَنبِ اللهِ»[6] فرمود جنب الله من هستم که خدا در اين آيه مي فرمايد: وقتي بعضي ها به صحراي محشر يا عالم برزخ مي آيند، مي گويند ما دربارة جنب الله کوتاهي کرديم. امام حجت خداست. انسان اول بايد ولايت و امامتش را درست کند، اين کاري بود که معاويه کرد؟

خباثت و پليدي عبدالله بن هاني

معاويه چه کرد؟ شخصي به نام عبدالله بن هاني، نزد حجّاج آمد، حجّاج بن يوسف ثقفي، آن خبيث، آن انسان پليدي که عمربن عبدالعزيز مي گويد اگر همة انسان هاي خبيث دنيا را جمع کنند و آنها را در يک طرف بگذارند و ما هم حجّاج را طرف ديگر بگذاريم، او آن قدر خبيث است که بر همة خبيث هاي دنيا غالب مي شود؛ يعني آن کفة ترازو سنگين تر مي شود. اين آدم پست و بي دين قاتل کميل است، قاتل قنبر است، قاتل سعيد بن جبير است. عبدالله بن هاني از قبيله اي است که ضد علي بودند.

معاويه در شام روي آنها کار کرده بود، او را نزد حجّاج آوردند، گفت: حجّاج! ما قبيله اي هستيم که چند ويژگي داريم. حجّاج گفت: خصوصيات شما چيست؟ گفت: اولين خصوصيت ما اين است که در صفين همة مردان و جوانان ما در سپاه معاويه با علي جنگيدند. حجاج گفت: «والله هذه منقبه»؛ به خدا اين منقبت بزرگي است. دوم اين که زنان ما نذر کرده بودند- آنهايي که وضعشان خوب بود- اگر حسين بن علي به شهادت رسيد هر کدام ده شتر به شکرانه اش قرباني کنند. سوم اين که وقتي معاويه بخشنامه کرد که اميرالمؤمنين را سب کنيد، اميرالمؤمنين را بدگويي کنيد و به او ناسزا بگوييد، مردان و زنان قبيلة ما حسنين و حضرت زهرا را هم به آن ضميمه کردند، ما چنين خانواده اي هستيم. اين مطلب را ابن ابي الحديد نقل مي کند، ببينيد چگونه کار کرده بودند! اين گونه امام زدايي کرده بودند اين گونه امام ستيزي کرده بودند؛ لذا امام حسين در روز عاشورا مکرر مي فرمود: «لِمَ تُقاتِلونني؟»آخر چرا با من مي جنگيد؟ آيا سنت پيغمبر را زير پا گذاشته ام؟ آيا دين را تغيير داده ام؟ آيا مي دانيد جايگاه من نسبت به پيغمبر کجاست؟

محل امتحان و محک شيعيان

در نامه اي که امام حسين براي مردم کوفه نوشت چهار مطلب عنوان کرد اولين آن اين است: امام کسي است که در جامعه بر اساس قرآن حکم مي کند؛ «فَلَعَمري ما الإمامُ إلا الحاکمُ بالکِتابِ». بايد امام را بشناسيم، ولايت ما بايد قوي باشد. اما باقر فرمود: «لا تَنالُ وَلَايَتُنا إلا بِالعَمَلِ وَ الوَرَعِ»[7] ولايت، عمل و تقوي مي خواهد. امام صادق فرمود: «امْتَحنوا شِيعَتَنَا عِندّ ثلاثٍ» شيعه هاي ما را سه جا امتحان کنيد1- «عِندَ مواقيتِ الصلاه کَيفَ مُحَافَظَتُهُمْ عَلَيْها»؛ يکي نماز اول وقت، ببينيد چقدر به نماز اهميت مي دهند. 2- «وَعِندَ أسرارِهِمْ کَيْفَ حِفَُْظهُمْ لَهَا عِنْدَ عَدُوّنا»؛ يکي در رازداري آنها نزد دشمن 3- «وَ إلَي أموالِهِمْ کَيْفَ مُواسَاتُهُمْ لإخوانِهِمْ فِيها»[8]؛ مواسات و برادري آنها و کمک کردن به ديگران.

راه کمک به امام

امام شناسي با حرف نمي شود، امام شناسي با بيان نمي شود بلکه با عمل ثابت مي شود، اميرالمؤمنين فرمود: من از دنياي شما به حداقل آن اکتفا کردم، شما هم نمي توانيد که مثل من زندگي کنيد از شما هم نمي خواهم مثل من زندگي کنيد «وَلَکِنْ أعينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهاد»[9]؛ اما مرا با تقوا و کوشش تان ياري کنيد.

بي توفيقي عبیدالله حر جعفي

امام حسين به مردم کوفه نوشت: مردم! من حسين براي شما چهار حرف دارم اول اين که برويد امامتان را بشناسيد، براي دنيا دنبال من نياييد. چرا عبيدالله حر جعفي دنبال امام حسين نيامد؟ تاريخ نقل مي کند امام حسين آمد جلو خيمة عبيدالله حرّ جعفي و گفت: عبيدالله! «انّ لَکَ ذُنوباً کثيرة»؛ تو گناهان زيادي داري، سابقة خوبي نداري، در صفين با پدرم علي جنگيدي، اما اکنون بيا به من بپيوند، اگر به دنبال من بيايي نجات پيدا مي کني، و گذشته ات را جبران مي کني. اما چقدر بعضي ها کم توفيق اند!

غنيمت شمردن فرصتها

پيامبر فرمود: «إنّ لِرّبکُم فِي أيامِ دَهرِکُم نَفَحاتٍ ألا فَتَعَرَّضوا لَهَا»،[10] جوان هاي عزيز، گاهي در زندگي انسان بادهاي رحمتي مي وزد، لطف هاي خاصي شامل انسان مي شود؛ گاهي مي بينيد انسان بي اختيار قبل از اذان صبح بيدار مي شود، خدا دوست داشته، کاري کرده که بيدار شوي. روايت داريم قبل از اذان صبح فرشته ها مؤمن را صدا مي زنند، منتها بعضي ها اين صداها را نمي شنوند و اصلاً برنمي خيزند، بعضي مي شنوند و بيدار مي شوند اما دوباره مي خوابند، اگر انسان به اين نفحات، به اين لطف ها و اين توفيقات جواب بدهد! گاهي انسان موعظه اي و يا آيه اي مي شنود، عوض مي شود، تغيير مي کند. چقدر عبيدالله حر جعفي کم توفيق است که امام حسين آمد جلوي خيمه اش و او را دعوت کرد اما او گفت: يا اباعبدالله! من شمشيري و اسبي دارم، اينها را به شما مي دهم اما خودم نمي آيم. امام فرمود: «لا حاجَه لَنَا فِيکَ وَلَا فِي فَرَسِک»[11]؛ ما شمشير و اسب نمي خواهيم ما انسان مي خواهيم، ما مجاهد مي خواهيم، ما از جان گذشته مي خواهيم؛ اما او امام حسين را ياري نکرد. عبدالله حرّ جعفي بعد از شهادت امام حسين به کربلا آمد، نگاهي به کشته و بدن ها کرد، ظاهراً هنوز دفن نشده بودند، گفت:

فيا لَکَ حسرة ما دمت حيّا                     تردد بين حلقي و التراقي[12]

اي عبيدالله حرّ جعفي! تا زنده اي تأسف بخور که حسين را ياري نکردي و ماندي. اما کسي هم پيدا مي شود مثل زهير، يک کسي مثل حرّ بن يزيد رياحي، چگونه توفيق شهادت و حضور در کنار امام حسين علیه السلام را پيدا مي کنند! امام حسين در اين نامه اي که به مردم کوفه نوشت مي فرمايد: چهار چيز را بدانيد. اول: امام شناس شويد، بدانيد امام کسي است که بر اساس قرآن و کتاب خدا حکم مي کند.

  1. دين شناسي

دوم: «الدَّائنُ بِدينِ الْحَق»؛ مردم، برويد دين شناس شويد، بدانيد امام کسي است که مي خواهد دين را برپا کند، امام مي خواهد جلوي دين ستيزي را بگيرد، مي خواهد دين مردم حفظ شود. اين هم هدف دوم امام حسين؛ اما متأسفانه خود امام حسين خطاب به آن مردم فرمود: «النَّاسُ عَبيدُ الدّنيا و الدينُ لَعِقٌ عَلي ألْسِنَتِهِمْ يَحُوطونَه ما دَرّتْ مَعايِشُهُم فإذا مُحِّصوا بالبَلاءِ قلَّ الدّيّانون»[13]بعضي از مردم دين لقلقة زبانشان است فقط حرف مي زنند، اما به مقام عمل که مي رسند، بندة دنيا و بندة هوي و هوس و مال هستند، بندة آخرت و خدا نيستند. حفظ دين در رأس همة امور است، وقتي براي امام صادق مصيبتي پيش مي آمد، مثلاً بچه اي مريض مي شد، يا پولي گم مي شد و يا حادثه اي پيش مي آمد عرضه مي داشت:«الحَمدُالله الذّي لم يَجعَل مُصيبَتي فِي ديني»[14]؛ خدا را شکر که مصيبت در دينم پيش نيامد. بيني و بين الله اگر يک روز ما براي نماز صبح خواب بمانيم، بيشتر ناراحت مي شويم يا هزار تومان پول گم کنيم؟ کدام يک بيشتر روي ما تأثير مي گذارد؟ اگر معدل فرزندمان دو نمره پايين آمد ناراحت مي شويم يا اگر فرزند ما دروغ گفت و يا به نمازش اهميت نداد؟

وصف تربيت ديني فرزندان آخر الزمان

پيغمبر خدا فرمود:«ويلٌ لِاولادِ آخِرِالزمان من آبائِهِم»[15]؛ واي بر آن پدرهايي که در دورة آخرالزمان به دين فرزندانشان اهميت نمي دهند؛ به دنيايشان اهميت مي دهند؛ لباس عروسي اش، لباس عيدش، کفشش، کتابش، درسش، معدلش…، بايد هم اهميت داده شود، دنياي ما منافاتي با دين ندارد.

تمثيلي براي دنيا

به قول ملاي رومي که خيلي قشنگ مي گويد: اگر آب داخل کشتي برود خطر دارد، چون کشتي فرو مي رود، اما آبي که زير کشتي است اگر نباشد بد است، چون کشتي حرکت نمي کند. مي گويد دنيا مثل آب زير کشتي است، اگر دنيا مثل آب زير کشي بود و دين هم مثل کشتي و آن آب اين کشتي را حرکت داد اين خوب است، پيامبر فرمود: «الدّنيا مزرعة الآخرة»[16] اما اگر اين آب بلند شد آمد داخل کشتي، هم کشتي را فرو مي برد و هم اهلش را مي برد. چقدر زيبا تشبيه کرده!

چيست دنيا از خدا غافل شدن                           ني قماش و نقره و ميزان و زن

آب در کشتي هلاک کشتي است                       آب اندر زير کشتي پشتي است

آبي که زير کشتي است نگهبان کشتي است، عامل حرکتي کشتي است.

اميرمؤمنان فرمود: «ان جَعَلتَ دينک تبعاً لِدُنياک، اهلَکتَ دينَکَ و دنياک و کنت في الآخره من الخاسرين»[17]؛ اگر دينت را تابع دنيايت قرار دادي، هم دين و دنياي خود را از بين بردي و در آخرت جزء خاسرين هستي، «و ان جَعَلت دنياکَ تبعاً لِدينِک»؛ و اگر دنيا را تابع دينت کردي، «احرَزتَ دينَکَ و دنياک و کنت في الاخره من الفائزين»[18]؛ در اين صورت رستگاري. اگر آب پشت کشتي افتاد کمک است، دنيا زمينه ساز است.

پرهيز از بدگوئي به دنيا

اميرالمؤمنين ديد کسي دارد به دنيا بد مي گويد، فرمود: چرا به دنيا بد مي گويي؟ دنياي محل اولياء خداست، در همين دنيا اهل بيت آمدند، در همين دنيا انبياء آمدند. دومين مطلبي که وجود مقدس اباعبدالله در نامه اش به مردم کوفه نوشت اين است که مردم! دين را حفظ کنيد «الدّائنُ بدينِ الحَق»؛ امام کسي است که دين مردم را حفظ کند، به دين مردم اهميت بدهد و در واقع آن را اعتلا ببخشد.

  1. عدالت خواهي

مطلب سوم: «القائم بِالقِسط» مردم! دنبال عدالت باشيد؛ امام مي آيد که در جامعه عدالت را پياده کند. معاويه و آل مروان در جامعه تبعيض و فاصلة طبقاتي را رواج دادند. براي عده اي فقر ايجاد کردند و به تعبير اميرالمؤمنين که مي فرمايند: خليفة سوم و يارانش و اطرافيانش مثل شتري که در چراگاه بيفتد و همة چراگاه را خراب کند، با بيت المال برخورد کردند. ببينيد عثمان، خليفه سوم در عروسي دخترش چه ريخت و پاش هايي کرد! ببينيد چقدر به مروان و برادر مروان و فاميل هاي او پول بخشيد چقدر ريخت و پاش مالي شد! آن قدر که صداي مردم درآمد و انقلاب کردند و او را کشتند. امام حسين مي فرمايد: هدف سوم من اقامة عدالت است.

  1. رضاي خداوند

مطلب چهارم: «الحابِسُ نَفسَهُ عَلَي ذلِکَ لله»[19]امام براي خدا حرف مي زند، من همه چيز را براي خدا مي خواهم. لذا در روز عاشورا با وجودي که اين همه مصيبت ديد وقتي سر بر تراب گذاشت فرمود: «الهي رضاً برِضائِک و صبراً ببَلائِک، تسليماً لِأمرک»و زينبش نيز وقتي به گودي قتلگاه آمد فرمود: «اللّهم تقبّل منّا هذا القليل القربان»، لذا ياران و اصحاب وقتي که مي جنگيدند همواره مي گفتند: خدا. شما هيچ وقت از زينب و امام حسين – العياذ بالله- يک چهرة مصيبت زده نسازيد، مصيبت ديدند اما مصيبت زده نشدند. باهمة مصيبت هايي که زينب ديد، وقتي وارد مجلس ابن زياد شد گفت: «مَا رأيتُُ إلّا جَميلاً»[20]؛ پسر زياد! هر آنچه که اتفاق افتاد زيبا بود. امام حسين در حالي که طفل شش ماهه اش را روي دستش گرفته بود صدا زد: «الهي هَّونَ ليَ الامر لإنّه بعَينُک؛ خدايا! اين مصيبت بر من آسان است چون در حضور تو و در مقابل توست.

انحرافات اجتماعي زمان معاويه

چهار کار عمده در زمان معاويه انجام شده بود؛ 1- امام ستيزي و ولايت ستيزي، 2- دين ستيزي، 3- عدالت ستيزي و 4- تقدّس زدايي. با امامت درافتادند، با دين درافتادند، با عدالت درافتادند و با مقدسات هم درافتادند، امام حسين در نامه اي که به مردم کوفه نوشت روي اين چهار مورد دست گذاشت و فرمود: بدانيد اگر من بيايم مقابل اين چهار انحراف مي ايستم؛ در جامعه امامت حاکم مي شود، در جامعه دين اصل است، در جامعه عدالت پياده مي شود و مقدسات و آنچه که با ذات اقدس الهي به عنوان تقدس انتساب دارد بايد حفظ شود. چهار آفت و چهار راه حل، رساله و نامة امام حسين است که مسلم ابن عقيل براي مردم کوفه آورد.

والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته.

________________________________________

[1].  بحارالانوار، ج 42، ص 81.

[2].  بحارالانوار، ج 32، ص 241؛ اعلام الدين، ص 104؛ نهج البلاغه، خطبه 156.

[3].  غررالحکم، ح 1948.

[4]. الارشاد، ج 2، ص 102؛ اعلام الوري، ص 243.

[5]. زمر، 56.

[6].  قال امير أنا الهادي و أنا المهتدي و أنا أبو اليتامي و المساکين و زوج الأرامل و أنا ملجأ کل ضعيف و مأمن کل خائف و أنا قائد المؤمنين إلي الجنه و أنا حبل الله المتين و أنا عروه الله  الوثقي و کلمه التقوي و أنا عين الله و لسانه الصادق و يده و أنا جنب الله الذي يقول أن تقول نفس يا حسرتي علي ما فرطت في جنب الله و أنا يدالله المبسوطه علي عباده بالرحمه و المغفره و أنا باب حطه من عرفني و عرف حقي فقد عرف ربه لأني وصيّ نبيّه في أرضه و حجّته علي خلقه لا ينکر هذا إلا رادّ علي الله و رسوله (بحارالانوار، ج 4، ص 8؛ اختصاص، ص 248؛ معاني الاخبار، ص 17).

[7].  الامالي للصدوق، ص 625؛ اعتقادات الاماميه و تصحيح الاعتقاد، ج 1، ص 113.

[8]. وسائل الشيعه، ج 4، ص 112؛ بحارالانوار، ج 71، ص 391؛ اعلام الدين، ص 130.

[9]. نهج البلاغه، خطبه 45.

[10].  بحارالانوار، ج 68، ص 221.

[11].  بحارالانوار، ج 44، ص 315؛ الامالي للصدوق، ص 154.

[12].  بحارالانوار، ج 45، ص 354.

[13]. بحارالانوار، ج 44، ص 382؛ تحف العقول، ص 245.

[14]. الکافي، ج 44، ص 262؛ وسائل الشيعه، ج 3، ص 247؛ بحارالانوار، ج 79، ص 133.

[15]. روي عن النبي 9أنه نظر إلي بعض الأطفال فقال ويل لأولاد آخر الزمان من آبائهم فقيل يا رسول الله من آبائهم المشرکين فقال لا من آبائهم المؤمنين لا يعلمونهم شيئا من الفرائض و إذا تعلموا أولادهم منعوهم و رضوا عنهم بعرض يسير من الدنيا فأنا منهم يريء و هم مني براء (جامع الاخبار، ص 106؛ الحکم الزاهره با ترجمه انصاري، ص 445.

[16]. مجموعه ورام، ج 1، ص 183؛ عوالي اليالي، ج 1، ص 267.

