زندگینامه طلبه مجاهد شهيد سيد علي اصغر موسوي

حماسه سازان همیشه جاوید روحانیت دامغان

186

زندگینامه طلبه مجاهد شهيد سيد علي اصغر موسوي

اگر نشان از هبوط به عالم خاك سید علی اصغر بپرسي، در روستاي علیان دامغان در سال ۱۳۴۶ش چشم به دنيا گشود.

سيد علي اصغر در خانواده‌اي تربيت شد كه منوّر به نور معنویت بود، پدرش مرحوم سید ابوطالب بود که با زندگي ساده و دلي پر از مهرباني وصفا، دلهاي مردم به خانه‌اش گره خورده بود. بعد از مدتي از روستا به دامغان مهاجرت كردند.

پس از اتمام سال پنجم ابتدايي، با انديشه اي برگرفته از معرفت عاشقانه به امام زمان (عج) ، راهي حوزه علميه شد و در مدرسه«حاج فتحعلي بيك» دامغان حجره نشین شد.

به مولوي بگوييد كه بازار شمس تعطيل شد چرا كه شمس جمال خميني از مشرق لاهوت طلوع كرد و به كرشمه‌اي نشان از همه ، بي‌پروا برد ؛ باغباني كه در باغش فقط لاله كاشت. شهيد سید علي اصغر موسوي آن دلداده‌اي بود كه شعاع خورشيد جماران بر دلش نشست و او را در سودايي به زيارت جمال دوست برد.

او سعي مي‌كرد كه سهمي در انقلاب داشته باشد و در زمره السابقون قرار گيرد، چرا كه آنان مقرب درگاه الهي هستند. لذا با پخش اعلاميه و شركت در تظاهرات، دين خويش را به انقلاب ادا مي‌كرد.

دروس مقدمات را از محضر اساتید عظام آن حوزه وزین حضرات آیات و حجج اسلام: مرحوم حاج سید مسیح شاهچراغی ، حاج شیخ محمد ترابی ، حاج سید محمود ترابی و … بهر برد.

هر روز نواي شور و عشق حسيني در دلش بيشتر مي‌شد و انگار اين صداي «هل من ناصر» حسين است كه از بلندگوهاي مناره مسجد پخش مي‌شود.

دل رميده او تاب ماندن نداشت و با اين كه سن و سالي نداشت، راهي جبهه شد. او به كردستان اعزام شد تا رنگ نفاق را بزدايد.
در آخرين بار كه‌‌ براي ديدن خانواده‌ به ‌دامغان آمده بود، قبل از رفتنش عكسي به مادرش داده بود و گفته بود: «مادر جان! اگر اين بار بروم ديگر برنمي‌گردم و شهيد مي‌شوم. هنگامی که خبر شهادتم را شنيدي و به ياد من افتادي اين‌عكس را نگاه كن و اگر خواستي اشك بريزي، با صداي بلند به ياد علي اصغر امام حسين علیه السلام گريه كن.

سه ماه در جبهه بود و در انتظاري شيرين ، قرعه وصال را به نامش زدند و در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۶۳ش در ارتفاعات آلوت منطقه بانه بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسيد و بهشت برين را با همه زيبايي هايش به نظاره نشست.

پيكر مقدسش بر روي دستان امت حزب الله دامغان، نمادي از سپاسگزاري از مقام شامخ شهيد و ارج نهادن به ايثار خانواده شهدا بود، چرا كه امام عزيزمان فرمودند: «خانواده شهدا چشم و چراغ اين مملكتند»

روحش در فردوس اعلي ميهمان ملائك بود و تنش در فردوس رضاي دامغان به يادگار ماند تا التيامي براي روح خسته‌مان و شفايي براي دل دردمندمان باشد چرا كه بعد از شهدا ما اسيران دام خراب آباد دنيا شده ايم.