[17]. غررالحکم، ح 2220.

[18]. غررالحکم، ح 1391.

[19]. بحارالانوار، ج 44، ص 334؛ الارشاد، ج 2، ص 39؛ مثير الاحزان، ص 26.

[20]. بحارالانوار، ج 45، ص 115؛ اللهوف، ص 160؛ مثير الاحزان، ص 98.

نامه امام حسين  عليه السلام به برادرش محمد حنفيه (2)

مِنَ الحُسَينِ بنِ عَليّ إلَي مُحمّدِ بنِ عَليّ وَمَنْ قَبّلّهُ مِنْ بَنِي هاشِمٍ أمّا بَعدُ فَکَأنّ الدُّنيا لَمْ تَکُنْ وَکَأنّ الآخِرَهَ لَمْ تَزَلْ.[1]

مقدمه

بحث ما دربارة نامه هاي امام حسين بود. يکي از آن نامه ها، نامه اي است که امام آن را از کربلا به برادرش محمد حنفيه نوشته است، اين نامه هم در بحار آمده، هم در تاريخ طبري و هم در جاهاي ديگر.

جهان بيني اهل بيت نسبت به دنيا و آخرت

امام در اين نامه دو جمله بيشتر نياورده: «فَکَأنّ الدُّنيا لَمْ تَکُنْ وَکَأنّ الآخِرَهَ لَمْ تَزَلْ»؛ من اصلاً فرض مي کنم که از ابتدا دنيايي نبوده و از اول براي ما آخرت و قيامت بوده است. اين نامة دو جمله اي چه مي خواهد بگويد؟ در واقع اين نامه مي خواهد جهان بيني يک انسان را نسبت به دنيا و آخرت بيان کند، و اين که اين دنيا معبر است، مزرعه است و موقّت است. اگر انسان نگاهي به تاريخ بکند مي بيند که چقدر افراد، شخصيت ها و بزرگان آمدند و رفتند و ديگر الان در بين جامعه نيستند. اگر کسي از همان ابتدا نگاهش به دنيا نگاه معبر باشد؛ يعني محل عبور، هيچگاه به آن دل نمي بندد. مثلاً وقتي شما مي خواهيد به مشهد برويد در مسير راه ممکن است از ده شهر ديگر عبور کنيد، از داخل ماشين نگاهي به آن شهرها هم مي کنيد يا حداکثر ده دقيقه هم توقف مي کنيد؛ اما هيچ گاه نگاهتان به آن شهرها نگاه محل اقامت نيست، مي گوييد ما مي خواهيم به مشهد برويم اين ها محل عبور است. پيغمبر خدا در يک نصيحتي به اباذر مي فرمايد:«کُنْ فِي الدُّنيا کَأنَّکَ غَريبٌ وَ کَأَنَکَ عَابِرُ سَبيلٍ»[2]؛ در دنيا نسبت به دنيا مثل مسافراني باشد که از يک شهري عبور مي کنند، نگاهي مي کنند و عبور مي کنند. هيچ گاه نگاهت، نگاه ماندگار و مستمر نباشد.

دنيا محل آمادگي و آخرت محل مسابقه

در روايت ديگري اميرالمؤمنين بسيار زيبا فرمودند: «ألَا وَ إنّ اليَوْمَ الْمِضْمَارَ»- شايد ديگر از اين زيباتر نشود ترسيم کرد. فرمود اين دنيا ميدان آمادگي است، در اين مسابقه هاي فوتبال ديده ايد مثلاً اگر قرار است جامي برگزار شود، يا يک مسابقة کشتي بين المللي برگزار شود، شش ماه، يک ماه، سه ماه، چهار ماه قبل، شرکت کنندگان را به جايي مي برند که آنها را آماده کنند، براي اين که براي شرکت در آن مسابقه آماده باشند. يا کنکور آزمايشي برگزار مي کنند براي اين که دانش آموز ياد بگيرد چگونه به سؤال جواب بدهد و تست بزند، و بعد او را به مرحلة امتحان مي برند. ميدان آمادگي جايي است که انسان خودش را براي ورود به مسابقه مهيا مي کند خودش را گرم مي کند. اميرالمؤمنين فرمود: اين دنيا ميدان آمادگي است، «وَغَداً السِّباقَ»؛ و قيامت ميدان مسابقه است، يک مسابقه هميشه هم بازنده دارد و هم برنده. دو حالت دارد، نمي شود که هر دو گروه برنده شوند، يکي برنده است و يکي بازنده. يکي جلوتر مي رود و يکي عقب مي ماند.

فرمود: «وَالسُّبْقَهَ الجَنَّهُ»، جايزة کساني که برنده هستند بهشت است، «وَ الغَايَهَ النَّار»؛[3]و به کساني هم که مي بازند مي گويند برويد آخر جدول، غايت شما جهنم و آتش است. حضرت امير  عليه السلام خيلي زيبا تصوير کرده اند، فرمودند: اين دنيا ميدان آمادگي است و قيامت ميدان مسابقه، برنده ها در بهشت و بازنده ها در جهنم هستند. حضرت به گونه اي دنيا و آخرت را تشبيه کرده که کاملاً روشن است و به هر کس بگويي متوجه مي شود و مي فهمد.

حالات گنهکاران در صحراي محشر

قرآن کريم در سورة زمر آيه 56- خيلي آيات زيبايي است- مي فرمايد: بعضي ها وقتي وارد صحراي محشر مي شوند، مي بينند چه خبر است! خيلي از چيزهايي را که قبول نداشتند حالا درست درآمده است. قرآن در سورة زمر مي گويد: گنهکاران سه چيز مي گويند؛ اين ها حرف هاي مجرمان در صحراي محشر است: «أَن تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَى علَى مَا فَرَّطتُ فِي جَنبِ اللَّهِ» سخن اولشان اين است: مي گويند که ما بد کرديم، اشتباه کرديم، «فرّطْتُ»؛ کوتاهي کرديم، بايد بهتر از اين کار مي کرديم، «يَا حَسْرَتَى علَى مَا فَرَّطتُ فِي جَنبِ اللَّهِ»[4]؛ ما حق خدا را ادا نکرديم، وظيفه مان را انجام نداديم.

سخن دوم آنها اين است که مي گويند: «أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَانِي لَكُنتُ مِنَ الْمُتَّقِين»[5]مي خواهند تقصير را گردن ديگري بياندازند، مي گويند: اگر خدا ما را هدايت کرده بود، ما درست مي شديم. چرا اين ها به بهشت مي روند ولي ما نمي رويم؟ پس معلوم است که خدا مي خواسته ما اين گونه باشيم. اين حرف اشتباهي است چون ما که قائل به جبر نيستيم، ما قائل به اختياريم؛ «إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُوراً».[6]چه کسي شما را به زور اين جا آورده؟ چه کسي به زور به شما مي گويد به نماز بيا؟ دين و پذيرش مسائل آن اختياري است. در اين آيه مي فرمايد آنها مي گويند اگر خدا ما را هدايت مي کرد ما اين گونه نمي شديم.

سخن سوم آنها اين است که مي گويند:«لَوْ أَنَّ لِي كَرَّةً»خدايا، حالا يا تقصير ماست، يا کم توفيقي بوده، حال هر چه بوده ديگر گذشته است، ما اينجا باخته ايم، اما «لَوْ أَنَّ لِي كَرَّةً»؛ اگر يک بار ديگر ما را به دنيا برگرداني «فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِين»[7]؛ ما انسان هاي خوبي مي شويم، قول مي دهيم؛ چون ديگر اينجا را ديده ايم و براي ما مسجّل شد. اگر ما را برگرداني درست مي شويم. خطاب مي شود که اين درخواست شما ديگر قابل پذيرش نيست، ديگر بازگشتي نيست.

غنيمت شمردن عمر و فرصتها

هيچ کس دو بار عمر نمي کند، همين عمر است و همين فرصت و همين ميزان، و انسان بايد از همين فرصت استفاده کند، به قول مولوي مي گويد:

چون که عمرت برد ديو فاضِحِه                       بي نمک باشد أعوذ و فاتحه

حق همي گويد چه آوردي مرا                        اندر اين عمري که من دادم تو را

گوش و هوش و چشم و گوهرهاي عرش            خرج کردي چه خريدي تو ز فرش

اي انسان چه خريدي؟ چه استفاده کردي؟ باز مولوي داستان ديگري نقل مي کند- البته تشبيه است- مي گويد شخصي خواست زمين خودش را بسازد، زمينش را با زمين کناري اشتباه گرفت و مصالح را در زمين کناري ريخت و زميني که مال او نبود آن را ساخت. انسان اين همه زحمت بکشد يک خانه بسازد، بعد به او مي گويند آقا قوارة زمين تو اشتباه بوده، شما بايد زمين اين طرفي را مي ساختي، اما آن طرفي را ساختي. حالا صاحب زمين را هم نمي شود راضي کرد، او رضايت نمي دهد. هر چه مي گويد بايد به او بدهي، اصلاً ممکن است بگويد خانه را خراب کن، من زمينم را مي خواهم، چه کسي گفت اين جا را بسازي؟ مولوي مي گويد بعضي ها يک عمر در زمين ديگران خانه مي سازند

در زمين ديگران خانه مکن                    کار خود کن کار بيگانه مکن

کيست بيگانه تن خاکي تو                    کز براي اوست غمناکي تو

مي داني آن زميني که به اشتباه در آن کار مي کني کيست؟ آن بدن توست. همة عمر را صرف غذا و خوراک کردي؛ اما زمين خودت روح توست، زمين خودت استعداد، انرژي، عقل و غرايز توست.

خود مادي و خود متعالي

ما دو نوع خود داريم؛ يک خود مادي داريم که همين بدن است و يک خود متعالي داريم؛ يعني يک سري نيازهايي داريم که مادي نيست و انسان گاهي خودش احساس مي کند که يک چيزهايي او را ارضا نمي کند. پس انسان دو نوع خود دارد.

در اندرون من خسته دل ندانم کيست           که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

گاهي در همان اوجي که چشمت مي گويد نگاه کن، کسي در درونت مي گويد نگاه نکن. در همان جايي که زبانت مي گويد اين لقمه را بخور، چرب و شيرين است کسي به تو مي گويد نخور، اين لقمه حرام است. آن کسي که مي گويد نخور آن خود متعالي است و آن که مي گويد بخور، خود مادي است؛ چون انسان دو بعدي است، دو بخش دارد.

تفسير درخت آتش و يخ در معراج

مي گويند پيغمبر گرامي اسلام در شبي که به معراج رفت، در آن جا درختي را ديد که برگ هاي بعضي از قسمت هاي آن از آتش است و بعضي از يخ است، و اين برگ ها در کنار هم هستند – امر مشکل و بعيدي است که آتش و يخ کنار هم باشند. پيغمبر از اين موضوع سئوال کرد، پاسخ آمد که اين تجسم انسان است. انسان هم غريزة شهوت و غضب دارد، و هم حسّ پرستش و بندگي دارد که، خوب و عالي است. يعني همة اين ها با هم جمع شده اند، اصلاً درون خود انسان يک صراط است.

تا تو تن را چرب و شيرين مي دهي                 گوهر جان را نيابي فربهي

اگر همة حواس متوجه «تن» شد، «جان» چاق و فربه نمي شود. خوب است انسان از نظر عقل، فکر، انديشه، عبادت، درک و استعداد ها چاق شود. اگر مي بينيد امام حسين در مسيري که از مکه به کربلا مي رود، و نيز از مسير مدينه به مکه مکرر از داستان حضرت يحيي ياد مي کند – امام حسين بسيار از قصة حضرت يحيي ياد کرد. – دليل دارد که بعد از اين عرض مي کنم.

ملاقات امام حسين  عليه السلام با عبدالله بن عمر

فرزند خليفة دوم، عبدالله بن عمر در مسير مکه امام حسين را ديد. اين عبدالله بن عمر آدم راحت طلبي بود، از اين که موقعيتش به خطر بيفتد خيلي مي ترسيد. عمرش هم طولاني بود. اهل سنت نيز در منابع شان خيلي از زهد او تعريف کرده اند، ولي زهدي که در آن، ارتباط با امام نباشد به درد نمي خورد. داشتن زهدي که امام و پسر پيغمبر را رها کني و گوشه گير شوي به درد نمي خورد. خواجه ربيع – که قبرشان در مشهد است- نقل مي کنند که به او (عبدالله بن عمر) گفتند امام حسين شهيد شده، اظهار تأسف و ناراحتي کرد. مرحوم شهيد مطهري مي فرمايد که گوشة غار و عبادت خوب است، اما وقتي پسر پيغمبر به کربلا آمد، غار را رها کن، عبادت را رها کن، برو امام حسين را ياري کن که خود اين کار عبادت است. ياري امام حسين عبادت است.

فرق بين سياست با سياست زدگي

دين که از سياست جدا نيست، اين ها با هم اند. در دين ما سياست که در مقابل معنويت نيست. متأسفانه چون سياسي کاري شده، ما از سياست هم زده شده ايم. از منبر سياسي و بحث سياسي هم خوشمان نمي آيد؛ چون سياست با سياست زدگي مخلوط شده است. والّا يکي از ويژگي هاي امام، سياسي بودن است؛ روايت داريم: «الامام عارفٌ بالسّياسه». در زيارت جامعة کبيره مي خوانيم «وساسه العِبادِ»[8]؛ شما سياسيون جامعه هستيد، شما جامعه را اداره مي کنيد. مگر پيغمبر به سران روم، ايران و يمن نامه ننوشت؟ اين يک کار سياسي است. مگر پيغمبر صلح حديبيه را امضا نکرد؟ اين امضا کردن معاهده يک کار سياسي است. مگر حضرت زهرا چهل شب، در دفاع از ولايت در خانة مهاجر و انصار نرفت؟ مگر در مسجد، مقابل خليفة اول و ديگر حاضرين خطبه نخواند؟ اصلاً وصيت حضرت زهرا سياسي است، چرا گفت قبر من مخفي باشد؟ تنها يک دختر از پيغمبر باقي مانده، اما مي گويد قبر من مخفي باشد، تادنيا دنياست بدانند او با بنيان گذاران سقيفه مخالف بوده است. اصلاً در همين زيارت عاشورا – که يک بعد آن سياسي است- مگر نمي گوييد من از کسي که به قتل حسين راضي بود برائت مي جويم؟

يزيديان عصر حاضر

الان هم در دنيا کم نيستند انسان هايي که به قتل امام حسين راضي هستند، درست است که امام حسين نيست اما اين آقايي که اين گونه جوان هاي فلسطيني را به رگبار مي بندد، رهبران فلسطيني را به شهادت مي رساند، در فلسطین جنايت مي کند، در بوسني جنايت مي کند، در عراق جنايت مي کند، اين فرد اگر در کربلا هم بود امام حسين را از بين مي برد. هر چند موضوع خيلي متفاوت است، بين اين شخصيت ها خيلي فاصله است، اما جنايت جنايت است. انسان کشي انسان کشي است. آن کسي که در بوسني و هرزگوين شکم مادر را مي درد و طفل را به بيرون پرتاب مي کند، اين آدم اگر در کربلا هم بود به گلوي علي اصغر تير مي زد. اين همان خوي سبُعيت (درندگی) است که در دنياي کفر و يهود ديده مي شود. شما از آن سوي دنيا  بلند مي شوي، وارد يک کشور مسلمان مي شوي و اين گونه امنيت، آزادي، حجاب، عفت و ناموسش را تهديد مي کني! خيلي سخت است که نيروي بيگانه در کشور و منطقة انسان  باشد. به چه دليلي؟ اگر وجود مقدس امام حسين مي گويد که دنبال من بياييد و مرا ياري کنيد، بايد برخيزد و امام را ياري کند، و در کنار امام حسين خون بدهد.

عبدالله بن عمر امام حسين را در مکه ديد، به امام عرض کرد که آقا من از جدً شما، رسول خدا شنيدم که فرمود شما به شهادت مي رسيد؛ «إنّکَ مَقتُول».خودش مي گويد از پيغمبر شنيدم – حالا خوب است که خودت از لبهاي پيغمبر شنيدي- پيغمبر فرمود که حسين شهيد مي شود. امام حسين فرمود: عبدالله بن عمر حالا خودت چه مي کني؟ مرا ياري مي کني يا نه؟ عرض کرد: آقا من ديده ام پيغمبر گاهي سينة شما را مي بوسيد، گاهي صورت و گلوي شما را مي بوسيد، اگر ممکن است پيراهنتان را بالا بزنيد که من سينة شما را ببوسم، چون جاي بوسة پيغمبر است. خوب، امام پيراهن را بالا زد، و او سينة امام را هم بوسيد و آمد کنار. امام گفت: حالا چه مي کني؟ فرمود: «اتق الله يا اباعبدالرحمن و لاتدعن نصرتي»[9]؛ نصرت ما را رها نکن، ما را ياري کن. اما او امام را ياري نکرد و به کربلا نيامد. او از کساني است که ايستاد و شنوندة قضايا بود، و بعد هم با حجاج بن يوسف ثقفي بيعت کرد. عرض من اين جاست که امام حسين به او فرمود: عبدالله بن عمر از پستي  دنيا همين قدر بس که حضرت يحياي پيغمبر را سر بريدند، سرش را در طشت گذاشتند، پيش سلطان ستمگر آوردند. امام حسين قصة يحيي را چند بار در راه متذکّر شد.

ملاقات امام حسين  عليه السلام با عبدالله بن مطيع

يکي ديگر از ملاقات هاي امام حسين ملاقات با عبدالله بن مطيع است. او هم کسي بود که يک منطقه اي داشت، که در آن چاه آب و کشاورزي داشت. وقتي امام حسين به او رسيد، به آن حضرت سلامي عرض کرد و گفت: شما فرزند پيغمبر هستيد، شما فرزند اميرالمؤمنين هستيد، آقا کجا مي رويد؟ امام فرمود: کوفه. عرض کرد من يک خواهشي دارم، به کوفه نرويد، آنها شما را ياري نمي کنند. چاهي که داشت چون خشکسالي بود آبش کم شده بود، گفت: آقا ممکن است دعا کنيد آب چاه زياد شود؟ امام مقداري از اين آب را گرفت مزمزه کرد و برگرداند. امام است وجودش تبرک است، زيارتگاهش، قبرش، خاکش تبرک است. آب چاه بالا آمد؛ يعني اين معجزه را هم از امام ديد که با اين حرکت امام آب چاهش افزايش پيدا کرد، ولي امام را ياري نکرد.[10]اين ها انسان هاي کم توفيقي بودند؛ عبدالله بن مطيع، عبدالله بن عمر، عبيدالله حرّ جعفي و خيلي از کساني که امام در مسير راه از آنها درخواست ياري کرد. امام از بعضي ها درخواست نکرد که آن حساب ديگري دارد، مي گوييم امام به او نگفته است، اما امام به بعضي ها فرمود بيا. وقتي امام مي گويد بيا تکليف آور است و فرداي قيامت عذاب او مضاعف است، حجت براي او تمام شده است.

ياد معاد عامل نجات

امام حسين  عليه السلام در اين نامه اي که به برادرش محمد حنفيه نوشته – بعضي ها گفته اند اين نامه ششم محرم نوشته شده؛ يعني احتمالاً بعد از شهادت امام حسين اين نامه به دست محمد حنفيه رسيده است؛ چون امام حسين دو تا نامه به محمد حنفيه نوشته است، يکي وصيتنامه اش و ديگري نامه اي است که در ماه محرم در همين روزها نوشته شده است، مي گويد: برادرم، بدان«فَکَأنَّ الدُّنيا لَمْ تَکُنْ وَ کَأنَّ الآخِرَهَ لَمْ تَزَل»[11]؛ دنيا ارزشي ندارد و آخرت است که براي ما ارزش دارد و آخرت است که براي ما اصل است.

عزيزان! چرا همه ائمة ما اين قدر راجع به معاد تذکر مي دادند؟ نقل کرده اند امام صادق  عليه السلام، بعد از هر نماز عشا، رو به جمعيت مي کرد و راجع به معاد تذکر مي داد. اميرالمؤمنين مي آمد در بازار فرياد مي زد: بازاري ها! مي فروشيد، مي خريد، قيامت را فراموش کرده ايد؟ معاد را فراموش کرده ايد؟ فرياد مي زد: «تِلْکَ الدّارُ الآخرَه»و اين آيه را در بازار زياد مي خواند: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا»[12]؛ در قيامت آرامش براي کسي است که گناه نکند، فساد نکند، تفوّق طلب نباشد. چرا اين قدر تذکر مي دادند؟ موسي بن جعفر ديد جنازه اي را دارند دفن مي کنند، ايستاد و به بستگان ميت رو کرد و فرمود: آخرت و قيامتي که شروعش اين است، شروع و ورودي آن دالان قبر است، و سالن خروجي از دنيا نيز قبر است. دنيايي که سالن خروجي اش همين يک متر است، چرا بعضي ها توجه ندارند؟ چرا به ياد معاد و مرگ نيستند؟ ياد قيامت غفلت را از بين مي برد، نه تنها انسان را سست نمي کند بلکه برعکس، انسان را با اراده مي کند، با نشاط مي کند.

وقتي شما در اول سال تحصيلي به يک محصل مي گويي ياد امتحان باش يعني چه؟ يعني تنبلي نکن، بي توجهي نکن، زحمت بکش. آقا براي يک ماه ديگر چک داده اما از اول ماه به او مي گويند آقا حواست به تاريخ چکت باشد! شبي که چک داري فکرش را نکن، صبح نمي تواني جواب بدهي، يک ماه قبل فکر آن را بکن.

علت توجه ويژه قرآن و اهل بيت به معاد

چرا هر صفحه اي از قرآن را که باز مي کني دائم مي گويد: معاد، معاد، معاد، قيامت؟! چرا هر صفحه اي از قرآن را که باز مي کني مي بيني دائم تذکر معاد و قيامت را مي دهند؟ امام سجاد  عليه السلام اشک مي ريخت و صدا مي زد: «الهي عَمَّرني ما کانَ عُمُري بِذلَهً فِي طاعَتِکَ»؛ خدايا به من عمر بده، اگر عمرم به درد مي خورد و در راه عبادت و بندگي تو مي گذرد. چون اگر عمر به درد نخورد، وزر و وبال انسان بيشتر مي شود، «فإذا کانَ عُمري مَرْتَعاً لِلْشَيطَانِ»؛ اگر عمر من چراگاه شيطان است، ديده ايد بعضي وقت ها اگر مثلاً ده تا بيست تا بزغاله را در يک باغ يا در يک زمين کشاورزي رها کنند، آنها در يک گوشه نمي ايستند که علف بخورند، تمام شاخه ها را مي شکنند، تمام زمين را لگد مي کنند و همه چيز را از بين مي برند؛ چون آزاد هستند و دائم اين طرف و آن طرف مي روند – امام سجاد مي گويد اگر شيطان مثل حيوان و بزغاله اي که روي زمين مي افتد و همه جا را خراب مي کند اگر عمر من اين چنين چراگاه شيطان هم مي شود و اگر قرار است شيطان در عمر من اين چنين بچرد و مانور بدهد پس«فأقْبِضْنِي إلَيْک»[13]؛ عمر مرا بگير. اگر امام حسين مکرر سخن از معاد مي گفت و مي فرمود: از قيامت بترسيد و از معاد بترسيد، مي فرمود: «اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ»[14]؛ شيطان بر شما حاکم شده، عمرتان در دست شيطان افتاده، ياد خدا در زندگي شما فراموش شده، اگر اين قدر تذکر مي داد علتش اين است که هر چه ياد معاد در زندگي انسان قوي تر باشد، ضريب ارتکاب گناه کمتر است.

راه نجات از فزع روز قيامت

اين محتواي نامة امام حسين است که من خلاصه اي از آن را خدمت شما عرض کردم. قرآن کريم نيز در آيات متعدد اين تذکر را مي دهد: «مَنْ جاء بِالحَسَنَهِ فَلَهُ خَيْرُ مِنْها وَهُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنونَ»[15]؛ کساني در قيامت در امنيت هستند که در اين دنيا کار نيک انجام بدهند؛ «مَنْ جاء بِالحَسَنَهِ». هر که نيکي کند و کار خوب انجام دهد: «فَلَهُ خَيْرُ مِنْها»؛ ما دنياي او را هم خوب قرار مي دهيم؛ به او آرامش و اطمينان مي دهيم، جزا مي دهيم، نعمت مي دهيم. اما يک جواب ديگر هم به او مي دهيم، «وَهُمْ»کساني که کار خوب و حسنات انجام مي دهند، «يَوْمَئذٍ»؛ روز قيامت، «مِنْ فَزَعٍ»؛ از فرياد و ناله و ناراحتي «آمِنون»؛ در امان هستند. حيف نيست؟! خدا دارد قول مي دهد «آمِنون»؛ امنيت مي دهيم به کسي که کار مثبت و نيک انجام بدهد. «مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِه»؛ هرکه کار خوب انجام دهد، مال خود اوست، «وَمَنْ أَسَاء فَعَلَيْهَا»[16]؛ و اگر بد هم کند مال خود اوست. يعني در واقع تمام اعمال ما منعکس مي شود و برمي گردد. «چون که بايد رست تخم بد مکار»، اگر قرار است که ما از اعمالمان نتيجه بگيريم، آن تخمي که براي رويش مي کاريم بايد تخم خوب باشد.

از مکافات عمل غافل مشو                              گندم از گندم برويد جو زجو

اين جهان کوه است و فعل ما ندا                       سوي ما آيد نداها را صدا

گر چه ديوار افکند سايه دراز                            بازگردد سوي او آن سايه باز

در کوه هر صدايي که ايجاد کني همان منعکس مي شود؛ صداي مرد باشد، بچه باشد بزرگ باشد.

خدايا! توفيق توجه بيشتر به معاد و روز قيامت را به همة ما عنايت بفرما.

________________________________________

[1]. بحارالانوار، ج 45، ص 87؛ کامل الزيارات، ص 75.

[2]. بحارالانوار، ج 68، ص 175.

[3]. بحارالانوار، ج 74، ص 335؛ نهج البلاغه، خطبه 28.

[4]. زمر: 56.

[5]. زمر: 57.

[6]. انسان: 3.

[7]. زمر: 58.

[8]. بحارالانوار، ج 99، ص 127؛ من لايحضرالفقيه، ج 2، ص 609؛ التهذيب، ج 6، ص 95.

[9]. بحارالانوار، ج 44؛ اللهوف، ص 31؛ مثير الاحزان، ص 41.

[10]الارشاد، ج 2، ص 71؛ بحارالانوار، ج 44، ص 371.

[11]. بحارالانوار، ج 45، ص 87؛ کامل الزيارات، ص 75.

[12]. قصص: 83.

[13]. بحارالانوار، ج 70، ص 61؛ صحيفه سجاديه دعاي بيستم.

[14]. مجادله: 19.

[15]. نمل: 89.

[16]. فصلت : 46.

گريه و عزاداري براي امام حسين عليه السلام

الْحَمدُ لِلّهِ الَّذِي عَلا فِي تَوَحُّدِهِ وَ دَني فِي تَفَرُّدِهِ وَجَلَّ فِي سُلْطانِهِ وَ عَظُمَ فِي أرْکانِهِ فَطَرَ الْخَلائِقَ بِقُدْرَتِهِ وَ نَشَرَ الرِّياحَ بِرَحْمَتِهِ وَ وَتَّدَ بِالصّْخُورِ مَيَدَانَ أرْضِهِ ثُمَّ الصَّلوهُ وَالسَّلامُ عَلي حَبيبِهِ وَ خِيَرَتِهِ أبِي القاسِمِ المُصطَفَي مُحَمّد وَعَلي آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ لاسِيَّمَا بَقيَّه اللّهِ فِي الأرَضينَ.

مقدمه

امروز اولين روز ماه محرم است، ماه عزاداري سرور و سالار شهداي کربلا حضرت اباعبدالله عليه السلام ، ماهي که ائمة معصومين علیهم السلام ، نسبت به اقامة عزاي امام حسين عليه السلام و اشک و گريه بر اباعبدالله علیه السلام ، و برپايي مجالس عزاداري سفارش کرده اند.

سفارش امام رضا عليه السلام به ريان بن شبيب

شخصي به نام ريّان بن شبيب مي گويد: خدمت امام رضا عليه السلام رفتم، امام رضا علیه السلام فرمود: مي داني امروز چه روزي است؟ امروز روزي است که حضرت زکرياي پيغمبر دعا کرد و از خدا اولاد خواست، دعايش به اجابت رسيد و خداوند حضرت يحيي را به او داد. سپس امام هشتم عليه السلام فرمودند: ريّان بن شبيب، محرم ماهي است که قبل از اسلام و قبل از آن که پيغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مبعوث شود، در جاهليت اين ماه را محترم مي شمردند و مي گفتند: جنگ در اين ماه جايز نيست، کشتار در اين ماه جايز نيست. حتي مشرک ها و غيرمسلمان ها هم قبل از اسلام: «يُحَرِّمونَ فِيهِ الظّلْمَ وَ الْقِتَالَ»؛ جنگ را در ماه محرم ممنوع مي دانستند به همين دليل هم به آن محرم مي گويند. اين نامگذاري مربوط به قبل از اسلام است. سپس امام رضا عليه السلام فرمود: اما ماهي که کافرها و مشرک ها در آن جنگ نمي کردند و مي گفتند جنگ حرام است، در اين ماه بني اميّه به اسم اسلام و دين حرمت امام حسين عليه السلام را شکستند و او را مظلومانه به شهادت رساندند، بعد امام رضا علیه السلام فرمود: يا ابن شبيب، اي پسر شبيب؛ «إنْ کُنْتَ بَاکِياً لِشَيءٍ»؛ اگر خواستي بر چيزي گريه کني – اگر مصيبت و داغي ديدي، اگر عزيزي از دست دادي- «فَابْکِ للحُسَينِ بْنِ عَلِيّ»، براي عزيز خودت گريه نکن، براي حسين ما اشک بريز و گريه کن، «فَإنَّهِ ذُبِحَ کَمَا يُذْبَحُ الْکَبْشُ».[1]

اشکال و شبهه در مورد عزاداري امام حسين عليه السلام

در روايات به عزاداري و گرية بر اباعبدالله علیه السلام سفارش شده است گر چه امروزه بعضي ها اشکال مي کنند که گريه بر ميّت و شهيد و کسي که از دنيا رفته چه اثري دارد؟ گاهي در آثار وهابي ها و نوشته هاي بعضي از افراد اين اشکال ديده مي شود که گريه يعني چه؟ اين گريه به چه معناست؟ چرا بايد براي کسي که 14 قرن قبل به شهادت رسيده است اشک بريزيم؟ دليل اين اشک و بکاء چيست؟ من در توضيح اين مطلب يک نکته اي را بگويم؛ اگر دقت فرماييد، شايد پاسخ اين سؤال روشن شود. اخيراً زياد ديده ام بعضي از نويسندگان در نوشته هايشان اشکال مي کنند که اين اشک چه معنايي دارد؟ اين گريه چه مفهومي دارد؟

انوع گريه

به طور کلي ما پنج نوع گريه داريم؛ اما بعضي از بزرگان در کتاب هايشان نوشته اند چهار نوع گريه داريم. من با توجه به روايات يک نوع ديگر را اضافه کرده ام. مرحوم آقاي بهاري کتابي دارد به نام «الدَّعوَه الحُسينيَّه» ايشان اين کتاب را در ردّ کساني نوشته است که بر گريه و زيارت امام عليه السلام اشکال مي کنند. ايشان در آن کتاب اين مطلب را دارد که گريه چهار گونه است. به نظر بنده چهار گونه گريه براي امام حسين عليه السلام هم مي تواند باشد. گريه به دو قسمت تقسيم مي شود: 1- گرية مثبت، 2- گرية منفي. گريه منفي مثل اينکه به کسي بگويند برو جبهة جنگ و او از ترس، گريه کند اين گرية ضعف است. يا مثلاً به کسي بگويند براي تحصيل بايد از وطن و پدر و مادرش دور شود و او از اين موضوع ترس داشته باشد و گريه کند، اين گرية ضعف است. اما گرية مثبت را شايد بتوان به پنج شاخه تقسيم کرد؛

1- گرية عقيدتي

گاهي اعتقادات، انسان را به اشک وا مي دارد، اين مطلب ريشه در قرآن دارد؛ وقتي اين آيه بر نبي مکرم اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم نازل شد: «تَري أعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ»[2]؛ شما مي بينيد اشک مؤمنان جاري مي شود.[3] همچنين وقتي آيه «إنَّکَ مَيّتٌ وَ إنَّهُمْ مَيِّتُونَ»[4]؛ پيامبر تو مي ميري، مردم هم مي ميرند نازل شد، پيامبر خيلي گريه کرد. وقتي سوره نصر نازل شد؛ «اِذا جاءَ نَصْرُاللّهِ وَالفَتْح….» عموي پيامبر، عباس اين آيه را شنيد شروع کرد به اشک ريختن.[5]

2-  گرية عاطفي

بُکاءُ رَحمه؛ گرية رحمت يعني اشکي که بر اساس عواطف و احساسات انسان رقّت قلب پيدا مي کند و براي چيزي گريه مي کند، اين طبيعت همة بشر است. حتي اگر کسي مسلمان هم نباشد و قساوت قلب نداشته باشد وقتي يک صحنة غم انگيز مي بيند يا مي شنود اشک مي ريزد. مثلاً بچه اي که از گرسنگي در بغل مادرش جان مي دهد هر کسي را متأثر مي کند، کسي که در بغل پدرش شهيد مي شود مثل آن جرياني که در فلسطين پيش آمد، هر کسي که در تلويزيون آن صحنه را ديد متأثر شد. فيلمي که يک صحنة غم انگيز را نشان مي دهد افراد را به گريه مي آورد.

علامات شقاوت

چشم، مجراي اشک وابسته به قلب و باطن انسان است، نمي تواند بي تقاوت باشد مگر کسي که منشأ اين چشمه را خشک کند. در اين رابطه حديث هم داريم پيامبر فرمود: مِنْ عَلاماتِ الشَّقاءِ؛ چهار چيز نشانة شقاوت و بدبختي است: 1- جُمُودَ العَيْنِ؛ خشکي چشم. 2- وَ قَسْوَهُ القَلْبِ؛ قساوت قلب. 3- شِدَۀُ الْحِرْصِ فِي طَلَبِ الدُّنيَا؛ حرص زدن و چسبيدن به دنيا. 4- وَ الإصرَارُ عَلَي الذَّنبِ[6]؛ گناه روي گناه. و الّا هر انسان عاطفي به طور طبيعي در مسائلي که مصيبت گونه باشد متأثر مي شود چه ببيند و چه بشنود.

داستان ها و شواهد پيرامون گريه اهل بيت عليهم السلام

مورد اول: من چند مثال براي شما مي زنم: پيغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم پسري به نام ابراهيم داشت، هيجده ماهش بود يعني يک سال و شش ماه داشت که مُرد – بچة يک سال و شش ماهه اول شيرين زباني اش است. تازه به حرف آمده، کمي راه افتاده – پيغمبر خيلي متأثر شد، در تشييع جنازه اش گريه مي کرد عايشه اعتراض کرد: يا رسول الله، چرا گريه مي کنيد؟ فرمود: «لَيْسَ هَذَا بُکاءً وَإنَّما هَذِهِ رَحمَهٌ»؛ اين اشک رحم است، اين اشک دل سوختن است، قلبم مي سوزد و اشکم جاري مي شود من نمي توانم جلوي اين گريه را بگيرم. بعد فرمود: «مَنْ لايَرْحَمْ لَا يُرْحَمْ»[7] کسي که رحم نداشته باشد خدا هم به او رحم نمي کند. لذا اين يک شاهد؛ در منابع اهل سنت هم آمده که پيغمبر اشک ريخت.