چرا خندان نباشد كه وجه ساقي را به نظاره نشسته و درهواي پاك ملكوت، همانجايي كه دارالقرار عارفان است، در جمع مستان ، ذكر «ياهو» مي‌زند و در شادي وصالشان قهقهه مستانه سر‌مي‌دهد ، هماناني كه بال پروازشان پران‌تر از جبرئيل است.

«ستاره نام و يادش در آسمان پاكي ها تا ابد درخشنده باد.»

زندگینامه طلبه مجاهد شهيد اسماعيل محمد هاشمي

حماسه سازان همیشه جاوید روحانیت دامغان

200

زندگینامه طلبه مجاهد شهيد اسماعيل محمد هاشمي

نگار من ، آن هنگام كه در بازار عشق به كرشمه نشست، زيبا رخ جمالش را فرهادها بر بيستون جان حك كردند و در جبهه بازار عشق ، فرزندان برگزيده آدم در قرن ۱۵ هجري ، راز «اني اعلم ما لاتعلمون» را آشكار نمودند.
همانان كه از جنس خاك بودند، سر بر افلاك نهادند. آنان به رسم شيدايان كوي دوست، شربت وصال را سركشيدند و در خون خود رقصيدند.

طلبه شهيد اسماعيل محمد هاشمي، آن شوريده دلي است كه در مسلخ گاه عشق ، قدم در وادي تسليم نهاد و نغمه شيرين «قالوا بلي» را – كه عهد ديرين او با معبودش بود – با نثار جان لبيك گفت.

او به سال ۱۳۴۹ش در روستايي از توابع گرگان پاي به عرصه وجود نهاد و فضاي خانه را معطر به عطر حضور خويش و دود اسپند و صلوات نمود. خرمي دلش را از هواي با طراوت و سرسبز گرگان به ارث برد، چند سال بعد خانواده به زادگاه اصلی خود روستاي «حداده» از توابع دامغان نقل مكان كردند.

تحصيلات ابتدايي را در«حداده» به پايان رساند و دوران سراسر نشاط نوجواني را در يكي از مدارس شاهرود سپري كرد. يوسف فاطمه (عج) كمند صيد انداخت و اسماعيل نيز در دام عشق او گرفتار شد.

او سرخوش از دلدادگي بود، چرا كه خويش را در شمار خريداران يوسف فاطمه (س) مي‌ديد. در سال ۱۳۶۵ش برای سربازی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف وارد حوزه علمیه دامغان و در مدرسه حاج فتحعلی بیک حجره نشین شد.

دروس حوزه را از محضر اساتید عظام گرانقدر: حاج شیخ محمد ترابی ، حاج سید محمود ترابی ، حاج شیخ غلامعلی نعیم آبادی ، حاج شیخ احمد فوادیان و… کسب فیض نمود.

آن هنگام كه وظيفه را در درس و بحث مي‌ديد ، به درس و بحث مشغول شد و با نشاط ، به اين وظيفه الهي خود پرداخت و آن هنگام كه نداي آسماني پير جماران ، بانگ الرحيل سر داد و خيل مشتاقان لقاي حضرت دوست را به جبهه فراخواند ، او نيز با قافلة عشق در تاريخ ۲۱ بهمن ۱۳۶۵ش به وادي مقدس جبهه گام نهاد و طی ۵ مرحله به مدت بیش از ۱۰ ماه حضور در مناطق عملیاتی جاده خندق ، جزیره مجنون و در عمليات هاي: تک مجنون ، نصر۸ ، بیت المقدس ۳ ، بیت المقدس ۶ و مرصاد شركت كرد.

در جبهه بسيار شوخ طبع بود و چرا خوش‌دل نباشد كه يار او را پسنديده است. در نماز ، به كرشمه با معبود مي‌نشست و قيام و قعودش تبلوري از بندگي خالصانه اش بود. بلنديهاي شيخ محمد در كردستان عراق هنوز خاطرات رشادت‌هاي او را بر سينه دارد. و اي كاش ما را گوشي بود تا با ارتفاعات تنگه چهارزبر به نجوا مي‌نشستيم و از فداكاري‌ها و ايثارهاي اين شهيد، جانمان را به يادش صفا مي‌بخشيديم.