مورد دوم: جعفر ابن ابي طالب شهيد شد؛ جعفر برادر اميرالمؤمنين علیه السلام است، او در جنگ موته شهيد شد. پيغمبر در بعضي از جنگ ها نبوده است از جمله جنگ موته. پيغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در مدينه بود او از طريق غيب با خبر شد که جعفر برادر اميرالمؤمنين شهيد شده است، پيغمبر داشت در مسجد براي مردم تعريف مي کرد و اشک مي ريخت که اميرالمؤمنين علیه السلام از در مسجد وارد شد. حضرت فرمود: ساکت باشيد برادرش دارد مي آيد – داغ برادر سخت است- ساکت باشيد که متوجه نشود. اميرالمؤمنين علیه السلام وارد شد وقتي نگاهش به چهرة پيغمبر و اصحاب افتاد ديد چهره حضرت عادي نيست. گفت: يا رسول الله چه شده؟ من برادر در سفر دارم، اتفاقي افتاده؟ پيغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: خدا به تو صبر دهد، برادرت به شهادت رسيد. هر دو شروع به گريه کردن نمودند اميرالمؤمنين علیه السلام فرمود: کمرم شکست؛ تعبيرش اين است: «انفَصَمَ ظَهري»؛ داغ برادرم جعفر در کمر من جدايي انداخت؛ يعني پشت و پناهم از بين رفت. مردم به خانه اش آمدند، منظور من اينجاست رسول خدا به خانة اسماء آمد، عبدالله بن جعفر بچه بود، او را روي زانوي مبارکش نشاند، دست روي سرش کشيد و گريه کرد. به حضرت زهرا علیها السلام دستور داد سه روز براي خانة اسماء غذا ببرند که در خانه غذا درست نشود تا اسماء بتواند عزاداري کند. اين هم يکي ديگر از شواهد تاريخي است، حضرت نفرمود گريه نکنيد.

مورد سوم: شهادت حمزه سيدالشهداء علیه السلام ؛ وقتي حمزه در احد شهيد شد پيغمبر کنار جنازه اش آمد و گريه کرد. آمد مدينه ديد از همة خانه ها صداي گريه مي آيد، عزاست اما حمزه گريه کن ندارد. پيغمبر فرمود: «لَکِنَّ حَمْزَهَ لَابَوَاکِيَ لَهُ»؛ عمويم حمزه کسي ندارد که برايش گريه کند. زنان مدينه وقتي شنيدند که پيغمبر ناراحت شده، همة مجلس هايشان را تعطيل کردند و آمدند براي حمزه گريه کردند.[8] اين هم يکي از شواهد تاريخي است. اينها فقط در کتاب هاي ما نيست در منابع اهل سنت هم هست.

مورد چهارم: پيغمبر خدا کنار قبر مادرش آمد، مادرش چه وقت از دنيا رفته است؟ پيغمبر شش ساله بوده است. حدود سي – چهل سال بود که پيغمبر مبعوث شده بود، کنار قبر مادرش آمد: «زارَ قبرَ امّهِ فَبَکي وَاَبْکي مِنْ حَوْلِهِ»[9] صورت روي قبر مادر گذاشت و اشک ريخت، بعد از چهل سال! مادرش است دلش مي سوزد. اميرالمؤمنين علیه السلام شب مي رفت کنار قبر حضرت زهرا علیها السلام گريه مي کرد. حضرت زهرا علیها السلام مي آمد کنار قبر حمزه و گريه مي کرد.

پس دقت بفرماييد ما پنج نوع گريه داريم: 1- گرية عقيدتي؛ 2- گريه عاطفه و احساسات. وقتي کسي بشنود يک طفل شش ماهه در بغل باباش جان داده، تشنه بوده، متأثر مي شود. مگر انسان چقدر مي تواند عواطف و احساساتش را خاموش کند. در عربستان در تشييع جنازه هاي وهّابي ها – گاهي من بوده ام- هيچ کس گريه نمي کند، مي گويند گريه حرام است. گاهي انسان مي بيند کسي در اثر تصادف پدر و يا برادر و يا فرزندش را از دست داده اما چون آنها مي گويند گريه حرام است گريه نمي کند؛ ولي واقعاً دارد منفجر مي شود.

آثار گريه بر مصائب

اين گريه يک نوع آرامش مي آورد، اين اشک يک سروري مي آورد، لذا روايت داريم که امام حسين علیه السلام فرمود: من کشتة اشک هستم هيچ کسي با غم و اندوه به زيارت نمي آيد مگر اين که خدا او را با خوشحالي نزد اهل و عيالش برمي گرداند.[10] وقتي پيش خانواده اش برمي گردد خوشحال است؛ يعني احساس سبکي مي کند. ديده ايد وقتي انسان کسي را از دست مي دهد مي گويند بگذاريد گريه کند جلوي گريه اي را نگيريد؛ چون آرامش مي آورد. مي خواهم اين بحث براي شما روشن شود که چرا ما براي امام حسين علیه السلام گريه مي کنيم. امام حسين عليه السلام نياز به اشک ما ندارد اما براي اين گريه دليل داريم.

3- گريه فضيلت طلبي (عدم حضور)

گاهي گريه، گرية فضيلت طلبي است يعني فضيلتي از انسان فوت شده باشد؛ مثل پدر و مادر خوب، استاد خوب بعد انسان غصه مي خورد. مثلاً چرا امروز امام حسين عليه السلام نيست؟ چرا ما زماني هستيم که امام حسين عليه السلام را درک نکرده ايم؛ «اللَّهُمَّ إنَّا نَشکُو إلَيْکَ غَيْبَهَ نَبِيِّنا»[11] مگر در دعاي افتتاح نمي گوييد: خدايا، ما گريه و شکوه مي کنيم که چرا پيغمبر نيست تا از او استفاده کنيم؟ مگر در دعاي ندبه نمي گوييد:«مَتي تَرانا وَنَراک»؛ کي ما تو را مي بينيم و تو ما را مي بيني؟ شما ديده ايد يک جواني مثلاً شب عروسي اش است پدرش را از دست داده، دلش مي خواهد پدرش در مجلس عروسي اش باشد، همه خوشحالند اما اين جوان آن شب يک نگاهي به جمعيت مي کند اشک در چشمانش حلقه مي زند، مي گويند: آقا مجلس عزا که نيست! مي گويد: مي دانم اما دلم مي خواست بابام در اين مجلس مي بود. اين گرية فقدان است. وقتي پيغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از دنيا رفت اميرالمؤمنين علیه السلام اشک مي ريخت و مي فرمود: «يا رَسُولَ الله لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِکَ ما لَمْ يَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَيْرِک»[12]؛ يا رسول الله، گريه مي کنم شما که رحلت کرديد، وحي تمام شد، ديگر آية قرآن نازل نمي شود – چون با مرگ پيغمبر قرآن تمام شد- چيزي با مرگ شما از بين رفت که ديگر نمي آيد و آن هم وحي است. چون بر امام وحي نازل نمي شود ممکن است با فرشته سخن بگويد؛ ولي وحي فقط بر پيغمبر نازل مي شود.

گاهي انسان گريه مي کند که چرا ما کربلا نبوديم چرا ما روز عاشورا نبوديم که صداي «هَل مِنْ ناصر» او را بشنويم و امام را ياري کنيم. خيلي ها بودند که اين آرزو را داشتند؛ جابر روز اربعين آمد کربلا و گريه کرد: يا اباعبدالله، من نبودم شما را ياري کنم. «يا لَيتَنا کُنّا مَعَک فَنَفوزُ فوزاً عظيماً». مگر موقع آب خوردن نمي گوييم کاش ما بوديم فائز مي شديم. «عبيدالله حر جوفي» امام حسين علیه السلام را ياري نکرد، بعداً آمد کربلا شروع کرد گريه کردن، خطاب به خودش کرد و گفت: توفيق نداشتي، اگر امام را ياري کرده بودي در قيامت از دست مادرش حضرت زهرا علیها السلام شفاعت مي گرفتي. پس گريه نوع سوم گرية عدم حضور است مثلاً چرا امام حسين عليه السلام نيست؟ چرا امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف در بين ما نيست؟ چرا روز عاشورا من نبودم.

4- گرية معرفت (معصيت زدايي)

چهارم اشک معرفت و اشک صفاتي است، مثلاً گريه مي کنم چرا امام حسين علیه السلام اين قدر خوب بود و من اين قدر بد هستم؟! چرا امام حسين علیه السلام اين قدر صبور بود و من اين قدر کم صبر هستم؟! چرا امام حسين علیه السلام مظهر نماز و ايثار بود و من در نماز اين قدر سست و کاهل هستم؟! بنابراين گرية نوع چهارم گرية معصيت زدا است؛ يعني چرا من بدم؟ چرا من گناه مي کنم؟ چرا نور امام حسين علیه السلام در دل من نيست؟ چرا نور خدا در دل من نيست؟ اين اشک هم اشک طبيعي است. اين که گفته اند اشک بر اباعبدالله گناه را مي برد معنايش اين است، نه اينکه بيمة گناه است. اين که شما گريه کنيد بعد گناه کنيد و بگوييد اين با آن پاک مي شود، خير چنين نيست.

تمثيلي براي تبديل سيئات به حسنات

مثلاً شما کود را پاي گل مي ريزيد، مي گويند آقا، اين بوي بد مي دهد، متعفن است چرا اين کود را اينجا آورديد؟ مي گوييد: صبر کنيد کود تبديل به بوي خوش مي شود. يک مدتي که مي گذرد اين کود جذب خاک مي شود، کم کم اين گل از اين کود ارتزاق مي کند و يک ماه الي سه ماه ديگر وقتي توي باغ مي رويد، مي گوييد عجب بوي گلي! ديگر بوي کود نيست. اينجاست که مي گويند: «إنَّ الحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئات»[13] اين که قرآن مي فرمايد: حسنات، سيئات را از بين مي برد و يا «يُبَدِّلُ اللهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ»[14]؛ خدا بدي را به خوبي تبديل مي کند، معنايش اين نيست که شما دروغ بگوييد، به جاي آن راست مي نويسند، خير چنين نيست. مثل اين است شما کود را بياوريد بو بکشيد، بعد بگوييد بوي عطر مي دهد؛ يعني کود مي رود جزء گل و بوي گل مي گيرد. دروغگو وقتي در زندگي اش دروغ و معصيت است آيا اشک بر امام حسين علیه السلام اينها را مي زدايد؟ شما کلمه تبديل را چه وقت مي گوييد؟ وقتي مي گوييد اين ماشين را تبديل کردم، به چه معناست؟ يعني آن ماشين را دادم و ماشين بهتر گرفتم. تبديل، قسم چهارم است. اشکي که تبديل مي کند، اشکي که تغيير مي دهد، اشکي که تحول ايجاد مي کند، اين اشک گناه زداست.

گرية با صدق بر جان ها زند                                        تا که چرخ و عرش را گريان کند

گرية بي صدق بي رونق بود                                       ديو زان بر گريه اش خندان بود

گرية با صداقت، گرية شوينده است.

5- گريه بر مظلوم

خداوند در قرآن کريم مي فرمايد: «لا يُحِبُّ اللهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَولِ إلّا مَنْ ظُلِمَ».[15] خدا دوست ندارد داد و فرياد بزنيم اما مي گويد مردم، در يک جا فرياد زدن اشکالي ندارد و آن جايي است که به کسي ظلم شده است. خداوند در قرآن به صراحت فرياد مظلوم را ذکر کرده است. چگونه مي شود انسان مظلومي را ببيند ساکت بنشيند، گاهي بايد مظلوم را با اشک ياري کرد. حضرت زهرا علیها السلام مظلوم را با چه ياري کرد؟ 75 روز يا 95 روز بعد از رحلت رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد بقيع گريه کرد، اُحد رفت گريه کرد. اين گريه صرفاً بر فقدان پيغمبر نبود؛ بلکه به خاطر فقدان پيامبر و ظلم هايي که به اميرمؤمنان عليه السلام شده بود. بنابراين ما پنج قسم گريه داريم: عقيدتي، عاطفي، فضيلت طلبي، گناه زدا و گريه بر مظلوم. که چهار قسم آن در واقعة کربلا هست.

دليل گريه بر امام حسين عليه السلام

چرا ما بر اباعبدالله اشک مي ريزيم؟ 1- چون اباعبدالله مظهر اعتقادات ماست، امامت جزء لاينفک دين ماست. 2- اباعبدالله مظهر فضيلت است بر فقدان فضايل اشک مي ريزيم. 3- گريه مي کنيم به خاطر اين که دلمان براي اباعبدالله مي سوزد که حتي شيرخوارش را با تير سه شعبه سيراب کردند. 4- مظلوم واقع شدند. شما هر کدام از آنها را در نظر بگيريد عزاداري دارد. سيد بن طاوس مي فرمايد: اگر به ما فرمان عزاداري نمي دادند عاشورا جشن داشت. بعد حفظ عاشورا جشن دارد اما بعد مصيبتي آن چنين نيست. اگر تير به دست کسي بخورد شما متأثر مي شويد. چگونه ممکن است جلوي چشم انسان بچه اي قطعه قطعه شود آدم ساکت بنشيند و به حال آن اشک نريزد. اين گريه ها، گرية ضعف نيست، گرية بيچارگي نيست، اين است که گرية بر امام حسين علیه السلام اين قدر ثواب وارد شده است.

ثواب زيارت امام حسين عليه السلام

راوي مي گويد: خدمت آقا امام صادق عليه السلام رفتم، ديدم آن حضرت دارد نماز مي خواند و در سجدة نماز براي زوّار قبر امام حسين علیه السلام دعا مي کند، مي گويد: خدايا اگر در اين مسير پول خرج کرده اند به جاي آن به آنها پول بده، اگر اذيت شده اند به جاي آن آرامش بده، خدايا به کساني که به زيارت قبر حسين علیه السلام رفته اند به آنها هر چه مي خواهند بده، حاجاتشان را برآورده کن. معاويه ابن وهب مي گويد: وقتي دعاي امام تمام شد به حضرت گفتم: آقا براي چه کساني دعا مي کنيد؟ فرمود: براي کساني که قبر حسين عليه السلام را زيارت مي کنند. گفتم: آقا برايشان خيلي ثواب گفتيد. حضرت فرمودند: کساني که در آسمان براي زائران قبر امام حسين علیه السلام دعا مي کنند بيشتر از زميني ها هستند، فرشته ها دعا مي کنند. بعد فرمود: دلت نمي خواهد با ملائکه مصافحه کني؟ – اگر ملائکه انسان را لمس کند خيلي خوب است، اما اگر شيطان انسان را لمس کند اين خيلي بد است. اگر ملائکه آدم را لمس کند قلب او فرودگاه فرشته مي شود- وقتي حضرت فرمود: مي خواهي با ملائکه مصافحه کني؟ گفتم: بله آقا. فرمود: برو زيارت جدّم حسين.

امام رضا عليه السلام فرمود: «مَنْ زارَ قَبْرَ أبي عَبدِالله عليه السلام بِشَطِّ الفُراتِ کَمَنْ زارَ اللهَ فَوْقَ عَرْشِهِ»[16]؛ کسي که اباعبدالله علیه السلام را زيارت کند مثل کسي است که خدا را زيارت کرده. من برداشتم اين است که ائمة ما مي خواهند راجع به امام حسين علیه السلام يک فرمان بسيج عمومي بدهند، يعني بگويند هر کسي با هر گرايشي حتي اگر مسلمان هم نباشد اگر براي امام حسين عزاداري کرد ما به او اجر مي دهيم. چرا؟ چون مي خواهند ياد امام حسين عليه السلام زنده بماند. شما دقت کنيد وقتي حضرت ابراهيم علیه السلام به مکه آمد آنجا بيابان بود، همسر و فرزندش را آورد و آنجا گذاشت، سرزميني که سرزمين «لم يزرع»، نه آب بود، نه غذا و نه آباداني؛ بلکه بياباني صاف بود بعد يک دعا کرد: خدايا کاري کن اينها پيش مردم محبوب شوند، قلب هاي مردم را به اينها جذب کن. قرآن کريم مي فرمايد ابراهيم علیه السلام اين گونه دعا کرد: «رَبَّنا…فَاجْعَلْ أفْئِدَهً مِنَ النّاسِ تَهوي إلَيْهِمْ»[17] خدايا! قلب هاي مردم را به طرف اينها بکش، نفرمود جسم هايشان را بلکه قلب هايشان را اين را گفت و رفت.[18]

چگونگي دعوت مردم به حج توسط حضرت ابراهيم

بعضي نوشته اند سي سال بعد آمد کعبه را ساخت. چهار متر و خورده اي ديوار بالا آورد، الآن کعبه چهارده متر و خورده اي است، منتها اولين بنايش چهار متر بود. وقتي کعبه را ساخت خدا به او گفت: ابراهيم اعلام کن مردم به مکه بيايند. گفت: خدايا چه گونه اعلام کنم؟ گفت: يک سنگ زير پايت بگذار روي آن برو و بايست و داد بزن: اي مردم دنيا اي اهل عالم، بياييد حج خانه خدا. گفت: خدايا در اين بيابان صداي من چگونه به مردم عالم مي رسد؟ خودم مي شنوم و اين زن و بچه ام و چهار قبيله اي که دور آن جمع شده اند. خدايا! من چگونه به مردم عالم برسانم که حج بيايند؟ خطاب شد: تو فرياد بزن ما صدايت را مي رسانيم: «أذِّنْ فِي النّاسِ بِالحَج»[19] فرياد بزن. حضرت ابراهيم آمد اعلام کرد که مردم حج بيايند[20] و رفت.

عظمت مراسم حج و آثار آن

حال شما ببينيد مردم براي زيارت کعبه چه مي کنند! اين را خدا خواسته است، هر کس آنجا مي رود بايد بين صفا و مروه بدود خواه رئيس جمهور باشد، حاکم باشد، عالم باشد، فقير يا پولدار باشد بايد هروله کند، بدود. اين هروله کردن و دويدن تکبر را مي ريزد. در روايت داريم چرا بايد دويد؟ چون تکبر و غرور را مي ريزد. آقا هر کس که هستي، فقط با دو حولة سفيد بايد در صفا و مروه دويد، بين صفا و مروه حتماً بايد با لباس احرام باشد. مثل طواف مستحبي هم نيست که آدم مي تواند بدون احرام آنجا حرکت کند بلکه وقتي آنجا وارد شديد بايد با لباس احرام باشيد فقط با دو حوله سفيد؛ حتي اگر ژنرال و رئيس جمهور هم باشيد بايد هفت مرتبه بدوي، خدا اين را قرار داده است: «إنَّ الصَّفا وَالمَروَهَ مُنْ شَعائِرِ اللهِ»؛ صفا و مروه از شعائر الهي است، «فَمَنْ حَجَّ البَيْتَ أوِ اعتَمَرَ»[21]؛ هر کس به اين خانه مي آيد بايد اينجا بدود. خداوند آن را محبوب کرده، يک تکه سنگ سياه را خدا محبوب کرده. سنگ به خودي خود که اعتباري ندارد آن را در رکن حجر کار گذاشت، حال شما وقتي آنجا مي رويد، ببينيد چه خبر است؟! مردم براي حجر الاسود چه مي کنند؟! يک تکه سنگ سياهي که در طول تاريخ قسمت هاي عمدة آن هم از بين رفته و يک قسمت هايي از آن باقي مانده حال مردم براي استلام اين سنگ چه مي کنند! خدا اين سنگ سياه را محبوب قرار داد. برادران عزيز، خدا حسين را محبوب قرار داد کربلا را محبوب قرار داد، خاک آنجا را و سجدة بر آن خاک و قبّة امام حسين را محبوب قرار داد.

توسل امام هادي عليه السلام به امام حسين عليه السلام

امام هادي عليه السلام مريض شد، افرادي را کربلا فرستاد که براي من دعا کنيد. خودش امام است، حجت خداست. وقتي به آن حضرت مي گويند: آقا چرا خودتان که امام هستيد دعا نمي کنيد! مي فرمايد: زير قبة جدم حسين علیه السلام دعا مستجاب است ؛ «إنَّ الْاجابَۀَ تَحْتَ قُبَّتِهِ وَ الشَّفاءَ فِي تُرْبَتِهِ».[22] پس اين همه ثواب زيارت و اين همه ثواب گريه و اين همه ثواب برگزاري مجالس براي امام حسين علیه السلام براي چيست؟ چون خدا مي خواهد نام امام حسين علیه السلام بماند. کسي که اشک مي ريزد و اقامة عزا مي کند اين نه تنها منعي ندارد بلکه به آن فرمان داده شده است.

شهداي کربلا از شعائر الهي

کساني که به اين عزاداري و اين گريه اشکال مي کنند و آن را منع مي کنند مفهوم عزاداري را متوجه نشده اند، مفهوم تعظيم شعائر را متوجه نشده اند. در سابق وقتي کسي حج مي رفت گاهي با خودش شتر و گوسفند مي برد تا آنجا قرباني کند – امروزه آنجا خريداري مي کنند،- آنها روي آن شتر يا گوسفند علامتي مي گذاشتند که مثلاً اين شتر مال قرباني است؛ يعني به اصطلاح کسي نمي تواند آن را خريد و فروش کند، اين شتر را بايد براي قرباني ببريم. در سابق از مدينه يا از اطراف مدينه قرباني را با خودشان مي بردند. قرآن مي فرمايد: ما اين شتر را از شعائر الهي قرار داديم؛ «وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَکُمْ مِنْ شَعائِرِ اللهِ»[23]. «بُدنَ» به معناي شتر است، کسي که مي خواهد مکه برود آن شتري را که مي خواهد آنجا قرباني کند از شعائر الهي است. بعد در آية ديگر مي فرمايد: «وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللهِ فَإنَّها مِنْ تَقْوَي القُلُوبِ»[24] شعائر الهي را بايد حفظ کنيم «شعائر» از «شعار» مي آيد؛ يعني آن شعور و درک و چيزي که علامت و نشانة خداست. چگونه شتري را که علامت گذاشته اند نشانة خدا مي شود بايد حفظ شود! هر کسي که مني مي رود بايد قرباني کند! اما هفتاد و چند انسان برگزيده را که در يک روز در يک سرزمين سر از بدن هايشان جدا شده، اين از شعائر الهي نيست؟ آيا امام صادق عليه السلام نبايد اشک بريزد؟! آيا امام رضا علیه السلام نبايد سفارش کند؟!

سيره ائمه هنگام فرارسيدن محرم

امام رضا عليه السلام فرمود: «انَ اَبي اِذا دَخَلَ شَهْرُ الْمُحَرَّمِ لايُري ضاحِکاً وَ کانَتِ الْکِاَّبَةُ تَغْلِبُ عَلَيْهِ حَتّي يَمْضِيَ مِنْهُ عَشْرَةُ اَيّامٍ، فَاِذا کانَ الْيَوْمُ العْاشِرُ کانَ ذلِکَ الْيَوْمُ يَوْمَ مُصيبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُکائِهِ … »[25]؛ وقتي محرم مي شد کسي پدرم را از اول محرم تا روز عاشورا خندان نمي ديد و هر روز بر حزنش افزوده مي شد و در روز عاشورا پي در پي اشک بر گونه هايش سرازير بود.

ويژگي اشک بر حسين عليه السلام

من امروز اين چند جمله را عرض کردم براي اين که اهميت عزاداري روشن شود و پاسخي باشد به شبهاتي که بعضي دربارة گرية بر امام حسين علیه السلام وارد مي کنند. ما در اين زمينه روايات زيادي از معصومين علیهم السلام داريم، حتي از شخص پيغمبر که سيرة آن حضرت بوده است. مرحوم علامه اميني در «سيرَتنا و سُنّتنا» شواهد و رواياتي را آورده که پيغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در تشييع جنازة عبدالمطلب، ابوطالب، فاطمه بنت اسد، کنار قبر حمزه، کنار بدن حمزه، کنار بدن فرزندش ابراهيم اشک ريخته و گريه کرده است و فرمود: «مَنْ لايَرْحَمْ لَايُرْحَمْ»[26]؛ کسي که در زندگي اش رحم نباشد خدا هم به او رحم نمي کند. اشک يک چيز طبيعي و ميل طبيعي است. اين اشک، اشک عظمت است، اشک ابهت است، اشکي است که سرور، شادي و انقلاب دروني براي انسان مي آورد. قلب احساس مي کند با اين اشک از گناه شسته مي شود، ميل به عبادت پيدا مي کند، ميل به بندگي پيدا مي کند. از روضه هاي امام حسين علیه السلام که بيرون مي آيد مي فهمد که ديگر دلش نمي خواهد دروغ بگويد، دوست ندارد چشمش به نامحرم بيفتد؛ چون براي امام حسين علیه السلام اشک ريخته. اين اشک سازنده است، اين اشک مخرب نيست، اين اشک صرفآً بر مصيبت و مظلوميت نيست، اين اشک، اشک معرفت و حضور و اشک درک و احساس ارتباط با اباعبدالله است.

 روضه عطش

روز اول ماه محرم است، بياييد همين امروز از همين جا به آقايمان عرض سلام بدهيم. امام صادق علیه السلام فرمود: اگر نتوانستيد به زيارت جدم اباعبدالله علیه السلام برويد، سه مرتبه رو کنيد به طرف قبله و بگوييد: «صَلَّي اللهُ عَلَيْک يا اباعبداللهِ». در نقل ديگر دارد: پشت بام برويد، از بلندي حداقل يک سلام بدهيد: «السلام عليک يا اباعبدالله». يکي از بزرگان نمازش که تمام مي شد بعد از تسبيحات مي گفت: «السلام عَلَيکَ يَا أباعَبدِاللهِ». به او گفتند: آقا، آيا اين جزء تعقيبات نماز در جايي سفارش شده است؟ فرمود: نه، اما ما همة دين را از امام حسين علیه السلام داريم اين نماز را از امام حسين علیه السلام داريم؛ «أشْهَدُ أنَّکَ قَدْ أقَمْتَ الصَّلاه». پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «حُسَينٌ مِني وَأنا مِن حُسَين».[27] نماز ما، دين ما از کربلا محفوظ ماند، از خون امام حسين علیه السلام محفوظ ماند. من مي گويم: «السلام عَلَيکَ يَا أباعَبدِاللهِ» به عنوان اين که يادم باشد دين ما با عاشورا و کربلا با هم گره خورده است. ما هم امروز از کنار حرم کريمة اهل بيت دل هايمان را روانة کربلا مي کنيم. عجب نامي است کربلا؛ کرب و بلا. عجب نامي است يادآور تشنگي، يادآور مصيبت.

«السلام عليک يابن اميرالمؤمنين، و ابن سيد الوصيين، السلام عليک يابن فاطمه، سيده نساء العالمين».

کربلا؛ يعني کمال بندگي

کربلا؛ بعني رها در زندگي

کربلا؛ يعني نداي العطش

روي لب ها ردّ پاي تشنگي

کربلا؛ يعني حضور فاطمه

پيش سقّا در کنار علقمه

کربلا؛ يعني علي اصغر شدن

تشنه بر دوش پدر پرپر شدن

کربلا؛ بوي خدايي مي دهد

عطر ناب آشنايي مي دهد

کربلا؛ يعني وداع زينبين

پشت خيمه با گل زهرا حسين

السلام اي تشنه کام کربلا

السلام اي خامس آل عبا

اي لبانت بوسه گاه فاطمه

اي خجل از تو فرات و علقمه

بر لب دريا لبت خشکيده بود

از عطش کي اصغرت خوابيده بود

کربلا خيلي معنا دارد؛ اما يک معنا در کربلا خودش را خيلي نشان مي دهد: آن هم معناي تشنگي اباعبدالله علیه السلام است. نمي دانم تشنگي چقدر سخت بوده، همين قدر بگويم بيش از سي و پنج سال بعد از حادثة عاشورا هر وقت نگاه امام سجاد علیه السلام به آب مي آفتاد گريه مي کرد، صدا مي زد: «قُتِلَ ابْنَ رَسول الله عَطشاناً»[28]؛ مردم بابام را کنار آب با لب تشنه کشتند. لَا حوْلَ وَلا قُوّه إلّا بالله العلي العَظيم.

[1]  بحارالانوار، ج 44، ص 285؛ عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 299، اقبال، ص 544.

[2]  مائده، 83

[3]  تفسير نمونه، ج 5، ص 56

[4]  زمر، آيه 30.

[5]  تفسير نمونه، ج 27، ص 395.

[6]  الکافي، ج 2، ص 290؛ وسائل الشيعه، ج 15، ص 337.

[7]  وسائل الشيعه، ج 3، ص 281؛ بحار الانوار، ج 22، ص 151؛ الامالي للطوسي، ص 388.

[8]  من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 183؛ وسائل الشيعه، ج 3، ص 284؛ بحارالانوار، ج 79، ص 104.

[9]  مسکن الفؤاد، ص 104؛ ارمغان شهيد، ص 90.

[10]  قال الحسين انا قتيل العبره قتلت مکروبا و حقيق علي الله ان لا ياتيني مکروب قط الارده الله او اقبله الي اهله مسرورا (بحار الانوار، ج 44، ص 279؛ ثواب الاعمال و عقاب العمال، ص 98؛ کامل الزيارات، ص 109.

[11]  صحيفه علويه، ص 326.

[12]  نهج البلاغه، حکمت 235؛ امالي المفيد، ص 103.

[13]  هود، 114.

[14]  فرقان، 70.

[15]  نساء، 148.

[16]  التهذيب، ج 6، ص 45؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 411؛ مستدرک، ج 10، ص 250.

[17]  ابراهيم، 37.

[18]  تفسير نمونه، ج 10، ص 363.

[19] حج، 27.

[20] تفسير نمونه، ج 14، ص 69.

[21] بقره، 185.

[22] وسائل الشيعه، ج 14، ص 452.

[23] حج، 36.

[24] حج، 32.

[25] بحارالانوار، ج 44، ص 284: مسند الامام الرضا، ج 2، ص 27؛ امالي الصدوق، ص 111

[26] من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 380؛ اتلتهذيب، ج 2، ص 32؛ وسائل الشيعه، ج 3، ص 281.

[27] بحارالانوار، ج 43، ص 261؛ الارشاد، ج 2، ص 127؛ اعلام الوري، ص 217.

[28] وسائل الشيعه، ج 3، ص 282؛ بحارالانوار، ج 45، ص 149؛ اللهوف، 29.

فضائل حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام

قال الله تبارک و تعالی: «يُثَبِّتُ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَةِ وَيُضِلُّ اللّهُ الظَّالِمِينَ وَيَفْعَلُ اللّهُ مَا يَشَاء»[1]

مقدمه

روز تاسوعای حسینی است، منسوب به اباالفضل العباس علیه افضل التحیه و الثناء. گر چه عباس جزو آخرین شهدای کربلاست، اما به واسطة مقام بلند و ارزشمند و ارجمندی که دارد از گذشته، این گونه مرسوم بوده است که روز تاسوعا را به آن شخصیت بزرگوار اختصاص می دهند.

عظمت والای ابالفضل در نزد معصومین

شخصیتی که ائمة معصومین مدح و ثنای او را گفته اند، وجود مقدس اباعبدالله در عصر چنین روزی او را برای فرصت گرفتن از دشمن فرستادند و فرمودند: برادرم «بنفسی انت»؛ حسین به قربان تو، برو امشب را برای ما مهلت بگیر. این تعبیر «بنفسی انت»از امام حسین، تعبیر ساده ای نیست، از امام دربارة اباالفضل العباس، وقتی هم به کنار بدنش آمد، بعضی نقل کرده اند صدا زد: برادرم.

الا یا نور عینی، یا شفیقی     و لی قد کنت کالرکن الوثیقی

ایا قمراً منیرا کنتَ عونی

ای رکن وثیق حسین، ای قمر منیر حسین، ای نور عین و شفیق حسین. او را با این اشعار و با این مرثیه سرود. شخصیتی که در زیارت نامه ای که از امام صادق علیه السلام  است، راوی می گوید: «انْکَبَّ عَلَی قَبْرِهِ»بعد از زیارت امام حسین با امام صادق علیه السلام به زیارت قبر عباس آمدیم، امام خودش را روی قبر عباس انداخت و با این زیارت او را خطاب کرد: «أشْهَدُ لَکَ بِالتَّسلیمِ وَ التَّصدیقِ وَالوَفاءِ وَ النَّصیحهِ لِخَلَفِ النَّبیّ»[2]؛ عمو جان! گواهی می دهم تو تسلیم بودی، تو تصدیق محض بودی، تووفا و خیرخواهی و نصیحت و فدا کردن جانت را از حسین، از برادرت دریغ نکردی. در آن زیارت نامه ای که «مزار مشهدی»- از اعلام قرن ششم- از امام زمان ارواحنا فداء نقل می کند عرضه می دارد: «الَّسلامُ عَلَی أبِی الفّضلِ العّبَّاسِ بْنِ أمِیرِ المُؤمِنِینَ»؛ سلام بر عمویم عباس، «الْمُواسِی أخَاهُ بِنَفسِهِ»؛ آن کسی که جانش را برای حسین فدا کرد، جانش را در طبق اخلاص گذاشت برای اباعبدالله، «الآخِذِ لِغَدِهِ مِنْ أمْسهِ»؛ زندگی اش را فدا کرد برای آینده، برای فردای ماندگار، برای ماندن در تاریخ، برای قیامت، «الآخِذِ لِغَدِهِ مِنْ أمْسهِ الفَادی لَهُ»؛ عباسی که جانبازی کرد. امام زمان او را جانباز خطاب کرد، «الفَادی لَهُ»؛ فدا کرد خودش را، «الوَاقِی السَّاعِی إلَیْهِ»[3]؛ به عنوان سپر، جند و محافظ، ایستاد و از جان برادرش دفاع کرد. این ها مدح معصومین دربارة عباس است؛ امام سجاد فرمودند عمویم عباس مقامی دارد که شهدا به آن غبطه می خورند.[4] امام صادق او را به ایمان محکم و یقین و بصیرت نافذ ستود. عباس چنین شخصیتی است، با این جایگاه و با این عظمت که معصومین مدح و ثنای او را گفته اند. به تعبیر یکی از نوادگانش – آنچه که مشهور است، این شعر را به فضل ابن محمد، از نوادگان اباالفضل نسبت داده اند. بعضی گفته اند شاید اولین کسی است که بعد از قضیة کربلا برای اباالفضل شعر سرود، البته قطع نظر از مادرش ام البنین که در بقیع آن اشعار را سرود-

أحقُّ النّاس أن یبکی علیه     فتی أبکی الحسین بکربلاء

اخوه و ابن والداه علی     ابوالفضل المضرج بالدماء[5]

سزاورترین کسی که شایسته است انسان برایش اشک بریزد، آن کسی است که حسین برایش اشک ریخته است. اباعبدالله در کنارش به حالت انحنا درآمد و اشک ریخت، و آن مطالب را بیان کرد. امروز منسوب به این شخصیت است، شخصیتی که زیارت نامة مأثوره دارد، الفاظ زیارت از امام معصوم است، تعبیرهای بلندی که در آن زیارت است؛ تو مانند بدریّون هستی، خدا به تو جزای خیر دهد، تو چیزی را فروگذار نکردی. معصومین این گونه او را ستوده اند و امروز منسوب به این شخصیت است.

ویژگی های قمر بنی هاشم علیه السلام

در میان انبوه بحث ها و صفات و مطالبی که امروز دربارة عباس می توان گفت، من در این محضر مقدس و مبارک یک ویژگی را می خواهم خدمت شما با تکیه بر آیات و روایات بحث کنم و یک قدری هم انشاء الله بیشتر ذکر مصیبت کنم.

ثبات قدم

یک ویژگی ایشان ثبات قدم است، که این ویژگی منشأ بسیاری از صفات حمیده و ارزش های انسانی است. شما عزیزان می دانید خیلی ها خوب شروع می کنند، ولی خوب تمام نمی کنند. خیلی ها آغاز پرشوری دارند، ولی پایان خمودی دارند. با ورق زدن صفحات تاریخ، به موارد فراوانی بر می خورید که آغاز با نشاطی داشتند، اما ثبات قدم خوبی نداشتند.