در آن شب تاريك و ظلماني، آن هنگام كه منافقين كوردل بر روي مركب‌هاي هوا و هوس نشستند و چنگالهايشان را تيز كردند تا مملكتمان را چپاول كنند، بسيجيان مخلص گردان قمر بنی هاشم علیه السلام دامغان مانند شهيد محمدهاشمي سينه سپر كردند، جان خويش را به وديعت نهادند تا اين كشور و انقلاب پايدار بماند.

و آخرين برگ از تقويم عمر او در تاريخ ۴ مردادماه ۱۳۶۷ش در صبحگاهي با اصابت گلوله‌اي از سوي منافقين ورق خورد و جرعه نوش جام وصال از دست امير قافله عشق شد تا خود را ساكن ملكوت اعلي نمايد،‌ همانجايي كه بزم محبان خداست.

پيكر پاك و مطهرش ،‌ پس از تشييع بر روي دستان ياس هاي مهرباني در مزار روستاي «حداده » دامغان به خاك سپرده شد.

« روحش شاد و راهش پر رهرو باد.»

زندگینامه روحانی مجاهد شهيد شیخ ابوالفضل خراساني

حماسه سازان همیشه جاوید روحانیت دامغان

207

زندگینامه روحانی مجاهد شهيد شیخ ابوالفضل خراساني

در دل كوير تف ديده و بادهاي سوزان ، مردي از مردان خدا در يكي از روستای خورزان دامغان چشم به جهان گشود. او را ابوالفضل ناميدند تا در آن كوير خشك ،‌يادآور سقاي تشنه لبان كودكان حسين (ع) باشد و از ساربان كاروان ‌عشق، معرفت به ارث ببرد.

روحاني شهيد ابوالفضل خراساني فرزند مرحوم حاج غلامحسن به سال ۱۳۴۸ش غنچة وجودش شكفته شد و در دامن باغباني مهربان، كام عطشناك را با مهر حسين (ع) سيراب كرد. سختيهاي كوير از او رادمردي استوار ساخته بود و تند باد حوادث و مشكلات قامت همچو سروش را به لرزه در نمي‌آورد.

تحصيلات ابتدايي را با شوق كودكانه در همان روستا به پايان رساند. با پیروزی انقلاب اسلامی، ابوالفضل که سنّ کمی داشت در گروههای سرود مسجد روستای خورزان به عنوان تک‌خوان گروه شرکت می‌کرد و در جلسات قرائت قرآن نیز حضور داشت.

با شور و شوق نوجواني، تحصیلات دوره راهنمایی را در مدرسه‌ علامه طباطبائی روستای فرات که حدوداً ۵ کیلومتر با روستای خورزان فاصله داشت به پایان رسانید.

سپس ردپاي سوار سبز پوش عشق، جاده‌اي تا افق بي‌انتهاي عشق بازي با حضرت دوست را برايش نشان داد و او را به وادي حوزه كشاند . او طلبه شد تا رايحه حضور مولايش را بيشتر استشمام كند.

در سال ۱۳۶۲ش وارد حوزه علمیه دامغان و در مدرسه حاج فتحعلی بیک حجره نشین شد. دروس مقدمات را از محضر اساتید عظام: مرحوم حاج سید مسیح شاهچراغی ، حاج شیخ محمد ترابی ، مرحوم قادری و حاج شیخ یدالله خراسانی بهر برد.

در سال ۱۳۶۴ش برای ادامه تحصیل به شهر مقدس قم هجرت نمود و مجاور نشین کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها شد و در مدارس علميه رضويه و علي بن ابي‌طالب عليه السلام جان خويش را از سبوي معرفت اهل بيت (ع) سيراب ساخت.

شوق و شور وصف ناپذيري درزندگي طلبگي داشت. اخلاق نيكش ديگران را مشتاق مي‌كرد تا در زمره سربازان امام زمان (عج) قرار گيرند. اهل مزاح و شوخي بود، به طوري كه در هر مجلسي مي‌نشست، مجلس را سرشار از سرور مي‌كرد.