داستانها و شواهدی در مورد بی ثباتی در دین

مورد اول: عبیدالله ابن جهش برای اینکه از جوّ کفر و شرایط حاکم بر مکه بیرون آمده باشد، با همسرش، دختر ابوسفیان، ام حبیبه، به حبشه آمد. او در آن جا مرتد شد، نصرانیّت اختیار کرد، شرابخواری کرد و با حالت کفر در سرزمین حبشه زندگی کرد. او از جایی آمده بود که در آن جا ایمانش را حفظ کند چون هجرت برای حفظ ایمان است. از مکه آمده بود برای اینکه مشرکین آزارش ندهند و اذیتش نکنند؛ اما تا نگاهش به چند تا صحنة فساد و گناه افتاد، قدمش لغزید، و نتوانست خود را حفظ کند. هر چه همسرش نصیحت کرد سودی نداشت و او با حالت کفر و ارتداد در منطقة حبشه جان داد.

مورد دوم: عبیدالله ابن عباس نیز پشت امام حسن را خالی گذاشت و در مقابل مقداری مال به معاویه پیوست.

مورد سوم: عبیدالله حر جوفی نیز به خاطر مطامع دنیا و به بهانة این که مي خواهم یک مرگ مشهوری داشته باشم، درخواست مستقیم امام حسین را رد کرد. خودش می گوید: یادم نمی رود حسین جلوی خیمة من آمد در حالی که بچه هایش دورش بودند از من خواست و گفت: عبیدالله تو گذشتة خوبی نداری، تو گناهان کثیری داری، بیا ما را یاری کن. اما او لغزید و نیامد.[6]

مورد چهارم: حسان بن ثابت یک روز غدیر را به شعر کشید، یک روز هم از همین غدیر دفاع نکرد و آمد کنار خلیفة اول و در وصف او شعر گفت، این هم نمونة یک آغاز خوب و پایان خراب، یک آغاز باشور و بعد هم لغزش قدم.[7]

ثبات قدم در قرآن

قرآن در سورة انفال چقدر زیبا این بحث را مطرح مي کند. در آستانة نبرد بدر، قرآن کریم می فرماید: «إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلآئِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ»؛ ملائکه! منِ خدا با شما هستم، با مسلمانان هستم، شما بروید ثبات قدم را در مؤمنین ایجاد کنید، «إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلآئِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُواْ الرَّعْبَ»[8] موضوع این آیه ثبات قدم است. در همین سورة انفال، در جای دیگر می فرماید: اگر این ثبات قدم نبود مسلمانان نمی توانستند پیروز شوند. در دستورهای شش گانه ای که از آیة 45 به بعد سورة انفال به مسلمان ها می دهد: «إِذَا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُواْ»خیلی صحبت از ثبات قدم است: «فَاثْبُتُواْ وَاذْكُرُواْ اللّهَ كَثِيرًا»[9]؛ ذکر بگویید و ثابت قدم باشید. این ثبات قدم بود که در بدر، «وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَـكِنَّ اللّهَ رَمَى».[10] این ثبات قدم بود که بین پدر و فرزند بر سر شهادت اختلاف شد، یکی می گوید من باید بروم، دیگری می گوید من باید بروم. پدر شهیدی در احد نزد پیغمبر آمد و گفت: یا رسول الله، فرزندم در نبرد بدر شهید شد و من ماندم، اجازه بدهید حالا من بروم جانم را فدا کنم. این ثبات قدم است که ابودجانه آمده مي گوید: «یا رسول الله، الی أین أفر»؛ کجا بروم؟ سوی مال؟ فناپذیر است. سوی همسر و خانواده؟ مرگ آنها را می بلعد. سوی خانه و دار و ظواهر دنیا؟ همه خراب می شوند. من از کنار شما به کجا بروم؟ این است معنای «إِذَا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُواْ»[11] ثبات قدم است که لشکریان طالوت و بنی اسرائیل در مبارزة با جالوت گفتند: «رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا»[12]؛ خدایا به ما ثبات قدم بده تا بتوانیم بر اینها پیروز شویم.

نتیجه ثبات قدم در راه خدا

حتی خدا در سورة اسراء به پیغمبر می گوید: «لَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ»[13]؛ ما اگر این عصمت و ثبات قدم و استواری را به تو نمی دادیم، ممکن بود تو را به طرف خودشان متمایل کنند؛ «لَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ»؛ اگر این ثبوت و این استمرار و این قول ثابت نبود. ثبات قدم خیلی بحث عمیقی است. ببینید در سورة ابراهیم، بعد از آن که این مثل را می زند: «مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاء»[14]؛ مؤمن ثابت است، ریشه دار است، عمیق است، «فَرْعُهَا فِي السَّمَاء»؛ سیرش سیر صعودی است، رشد دارد، «تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا»[15] حرفش، فکرش، قلمش، عمرش و زندگی اش مفید است، بعد می فرماید: «يُثَبِّتُ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا»[16] آنهایی که با خدا هستند، ایمان دارند، اعتقاد دارند، یقین دارند، «يُثَبِّتُ اللّهُ»؛ خدا به آنها هم در دنیا، هم در آخرت ثبات قدم می دهد. نکتة قابل توجه در این آیه این است: در دنیا، ثبات قدم، در آخرت هم نلغزیدن بر صراط.

راه گذشتن سریع از روی صراط

پیغمبر اکرم فرمودند: بعضی ها آن قدر سریع از صراط عبور می کنند که وقتی جلوی بهشت می رسند می گویند: «هل رأیتم صراطا هل رأیتم حساباً»؟[17] پاسخ می دهند: خیر، ما نه صراط دیدیم، نه حساب دیدیم، ما را مثل برق به این جا رساندند. امام صادق فرمود: «النَّاسُ یَمُرُّونَ عَلَی الصِّراطِ طَبَقاتٍ»؛ مردم به پنج شکل از صراط عبور می کنند: «مَنْ یَمُرُّ مِثْلَ البَرْقِ»[18] بعضی ها به سرعت نور، به سریع ترین سرعت که وقتی جلوی بهشت می سند از آن ها مي پرسند: هل رأیتم حسابا، کتابا، میزانا، صراطا؟- دیده اید خود انسان گاهی می گوید: رسیدیم؟ من اصلاً متوجه جاده نشدم. وقتی انسان سرعت داشته باشد و خیلی آرامش و سکینه داشته باشد اصلاً متوجة مسیر نمی شود- در پاسخ می گویند: ما حسابی ندیدیم. چقدر این آیه زیباست، «يُثَبِّتُ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ»[19]؛ خدا به مؤمن در دنیا ثبات قدم می دهد. اصلش هم همین است، نتیجه اش هم همین است. آن ثبات قدم در صراط، بازگشت و نتیجة این ثبات قدم است، چون امام صادق فرمود: «وَهُمَا صِراطَانِ صِراطٌ فِی الدُّنیا وَ صِراطٌ فِی الآخِرَه فأمَّا الصِّراطُ الَّذی فِی الدُّنیا فَهُوَ الإمامُ المَفْروضُ الطَّاعَه»[20] کسی که در دنیا در کنار امامش محکم و ثابت قدم بایستد، در آنجا هم ثابت است، در آنجا هم سیر نورانی دارد، سیری مثل برق دارد که اصلاً نمی ماند. این ثبات قدم خیلی قابل توجه است.

کلیب، تسلیم محض

عده ای خدمت امام صادق علیه السلام آمدند. یکی از آنها عرض کرد: آقا، فردی در قبیلة ما هست به نام کلیب، ایشان هر چه شما مي گویید، می گوید چشم. منتظر است از شما دستور برسد تا انجام دهد، تسلیم محض است. این قدر در مقابل حرف شما مطیع است که ما اسمش را گذاشته ایم کلیب؛ تسلیم. آقا فرمودند: بله، خداوند به او نورانیت داده است، بعد فرمود: می دانید او (کلیب) مصداق کدام آیه است؟ مصداق این آیه است: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَأَخْبَتُواْ إِلَى رَبِّهِمْ»کلیب مخبت است.[21] «وَبَشِّرِ المُخبِتینَ»،[22] «الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ».[23] مخبتین که سیدالساجدین در زیارت امین الله دربارة آنان می گوید: «اللَّهُمَّ إنَّ قُلُوبَ المُخْبِتِینَ ألَیکَ وَ الِهَه».[24] خبت در زمین صاف، هیچ عقبه، هیچ گردنه، هیچ مانع، هیچ چیزی سد راه او نیست، مسیر برایش روشن و واضح است، تسلیم محض است؛ «أَخْبَتُواْ إِلَى رَبِّهِمْ»فرمود کُلیب مصداق این آیه است.

شواهد قرآنی از ثابت قدمان راه حق

ما در اول جلسه چند مثال زدیم از کسانی که ثبات قدم نداشتند، نقطة مقابلش هم فراوان داریم، مثل مریم، مادر عیسی. ببینید قرآن چگونه ثبات قدم او را می ستاید! یا آسیه، همسر فرعون، چگونه قرآن ثبات قدمش را الگو قرار داده!، «ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا امْرَأتَ فِرْعَوْنَ»مگر همسر فرعون چه ویژگی ای داشت؟ «إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ»[25]؛ می گفت: خدایا به من ثبات قدم بده که با تو باشم، کنار تو باشم، من شکنجة فرعون را تحمل می کنم، اما به من توفیق بده، خانه ای در کنار خودت داشته باشم. یا مؤمن آل یاسین که در میان جوّ مخالفین فریاد زد: «یا قوم اتَّبع المرسلین». سعد ابن معاذ در جنگ بدر خدمت پیغمبر آمد و گفت: یا رسول الله، اگر بگویی در خار برو می روم، بگویی در آتش برو می روم. شما هر دستوری بفرمایید می گویم چشم، من نمی گویم: چرا؟ نه، نمی گویم. بله چنین انسان های ثابت قدمی هم بودند.

عمربن قرظه، فدایی امام حسین علیه السلام

عمربن قرظه کسی است که در روز عاشورا از امام حسین اجازه گرفت به میدان آمد و رجز خوانی کرد و به مبارزه پرداخت و سپس برای دفاع از امام حسین نزد حضرت شتافت. ابن نما نقل می کند که او صورت و سینة خود را سپر تیرها قرار داده بود و نمی گذاشت به امام حسین اصابت کند. در حالی که جراحت زیادی برداشته بود و در خون خودش می غلتید، اباعبدالله بالای سرش آمد و فرمود: خواهشی نداری؟ گفت: «یابن رسول الله أوَفَیتُ ؟»آقا وفا کردم؟[26] ثبات قدمم را نشان دادم؟ آیا استواری ام را نشان دادم؟

منشأ صفات و فضائل اخلاقی

این ثبات قدم منشأ صبر است، منشأ قوت در دین است، منشأ غیرت است، منشأ علوّ همت است، منشأ عزّت است. بعداً عرض خواهم کرد که این صفت شاه بیت صفات حمیده است، لذا دو جا در زیارت عاشورا می گویی: «ثَبِّت لِی قَدَمَ صِدْقٍ»[27] در یک جا «ثبِّت»و در یک جا با «یثبِّت»تعبیر می کنیم. لذا در جامعة کبیره می گویی «فَثَبِّتنِی اللهُ أبَداً مَا حَیِیتُ عَلَی مُوَالاتِکُمْ»[28]؛ خدایا به ما توفیق بده روی موالات شما بایستیم، و از شما دفاع کنیم، آن هم در شرایط بحرانی، در شرایط عادی که همه مطیع اند و به ظاهر خود را ثابت قدم نشان مي دهند، اما وقتی اندکی شرایط بحرانی بشود، آن وقت می آید سینة امام را می بوسد، اما امام را یاری نمی کند. آقا فرمود: من را یاری کن، صدای من را شنیدی، ندای من را شنیدی، حجت بر تو تمام شد، از خدا بترس، اما آنها یاری نکردند. معنای ثبات قدم این است که انسان در عرصه های مختلف در شرایط بحرانی و شرایط حساس، خود را نشان بدهد. «يُثَبِّتُ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ»[29] اباالفضل العباس، شخصیتی که امروز به او منسوب است و شما به احترام او در این حسینیه جمع شدید کنار شریعه می آید، آب را میان دست ها بالا می آورد، تشنه است، اگر آب هم می نوشید کسی او را مذمّت نمی کرد:

کفی از آب چو آورد به نزدیک دهان     عکس شش ماهه در آن آب تماشا می کرد

آب را ریخت.

یا نفس من بعد الحسین هونی     و بعده لا کنت ان تکونی

هذا الحسین وارد المنون     و تشربین بارد المعین[30]

عباس، تو آب بنوشی و حسین تشنه باشد؟ تو آب بنوشی و بچه های اباعبدالله تشنه باشند؟

عزیزان ثبات قدم توکل می آورد و توکل شجاعت می آورد؛ پیامبر فرمود: «مَنْ سَرَّهُ أنْ یَکُونَ مَنْ أقْوَی النَّاسِ فَلْیَتَوَکَّلْ عَلَی اللهِ»[31] توکل شجاعت می آورد، استواری می آورد، غیرت می آورد، حمیت می آورد. قدرت حفظ دین می آورد، این ها در پرتو ثبات قدم است. مگر امروز برای عباس امان نامه نیاوردند؟ چشم های نگران زینب به دست های عباس است؛ یعنی عباس قبول می کند؟ یعنی حسین من را تنها مي گذارد؟ بعنی می رود؟ گوش ها را تیز کرده، چشم ها را دوخته، یک وقت عباس صدا زد: برگردید؟ لعنت بر شما و امان نامة شما. عباس پیمانی با حسین دارد که این پیمان تا آخر محفوظ است. امان نامه را برگرداند. این روحیة ثبات قدم عباس است.

عظمت بین المللی امام حسین علیه السلام

برادران عزیز، سروران روحانی، اهل تبلیغ و منبر، زینب کبری، در مجلس دشمن صدا زد: «مَا رأیَتُ إلّا جَمیلاً»[32]؛ کربلا برای ما زیبا بود. شما را به خدا این زیبایی ها را استخراج کنید، و برای مردم بگویید بگذارید مردم بدانند کربلا پیام اعتقادی دارد، پیام اخلاقی دارد، آموزه های تربیتی دارد، کارکرد امروزی دارد، کارآمد است، کربلا منحصر در مرز زمان و مکان سال 61 هجری و سرزمین تفتیدة عراق نیست، حادثة کربلا این مرزها را درنوردیده، حادثة کربلا حرارتی و سرّ مکتومی در قلوب مؤمنین[33] ایجاد کرده، که زینب در مجلس دشمن فریاد زد: هر کاری می خواهید بکنید، به خدا قسم اسم ما را از قلب های مردم نمی توانید جدا کنید. این جمعیت در این حرم، در حسینیه های دیگر، این دسته جات عزاداری، این جوان های سیاه پوش، این ها را چه کسی به داخل خیابان ها فرستاده؟ این ها به کدام تحریک، کدام حزب و جناح سیاسی در خیابان ها و دسته جات ریخته اند؟ امام سجاد فریاد زد: ما شش خصوصیت داریم. یکی از آن ها این است: محبت ما در قلوب مردم است، مردم ما را دوست دارند، کسی نمي تواند این محبت را بگیرد، فکر نکنید فقط در میان مسلمان ها، و فقط در میان شیعیان چنین است، خیر، ببینید، چرا آن نویسندة سنّی در شخصیت زینب کتابی می نویسد به نام «بطل کربلا»؛ قهرمان کربلا؟ چرا آن شخص مسیحی آن گونه به اباالفضل العباس متوسل می شود؟ چرا آن خانم آمریکایی این روزها پرچم یا حسین به دست گرفت و وارد حرم امام حسین شد، خادم ها جلویش را گرفتند، گفتند: کجا می روی؟ گفت: مگر این آقا شفا نمی دهد؟ مگر این آقا بچه نمی دهد؟ مگر این آقا مریض ها را خوب نمی کند؟- من خودم در کربلا دیده ام مردم مي آیند از او حاجت مي گیرند. – گفت: من سال هاست که ازدواج کرده ام و خدا به من اولاد نداده است. اگر این آقا یک بچه به من بدهد اسمش را حسین می گذارم مسلمان می شوم. این زن آمریکایی با پرچم یا حسین به حرم امام می آید و در حرم، مي گوید من آمده ام از امام حسین اولاد بگیرم. ابا عبدالله عجب نیرویی! عجب قدرتی! و عجب عظمتی در دنیا ایجاد کرده! چه حرارتی! چه زیبایی هایی دارد کربلا! بُعد مصیبت کربلا جای خود، اما بُعد زیبایی های کربلا، بعد قابل تأملی است.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

________________________________________

[1]  ابراهیم، 27.

[2]  التهذیب، ج 6، ص 65؛ بحارالانوار، ج 98، ص 216؛ مصباح المتهجد، ص 724.

[3] بحارالانوار، ج 98، ص 269؛ الاقبال، ص 574.

[4]  بحارالانوار، ج 22، ص 274؛ الامالی للصدوق، ص 462؛ الخصال، ج 1، ص 68.

[5] اللهوف، ص 118؛ غم نامه کربلا، ص 144.

[6]  الامالی للصدوق، ص 154.

[7]  پیغمبر و یاران، ج 2، ص 263.

[8] انفال، 12.

[9]  انفال، 45.

[10]  انفال، 17.

[11]  انفال، 45.

[12]  بقره، 250.

[13]  اسراء، 74.

[14]  ابراهیم، 24.

[15]  ابراهیم، 25.

[16]  ابراهیم، 27.

[17]  و قال أیضا إذا کان یوم القیامه أنبت الله لطائفه من أمتی أجنحه فیطیرون من قبورهم إلی الجنان یسرحون فیها و یتنعمون کیف شاءوا فتقول لهم الملائکه تم حسابا فیقولون ما رأینا حسابا فیقولون هل جزتم علی الصراط فیقولون ما رأینا صراطا فیقولون لهم تم جهنم فیقولون ما رأینا شیئا فتقول الملائکه من أمه من أنتم فیقولون من أمه محمد ص فیقولون نشدناکم الله حدثونا ما کانت أعمالکم فی الدنیا فیقولون خصلتان کانتا فبلغنا الله هذه المنزله بفضل رحمته فیقولون و ما هما فیقولون کنا أذا خلونا نستحی أن نعصیه ونرضی بایسیر مما قسم لنا فتقول الملائکه یحق لکم هذا (مجموعه ورام، ج 1، ص 230).

[18]  قالَ النّاسُ یَمُرُّونَ عَلَی الصِّراطِ طَبَقَاتٍ وَالصِّراطُ أدَقُّ مِنَ الشِّعْرِ وَ مِنْ حَدِّ السَّیْفِ فَمِنْهُمْ مَنْ یَمُرُّ مِثْلَ البَرْقِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمُرُّ مِثْلَ عَدْوِ الفَرَسِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمُرُّ حَبْواً وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمُرُّ مَشیاً وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمُرُّ مُتَعَلَقاً قَدْ تأخُذُ النَّارُ مِنْهُ شَیئاً وَ تَتْرُکُ شَیئا (بحارالانوار، ج 8، ص 64؛ الامالی للصدوق، ص 177؛ الزهد، ص 92).

[19]  ابراهیم، 27.

[20]  بحارالانوار، ج 8، ص 66؛ معانی الاخبار، ص 32.

[21]  الکافی، ج 1، ص 66؛ معانی الاخبار، ص 32.

[22]  حج، 34.

[23]  انفال، 2.

[24]  وسائل الشیعه، 14، ص 395؛ بحارالانوار، ج 97، ص 264؛ الاقبال، ص 470.

[25]  تحریم، 11.

[26]  نفس المهموم، ص 262.

[27]  بحارالانوار، ج 98، ص 292؛ کامل الزیارات، ص 177؛ مصباح الکفعمی، ص 484.

[28]  من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 615؛ التهذیب، ج 6، ص 99؛ مستدرک، ج 6، ص 423.

[29]  ابراهیم، 27.

[30]  ابصار العین فی انصار الحسین، ص 61؛ فرهنگ عاشورا، ص 65؛ در سوگ امیر آزادی – گویاترین تاریخ کربلا، ص 256.

[31] مشکاه الانوار، ص 18.

[32]  بحارالانوار، ج 45، ص 115؛ اللهوف، ص 160؛ مثیر الاحزان، ص 90.

[33]  قال رسول الله إنَّ لِقَتلِ الحُسینِ حَرارَه فِی قُلُوب المُؤمنینَ لَا تَبْرُدُ أبدا (مستدرک، ج 10، ص 318).

عمده ترين درسهاي عاشورا؛ خوف و ترس

من الحسين بن علي علیه السلام

الي محمد بن علي و من قبله من بني هاشم اما بعد: فَکَأنَّ الدُّنيا لَمْ تَکُنْ وَکَأَنَّ الآخِرَهَ لَمْ تَزَلْ.

مقدمه

يکي از مباحث مهم نهضت عاشورا، درس ها و پيام هايي است که در اين نهضت نهفته است. حادثه اي که در ساعات محدود در سرزميني معين واقع شد؛ اما در بطن و متن خويش ده ها درس اخلاقي و تربيتي دارد. ما امروز بعد از آن که مصيبت و حوادث مربوط به عاشورا را نقل مي کنيم، بايد اين درس ها را بگيريم و به مردم بگوييم، در واقع بايد به عاشورا و نهضت امام حسين، يک نگاه کاربردي و راهبردي شود. نهضتي با اين عظمت و با اين وسعت، درس هاي زيادي در خودش دارد، پيام ها و عبرت هاي زيادي دارد.

تمثيلي براي تاريخ

اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد: تاريخ نسبت به آيندگان مانند گذشتگان جاري مي شود. اگر شما به ايستگاه راه آهن رفته باشيد، قطاري که آهسته از جلوي ايستگاه عبور مي کند، يک واگنش مقابل ايستگاه است، يک سري از واگن هايش رد شده اند و يک سري از واگن ها هم عقب هستند که در حال رسيدن به اين ايستگاه هستند، همة آنها يک قطار است و همة واگن ها هم شبيه هم است. منتها افراد داخل واگن ها تعدادي عبور کرده اند، افرادي هم مقابل اين ايستگاه هستند و در حال عبور کردن هستند و افرادي هم هنوز به ايستگاه نرسيده اند. سرتاسر اين عبور، حرکت يک قطار و يک مجموعه است. تاريخ اين گونه است سنت هاي تاريخ، حق و باطل،درگيري ها، حوادث، خدعه ها، اين ها همه شبيه هم است مثل يک بازي که مهره هاش تغيير مي کند و در واقع نفرات آن عوض مي شود، اصل و مبنا يکي است. لذا اميرالمؤمنين عليه السلام به فرزندشان امام حسن عليه السلام فرمودند: من عمر طولاني نداشته ام؛فَقَدْ نَظَرْتُ فِي أعْمالِهِمْ وَفَکَّرْتُ فِي أخْبارِهِم وَسِرْتُ فِي آثارِهِم حُتّي عَدْتُ کُأحَدِهِمْ[1]؛ اما در کردار آنها نظر کردم و در اخبارشان انديشيدم و در آثارشان سير کردم تا آنجا که گويا يکي از آنها شدم. قرآن داستان هاي زيادي دارد چرا بعضي داستان ها را چند بار تکرار مي کند، مثل داستان موسي، داستان عدم سجدة شيطان؟ براي اين که در آنها نکته هايي است به پيغمبر مي فرمايد:فَاقْصُصِ الْقَصَصَ[2] قصه ها را براي مردم بيان کن.

هست اندر صورت هر قصه اي                             خرده بينان را ز معنا حصّه اي

از اين قصه ها بايد حصه گرفت، از اين حوادث بايد نتيجه گرفت.

خوشتر آن باشد که سرّ دلبران                            گفته آيد در حديث ديگران

پس نهضت عاشورا با اين عظمت گر چه از نظر نفرات، زمان و مکان محدود بود؛ اما شما هر درس تربيتي و اخلاقي که بخواهيد مي توانيد از اين نهضت به دست آوريد. اما از کجا؟ از حرف ها، از نامه ها، از برخوردها، از کلماتي که رد و بدل شده، از عملکردهاي روز عاشورا، اکنون درسي را که از عاشورا مي خواهم بيان کنم درسِ خوف و ترس است. در اين درس نکات زيادي است.

برخورد آيات و روايات با موضوع خوف و ترس

ما وقتي رواياتمان را نگاه مي کنيم مي بينيم با خوف و ترس دو گونه برخورد شده است و به دو صورت دربارة آن بحث شده است، يک جا قرآن مي فرمايد:أَلا إِنَّ أَوْلِيَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ؛ اولياي خدا، دوستان خدا ترس ندارند: وَلاَ هُمْ يَحْزَنُون؛[3]اندوه و حزن ندارند، با ايمان هستند، فرشته ها بر اين ها نازل مي شوند و مي گويند:ألّا تَخافوُا[4]نترسيد، خوف نداشته باشيد. اين سخن قرآن است. اميرالمؤمنين هم در روايت مي فرمايد: الخائِفُ لا عيشَ له[5]؛ آدم خائف نمي تواند زندگي کند. انسان ترسو و خائف نمي تواند  مشي درستي داشته باشد. اين يک سري از آيات و روايات که در اين زمينه است؛  اما از آن طرف هم آيات و روايات فراوان داريم مثل: وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَان[6]؛ هر که خوف داشته باشد دو بهشت در انتظارش است. چگونه مي شود اين دو دسته از آيات را با هم جمع کرد. جمع آن چنين است: يک خوف بد است و يک خوف خوب است.

خوف ناپسند

همان ترسي که امروزه در روانشناسي به آن افسردگي و اندوه مي گويند اين بد است. در روايات داريم يک چيزهايي براي شما افسردگي مي آورد از اين ها دوري کنيد، اميرمؤمنان فرمود: «ثلاث لا يهنأ لصاحبهن عيش»؛ سه چيز است که اگر در کسي باشد نشاط او را مي گيرد و افسردگي مي آورد:

1- الحقد؛ کينه 2- والحسد؛ حسادت 3- و سوء الخلق؛[7]بد اخلاقي. اين سه صفت قبل از آن که به مردم لطمه بزند به صاحب خود لطمه مي زند. آدم بد اخلاق خودش بيشتر اذيت مي شود، خودش بيشتز آزار مي بيند. وقتي تندي مي کند ضربان قلبش و اعصابش همه به هم مي ريزد. انسان اهل گذشت، خودش هم آرام است، و مردم هم از دستش در آسايش اند؛ لذا فرمود در قنوت نماز دعاي مؤمنين اين است: «لَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِّلَّذِينَ آمَنُوا»[8]خدايا در دل ما کينه قرار نده، چون کينه مثل يک عامل مخرب از درون انسان را آزار مي دهد.

رو خويش را صد آب شوي از کينه ها                                وانگه شراب عشق را پيمانه شو

کينه يک صفت منفي است، اميرمؤمنان فرمود: «الحقد اُمُّ العيوب»[9]؛ کينه، مادر گرفتاري هاست، آدم کينه اي صفات ديگر هم بدنبالش مي آيد. سوء ظن بدخلقي، بدبيني، غيبت، ناسزا. گناه از يک مرحله اي شروع مي شود و اندک اندک انسان سقوط مي کند؛ لذا خوف بد است اما چگونه خوفي؟ خوف، و حزن و اندوهي که ناشي از کينه باشد، ناشي از حسادت و سوء خلق باشد.

پيامد چشم دوختن به داشته هاي ديگران

اين يک نمونه، نمونة ديگر  پيامبر فرمود: «من نَظَرَ الي ما في أيدي النّاس»؛ هر کس نگاهش به دنبال مال مردم باشد، اگر ماشين او مدل پايين است، نگاهش به مدل بالا باشد، اگر خانه اش صد متر است نگاهش به صد و پنجاه متري باشد. نگاهش دائم به مردم است، به کسي که بيشتر دارد نگاه مي کند، لذا حضرت فرمود:«طال حُزْنُه»[10]؛ اين فرد هميشه ناراحت است، هميشه احساس کمبود مي کند. لذا در روايات داريم اگر مصيبتي داري به آن که از تو بيشتر مصيبت ديده نگاه کن آرام مي شوي. اگر مشکلي داري به کسي که از تو بيشتر مشکل دارد نگاه کن، نگاهت به داشته هاي ديگران نباشد. در بعضي ها حالت سيرآوري و قناعت نيست، هر چه دارند باز نگاهشان به يک چيز بالاتر است و اين خطرناک است. آقا شما ازدواج کردي، همسرت را بهترين همسر بدان و با او زندگي کن، نه اين که العياذ بالله به بهتر از او نگاه کني. بالاخره بهتر از شما هم وجود دارد، از شما نيکوتر هم هست، هر کسي از او بالاتر وجود دارد. فرزند داري او را بهترين فرزند بدان، تربيتش کن. لذا فرمود: يکي از عوامل حزن نگاه به داشته هاي ديگران است، اين هم حزن منفي است.

پيامد شهوتراني هاي لحظه اي

همچنين در روايات داريم يکي از جاهايي که خوف و حزن منفي است، شهوت راني هاي لحظه اي است، پيامبر فرمود: «رُبَّ شَهْوَهِ سَاعَهٍ تورثُ حُزْناً طَويلا»[11]؛ در روايت داريم يک نگاه شهوت آميز، و يک حرکت شهوت آميز، براي انسان حزن و اندوه مي آورد. اميرالمؤمنين مي فرمايد: «الخائف لا عيشَ لَه»؛[12] انسان خائف زندگي خوشي ندارد. اگر قرآن مي فرمايد: اولياي خدا ترس و حزن ندارند، آنها اين موارد را از خود دور مي کنند. از اين مواردي است که خدمت شما عرض کردم، باز در روايت داريم جايي که انسان نتواند حقش را بگيرد اندوه مي آورد. يک وقت در يک جامعه اي ظلم است، حق زير پا مي رود آدم ناراحت است. اما يک وقت با اين که پول زيادي داري مي خواهند به زور ده تومان از شما بگيرند، با اين که اين پول ارزش ندارد و کم است ولي چون زور مي گويند ناراحت مي شوي. پس زور گويي و حق کشي هم حزن و اندوه مي آورد.

اهمال در حق عامل حزن و اندوه

اميرالمؤمنين عليه السلام در کوچه هاي کوفه، ديدند يک نوجواني اندوهناک و افسرده است، ديد اين بچه با بچه هاي ديگر بازي نمي کند، بچه هاي ديگر نشاط دارند، شادند، اما اين نوجوان در يک گوشه اي نشسته است. جلو آمد صدايش زد: آقا پسر اسمت چيست؟ گفت: مات الدين. فرمود: ناراحتي؟ گفت: آقا پدرم چند سال است از دنيا رفته، مي گويند او را کشته اند. آقا فرمود: بفرستيد دنبال مادرش. مادرش آمد، اين بچه چرا ناراحت است؟ علت نامش چيست؟ مادرش گفت: در ايامي که اين بچه در رحم من بود پدرش به مسافرت رفت، پس از مدتي همسفرانش آمدند گفتند شوهر تو در مسافرت بيمار شده و از دنيا رفته، او از ما خواهش کرد اگر بچه ام به دنيا آمد نام او را مات الدين بگذاريد. يا اميرالمؤمنين، ناراحتي اين بچه فقدان پدر است. اميرالمؤمنين عليه السلام بلافاصله از اين اسم، رمز و علت آن را پي برد. آن 4 نفر را خواست، تک تک به ستون هاي مسجد جدا از هم بست، جداگانه از آنها محاکمه کرد: کجا مرده؟ هر کسي يک چيزي گفت. چه کسي دفنش کرده؟ هر کسي يک چيزي گفت. چقدر پول همراهش بود؟ حضرت ديد حرف هايشان با هم يکسان نيست، در حرف هايشان تناقض است، از همين تناقض حضرت پي برد دروغ مي گويند. اعتراف کردند: آقا، ما او را کشتيم و اموالش را برداشتيم.

اميرالمؤمنين حکم را صادر کرد، فرزند و مادر را خوشحال کرد، فرمود: اين طور نيست، اموال را به شما برمي گردانم و اين ها را بر اساس قوانين محاکمه خواهم کرد. اموال را بگرداند و آنها را مجازات سختي نمود، و بعد به مادر بچه فرمود: اسم اين بچه را عاش الدين بگذاريد.[13] ببينيد افسردگي اين نوجوان از چه بود؟ از يک اهمال، از زير پا رفتن حق.

اگر مي گوييم خوف و حزن بد است اين گونه مواردي است، که فکر مي کنم پنج شش مورد براي شما شمردم و بيان کردم قرآن مي گويد اين خوفي است که شيطان ايجاد مي کند،«يُخَوِّفُ أولياءَهُ»[14] شيطان ترس مي اندازد. اين ترس؛ يعني افسردگي. گاهي اوقات جوان ها پيش من مي آيند مي گويند: آقا ناراحتم افسرده ام احساس پوچی مي کنم، چه کنم؟ برويد مطالعه کنيد، با اهل نظر صحبت کنيد، قرآن و کتاب بخوانيد. اين افسردگي را بايد زدود چون خيلي خطرناک است.

خوف پسنديده

اگر گفته شد يکي از درس هاي عاشورا خوف است اين همان خوفي است که قرآن مي گويد هر که آن را داشته باشد دو بهشت در انتظار اوست؛ «وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَان»[15]، جنت مادي و معنوي، جنت برزخ و قيامت، اين خوف همان خوفي است که اميرالمؤمنين فرمود: فرداي قيامت در صحراي محشر ندا مي دهند:«أينَ الخائفون»؛کجا هستند آن هايي که مي ترسيدند؟ (ترس مثبت) يک عده بلند مي شوند، مي گويند: ما. خطاب مي شود شما امروز بدون حساب وارد بهشت مي شويد و شما کساني هستيد که نزديک ترين مردم به ما هستيد؛ چون در زندگي شما خوف بوده، در زندگي شما ترس بوده و اين ترس منشأ سرور است. بطن اين ترس نشاط و شجاعت است.

مواردي از شجاعتهاي کربلا

مورد اول:اين ترس همان ترسي است که عابس بن ابي شبيب شاکري داشت. از خدا مي ترسيد لذا از دشمن نمي ترسيد. آمد مقابل دشمن، زره اش را زمين گذاشت، گفت: من ترس ندارم.

وقت آن آمد که عريان شوم                                   جسم بگذارم سراسر جان شوم

عمر سعد گفت: کسي به تنهايي به جنگ او نرود، با او به تنهايي نمي شود جنگيد، سنگ بارانش کنيد. سنگ بارانش کردند، وقتي او را کشتند، سر از بدن او جدا کردند، هر کسي مي گفت من او را کشتم. عمر سعد گفت: با هم بحث نکنيد کسي به تنهايي با او نجنگيد، همه شما دخيل بوديد.[16]ترس از خدا اين گونه شجاعت مي آورد.

مورد دوم:ظهر عاشورا سعيد بن عبدالله در دفاع از امام مقابل اباعبدالله ايستاده بود و امام نماز مي خواندند، تيرها همين طور که مي آمد به سينه اش مي خورد، وقتي همه تيرها به بدنش اصابت کرد روي زمين افتاد. بعد امام بالاي سرش آمد، فرمود: سعيد بن عبدالله، «أبشِّرُکَ بِالجَنَّه»؛ بهشت بر تو بشارت باد. سعيد، سفارشي نداري؟ وصيتي نداري؟ گفت: يابن رسول الله، يک سؤالي از شما دارم،اوَفَيتُ؛من به عهدم وفا کردم؟ وظيفه ام را انجام دادم؟[17]اين شجاعت است، اين ترس منشأ نشاط و سرور است. منشأ صعود و حرکت است. منشأ ايستادگي و مقاومت در مقابل دشمن است.

مورد سوم:حبيب بن مظاهر، آن پيرمرد روشن و آن پيرمرد جوان دل و شجاع وقتي وارد بازار کوفه شد، مسلم بن عوسجه را ديد که دنبال حنا مي گردد، گفت: رنگ براي چه مي خواهي؟ گفت که محاسنم سفيد شده مي خواهم آنها را رنگ کنم. گفت: لازم نيست، بيا برويم يک رنگي به آن بزن تا قيامت پاک نشود؛ رنگ خون. پسر فاطمه کربلا آمده بيا برويم به او بپيونديم به هر زحمتي بود شبانه خودش و مسلم و غلامش از کوفه خارج شدند و خودشان را به امام حسين رساندند. وقتي حبيب وارد کربلا شد، زينب کبري به امام حسين علیه السلام عرضه داشت: برادر، سلام مرا به حبيب برسان. وقتي روي زمين افتاد و در خون خودش مي غلطيد، امام حسين بالاي سرش آمد و فرمود:

لله دَرُّکَ يا حبيب                     لقد کنت فاضلا

خدا تو را اجر دهد، تو آدم فاضلي بودي، تو خاتم قرآن بودي؛ تو يک شب قرآن را ختم مي کردي.[18] چه شجاعتي؟! چه عظمتي؟! اين از کجا نشأت گرفته است؟

مورد چهارم: نماينده امام حسين، «سليمان ابارزين» نامة امام را براي مردم بصره آورد، وقتي به سران بصره و به مسئولين رسيد و به اصطلاح به کساني که رؤساي قبايل بودند نامة امام حسين را به دستشان داد، آنها به جاي اين که دفاع کنند و لشکر آماده نمايند يکي از آنها به نام «منظر بن جارود»دست نمايندة امام حسين را گرفت و تحويل ابن زياد داد. ابن زياد دستور داد نمايندة امام حسين را گردن زدند و به شهادت رساندند. اين برخورد کساني بود که امام برايشان نامه فرستاد. اما در همين بصره، آقايي به نام «يزيد بن صبيت» است، مي گويد دو تا بچه هايم «عبدالله»و«عبيدالله»را برداشتم، گفتم من به مردم بصره کاري ندارم، من مي روم به پسر فاطمه ملحق شوم.

غلامش آمد و گفت: ارباب، مرا هم با خودت ببر، آزادي من در گرو اين است که خدمت ابا عبدالله بيايم. دو سه نفر ديگر هم در مسير همراهش شدند، يک هيأت هفت نفره تشکيل شد اين هيئت هفت نفره وارد کربلا شدند، آمدند مقابل خيمه هاي اباعبدالله. وقتي يزيد ابن صبيت مقابل خيمة اباعبدالله رسيد به او گفتند: امام حسين به استقبال شما رفته، وقتي حضرت شنيد شما آمده ايد به ديدن شما آمد، رفت مقابل خيمة شما. گفت: عجب! حسين به استقبال من آمده؟! به سرعت آمد، ديد اباعبدالله مقابل خيمة او ايستاده، از همان عقب اين آيه را خواند: قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِكَ فَلْيَفْرَحُواْ.[19]امام را در آغوش گرفت. بعد خودش و دو فرزندش به شهادت رسيدند. اين خوف از خدا منشأ نشاط و منشأ شجاعت است. منظورم از اين که گفته مي شود يکي از درس هاي عاشورا خوف است اين گونه خوفي است.

اقسام خوف

وقتي رسول گرامي اسلام حضرت محمد صلی الله عليه و آله و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام يکي از نشانه هاي انسان مومن را خوف مي دانند منظور چه خوفي است؟ من چهار شاخه را به طور مختصر برايتان مي شمارم دقت فرمائيد.

  1. خوف از عظمت خداوند

قرآن مي فرمايد:وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ.[20] ترس از خدا؛ يعني ترس از عظمت خدا. ديده ايد وقتي کسي جلوي يک شخص بزرگي قرار مي گيرد رعايت مي کند بعضي حرف ها را نمي زند، گاهي جلوي يک مرجعي و يا بزرگي يک احترام خاصي به او دست مي دهد، اين خوف معنايش همين است؛ کسي که از مقام و عظمت خدا ترس داشته باشد. مي دانيد ترس از عظمت خدا يعني چه؟ يعني همه جا خدا را ناظر مي بينيد؟ أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي.[21] اين آيه هر اندازه در زندگي ما تحقق داشته باشد ارتکاب گناه ما کمتر است، ضريب آسيب پذيري ما کمتر است. يک جواني از من سئوال کرد: چه کنيم که گناه نکنيم؟ گفتم: اين آيه را دقت کن: أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي. اگر انسان خدا را ناظر ديد گناه نمي کند.

موعظه چوپان به عبدالله بن عمر

عبدالله بن عمر، پسر خليفة دوم اين جمله را زياد مي گفت:قالَ الرّاعي…فاينَ الله؛ چوپان گفت: خدا کجاست؟ به او گفتند: اين يعني چه؟ گفت: اين يک قصه اي دارد. گفتند: قصه اش را بگو. گفت: من با رفقايم در بيابان براي تفريح مي رفتيم که رسيديم به جايي که درختي بود، بساطي پهن کرديم تا استراحت کنيم چوپاني را ديديم که تعدادي گوسفند را مي چراند. جلو رفتم، گفتم: ما يک عده اي براي تفريح اينجا آمده ايم شما هم بيا با ما غذا بخور. گفت: روزه ام گفتم: روزة واجب يا مستحبي؟ گفت: مستحبي. گفتم در اين گرما آن هم در اين بيابان چرا روزة مستحبي گرفتي؟ گفت: قُل نارُ جَهنم اشدُّ حرّا؛ گرما و آتش نديدي! آتش جهنم گرم تر از اين حرف هاست. گفتم: قبول، ولي روزه ات را باز کن فردا روزه بگير، روزه ات که مستحبي است. گفت: حرفي نيست، شما يک کاغذ بنويس که من فردا زنده ام من روزه ام را باز مي کنم. گفتم: نه، من اين تضمين را نمي توانم به تو بدهم مي خواهي روزه باشي اشکالي ندارد ولي يکي از اين گوسفندهايت را به ما بده تا بکشيم کباب کنيم. گفت: نمي شود، من مالک اينها نيستم من فقط چوپان اينها هستم، اين ها را بيابان آورده ام بچرانم و برگردانم. گفتم: اين همه گوسفند کسي متوجه نمي شود، پولش را هم مي­دهم نمي­خواهد به اربابت و يا مالکش بگويي. چوپان با انگشتش به آسمان اشاره کرد و گفت: أين الله؟ پس خدا چه؟ عبدالله بن عمر يک مرتبه به فکر فرو رفت. لذا اين جمله را گاهي نقل مي­کرد، مي­گفت: قال الرّاعي؛ چوپان گفت: فأين الله. اما چوپان نگفت اربابم نمي فهمد کسي متوجه نمي شود، چون اين مسائل يک روزي روشن مي شود و آن: يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِر[22]

زيرکي لقمان جهت دفع تهمت

مولوي چقدر زيبا قصه گفته است! مي گويد: يک وقتي به لقمان حکيم تهمت دزدي زدند. لقمان همراه رفقايش رفته بود براي اربابش از باغ زردآلو بياورد، يک سبد زرد آلو چيدند، در مسير راه غلام هاي ديگر زردآلوها را خوردند بعد آمدند پيش ارباب تقصير را به گردن لقمان انداختند. گفتند: لقمان زردآلوها را خورد. لقمان به ارباب گفت: اين ها دروغ مي گويند و به من تهمت مي زنند. در عين حال لقمان ديد آن ها چند نفرند و اين يکي است و حرفش پيش نمي رود. گفت: يک پيشنهاد دارم، به هر کدام از ما يک ليوان آب جوش بده تا بخوريم. بعد شما سوار اسبتان شويد ما هم دنبال شما مي دويم اگر کسي زردآلو خورده باشد آب جوش و دويدن حالش را به هم مي زند، بعد معلوم مي شود چه کسي دزد است. ارباب پذيرفت، هر کدام يک ليوان آب جوش خوردند – من نمي خواهم بگويم اين قصه واقع شده يا نه؟ فقط مقصود روي تشبيه و نتيجة آن است- مولوي مي گويد:

حکمت لقمان چو تاند اين نمود                           پس چه باشد حکمت رب الوجود

يوم تبلي السّرائر کلها                                       بان منکم کامناً لايشتها

يعني اگر لقمان توانست دزدها را اين گونه افشا کند پس خدا چگونه مي خواهد اين شکم ها را از رشوه، ربا، اضافه حقوق بدون اضافه کار، مال اختلاس و دزدي پر شده افشا کند؟! فرض که بندة خدا نفهميد، قوة قضاييه نفهميد، دادگاه هم نفهميد، مگر اين دنيا چقدر استمرار دارد؟ حيف است چرا تا وقتي حلال هست، حرام؟ تا لذت شرعي هست چرا حرام؟ مگر حلال الهي دايره اش بسته است که – خدايي نکرده- ما دنبال حرام برويم؟ گفت: يوم تبلي السّرائر؛ روزي که خدا سريرت ها را آشکار مي کند. پس يک خوف، خوف از مقام خداست، خوف از عظمت خداست.

غفلت مردم سبب خنده سلمان

از سلمان فارسي روايت شده است که فرمود: سه چيز مرا به گريه درآورد و سه چيز مرا به خنده درآورد، «وَأما الثَّلاثُ الَّتي أضحَکتَني»؛ آن سه چيزي که مرا به خنده درآورده است:

 1- « فغافل ليس بِمَغفُول عَنه»؛ من تعجب مي کنم از کسي که غافل است و حواسش نيست در حالي که کس ديگري مواظبش است؛ 2- «وَطالِبُ الدُّنيا وَالمَوتُ يَطلُبُهُ»؛ کسي که دنبال دنياست در حالي که مرگ دنبال اوست. – ديده ايد يک وقت آدم به تعقيب يک ماشين مي رود اما کس ديگري در تعقيب خود اوست و او حواسش نيست. او در تعقيب دنياست و مرگ در تعقيب اوست. 3- «وَضاحِکٌ مِلْءَ فِيهِ لَا يَدْرِي أرَاضٍ عَنْهُ سَيِّدُهُ أمْ سَاخِطٌ عَلَيْهِ»[23]؛ او خوش باشد اما نمي داند خدا از دست او راضي هست يا نه؟ اما او خوش باشد. اگر مطمئن باشد خدا از دستش راضي است اين ارزش است. انسان خوشي کند اما در خوشي اش حرام نباشد. خوف از مقام رب در زندگي رسول خدا صلی الله عليه و آله و اهل بيت و زندگي امام حسين و اصحابش موج مي زد.

  1. خوف از معاد

خوف دومي که در زندگي من و شما بايد باشد و در قرآن کريم نيز داريم خوف از قيامت است: «إِنَّا نَخَافُ مِن رَّبِّنَا يَوْمًا عَبُوسًا قَمْطَرِيراً».[24]اين که انسان از معاد و قيامت خوف داشته باشد. چرا ائمة ما اين قدر راجع به مرگ تذکر مي دادند؟ هر کجا فرصت مي شد تذکر مي دادند. يک روز امام کاظم آمدند قبرستان، ديدند يک جنازه اي را دارند دفن مي کنند، همان جا ايستادند درس اخلاق گفتند، فرمودند: دنيايي که آخرش اين است، آخرتي که سالن ورودي آن اين جاست، و دنيايي که سالن خروجيش قبر است، چرا بعضي ها در آن زهد ندارند؟ چرا بعضي ها حواسشان جمع نيست. در حديث دارد اميرالمؤمنين بعد از هر نماز عشا رو مي کرد به جمعيت و مي گفت:«أيّها النّاسُ تَجَهَّزوا رَحِمَکُمُ الله»[25]؛ آماده باشيد، مهيا باشيد خداوند شما را رحمت کند.

  1. خوف از سوء عاقبت

پيامبر فرمود: «لَا يَزالُ المُؤمِنُ خَائِفاً مِنْ سُوءِ العَاقِبَهِ»[26]؛ انسان هميشه بايد از آخر کارش بترسد. خيلي ها خوب شروع کردند ولي خوب تمام نکردند. خيلي ها گفتند: يا ابا عبدالله، ولي پايش نايستادند. خيلي ها دلشان مي خواست و آمدند؛ اما وقتي ديدند صحنه، صحنة ديگري است امام را تنها گذاشتند. امام حسين عليه السلام در مسير کربلا عبدالله بن مطيع را ملاقات کرد، برايش دعا کرد. او چاه آبي داشت امام دعا کرد، آب چاه بالا آمد و برکت پيدا کرد، اما امام را ياري نکرد. عبدالله بن عمر سينة امام حسين را بوسيد و گفت: يابن رسول الله، اين جايي است که پيغمبر آن را بوسيده، اما امام را ياري نکرد. عبدالله بن زبير امام را
مي شناسد در مکه پيش حضرت آمد و گفت: يابن رسول الله، حوادث بدي در انتظار شماست، نرويد. اما امام را ياري نکرد. عبيدالله حر جعفي امام را مي شناخت اما او را ياري نکرد. طلحه و زبير اميرالمؤمنين را مي شناختند اما مقابل او ايستادند. خوب شروع کردن هنر نيست، خوب تمام کردن هنر است. مؤمن دائماً بايد از عاقبتش بترسد. براي عاقبت خودتان، جوان هايتان، فرزندانتان خيلي دعا کنيد. خطر انسان را دائماً تهديد مي کند. يک رانندة خوب اگر مقصدش مشهد است، اگر از قم تا تهران خوب رانندگي کرد نبايد بگويد قضيه تمام شد، وقتي ماشين به مشهد رسيد تمام شده است. حال اگر يک لحظه هر چند يک کيلومتر به مشهد مانده غفلت کند از بين رفته است، اگر يک لحظه خوابش ببرد کار تمام است. تا لحظة آخر انسان بايد مواظب باشد که سقوط نکند.

معرفت بالاي اميرالمؤمنين و حضرت علي اکبر

وقتي رسول خدا صلی الله عليه و آله خبر شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام را به او داد اميرالمؤمنين عرضه داشت: «يارسول الله في سلامه من ديني؟»؛ به من بگوييد وقتي من شهيد مي شوم دينم سالم است يا نه؟[27]امام حسين عليه السلام در مسير کربلا به علي اکبر فرمود: پسرم، شنيدم ندايي مي گفت که اين کاروان مي رود و مرگ هم به دنبالش مي رود. فرمود: پدر جان، «اَوَلَسنا علي الحق»؛ مگر ما بر حق نيستيم؟ مگر راهمان درست نيست؟ – بله پسرم.- پس پدر جان، ما از مرگ نمي ترسيم، اگر راهمان درست باشد ترسي نداريم.[28]خوف از سوء عاقبت، خوف سوم است.

  1. خوف از گناه

خوف چهارم خوف از گناه است. خوف از قصور و تقصير و خطاهايي که انسان کرده است. خلاصة مطالب اين شد: خوف دو قسم است: پسنديده و ناپسند. کجا ناپسند است؟ خوفي که در اثر ميل به گناه باشد. اما ترس از عظمت خدا، ترس از سوء عاقبت، ترس از معاد، ترس از قصور و تقصيرهايي که انسان دارد، اين خوف همان است که قرآن مي گويد هر که آن را داشته باشد بهشت در انتظارش است. اين خوف همان است که اميرالمؤمنين مي فرمايد هر که داشته باشد نزديک ترين انسان و نزديک ترين فرد به خداي تبارک و تعالي است. اگر اين خوف در کسي باشد منشأ شجاعت است. و ياران کربلا اين خوف در زندگي شان موج مي زند.

خدايا! توفيق بندگي به همه ما عنايت بفرما.

________________________________________

[1]. بحارالانوار، ج 74، ص 203؛ نهج البلاغه، خطبه 31، تحف العقول، ص 68.

[2]. اعراف، 176.

[3]. يونس، 62.

[4]. فصلت، 30.

[5]. غرر الحکم، ح 10259.

[6]. الرحمن، 46.

[7]. غررالحکم، ح 6779.

[8]. حشر، 10.

[9]. غررالحکم، ح 6763.

[10]. بحارالانوار، ج 74، ص 174؛ اعلام الدين، ص 294.

[11]. بحارالانوار، ج 74، ص 84؛ ارشاد القلوب، ج 1، ص 157؛ اعلام الدين، ص 196.

[12]. غررالحکم، ح 10259.

[13]. داستان ها و پندها، 10- 168 به نقل از هزار و يک حکايت اخلاقي، ص 67.

[14].آل عمران ، 175.

[15]. الرحمن، 46.

[16]. الارشاد، ج 2، ص 105؛ مثير الاحزان، ص 66؛ در سوگ امير آزادي- گويا ترين تاريخ کربلا، ص 241.

[17]. منتهي الامال، ص 502.

[18]. در کربلا چه گذشت، ص 246؛ سوگنامه آل محمد، ص 263.

[19]. يونس، 58.

[20]. الرحمن، 46.

[21]. علق، 14.

[22]. طارق، 9.

[23]. قال أضحَکتَني ثَلاثٌ وَأبکَتني ثَلاثٌ فأمّا الثَلاثُ الَّتي أبکَتْنس فَفِراقُ الأحبّه رَسولِ الله ص و حِزبِه وَ الهَوْلُ عِندَ غَمَراتِ المَوتِ وَ الوُقُوفُ بَيْن يَدي رَبّ العَالَمين يَومَ تَکونُ السَريرهُ عَلانيه لَا أدرِي إلَي الجَنّه أصيرُ أمْ إلَس النَّارِ وَ أمّا الثّلاثُ أضحَکتَني فَغافِلٌ لَيسَ بِمَغفولٍ عَنهْ وَطالبُ الدّنيا و المَوتُ يَطلُبُهُ وَ ضاحِکٌ مِلْءَ فيه لا يدري أراضٍ عَنه سَيّده أمْ سَاخِطٌ عَلَيه. (بحارالانوار، ج 67، ص 387؛ المحاسن، ج 1، ص 4).

[24]. انسان، 10.

[25]. نهج البلاغه، خطبه 204.

[26]. بحارالانوار، ج 68، ص 366.

[27]. بحارالانوار، ج 28، ص 66.

[28]. فرسان الهيجاء، ج 1، ص 299؛ منتهي الامال، ص 455.