جبهه دانشگاه عظيم انسان سازي بود و او قدم در اين وادي سراسر نور و حماسه نهاد ، قيل و قال مدرسه را رها كرد تا با جهاد اصغر در ميدان نبرد و جهاد اكبر با نفس خويش ، خود را به خيمه گاه پاكان عالم ، نزديك‌تر كند . با اين كه سنش كم بود، اما روحي به وسعت افلاك داشت. او در قالب عالم خاكي نمي‌گنجيد، لذا با زيركي خاصي توانست بر قلبها چيره شود و در صف راهيان نور در تابستان سال ۱۳۶۴ش در تيپ امام رضا(ع)، گردان موسي بن جعفر (ع) قريب به سه ماه مستقر شود.

وی به مدت ۱۰ ماه در مناطق عملیاتی جاده خندق ، خرمشهر ، مریوان و شلمچه فیض حضور داشته است. آخرين باري كه به جبهه رفت ، در تيپ ۱۲ قائم(عج) و در گردان روح الله و گروهان شهيد بهشتي بعنوان آرپیچی زن بود. در عمليات كربلاي ۴ شركت كرد و آن هنگام كه عمليات لو رفت و آنها را به عقب كشاندند، غم و حزن عجيبي در دل او نشست.

بعد از آن عمليات، حالات شهيد تغيير كرد. تمام دغدغه‌اش اين بود كه چه زماني شهيد مي‌شود؟
و به راستي حسينيه انصار الحسين(ع) ، شاهد راز و نيازها و گريه‌هاي اين شهيد عزيز بود و براي هميشه تاريخ در سينه‌اش به يادگار خواهد داشت.

سرانجام درعمليات ظفرمند كربلاي ۵ توفيق رفيقش شد و بارقه الهي به جانش نشست و درشب عمليات به تاريخ ۲۲ دیماه ۱۳۶۵ش در سرزمين گرم شلمچه با اصابت تركشي شهد شيرين شهادت را نوشيد.

جان به جانان سپرد و تن را يادگاري سبز براي ما نهاد تا در هر عصر پنج شنبه به مزارش در روستاي «خورزان» دامغان رويم و كوير وجودمان را از باران حضورش و نسيم پرمهرش سيراب كنيم.

« ياد و نامش در باغ سينه‌هاي عاشق همواره سبز باد »

زندگینامه طلبه مجاهد، شهيد محمد ملك جعفريان

حماسه سازان همیشه جاوید روحانیت دامغان

193

زندگینامه طلبه مجاهد، شهيد محمد ملك جعفريان

خيره به مهتاب در بارشي از وجود، ناياب‌‌ترين دُر آفرينش چون آذرخش به دامان زمين فرود مي‌آمد. ديري است در خلوت كبود تنهايي «حسينعلي ملك جعفريان» صداي سكوت شكسته شد و آهنگ وجود ، كوبه خانه او را در روستاي «دروار» دامغان به سال ۱۳۴۷ش به صدا در آورد.

محمد، بسان گلهاي خوشبوي ايران در دامن پر مهر مادري مهربان رشد يافت. دوران ابتدايي را در روستا گذراند و در كنار گلخنده‌هاي مادر بعنوان تک پسر خانواده در امتداد جاده حيات ، قدم بر مي‌داشت.

پدر دامدار بود و از این راه امرار معاش می کرد. تكاپوي حيات همراه با مشكلات زندگي، محمد را هم در کنار پدر استوار و محكم كرد. بعد از اتمام دوران راهنمايي گوهر شب افروز دل تا سپيده سحر ، نغمه دلدادگي سر مي‌داد. صداي پاي عشق بر ايوان وجود ، او را عاشق طلبگي كرد. در سال ۱۳۶۲ش به حوزه رفت تا غربت خسته انتظار مرهم دل باشد. در حوزه علميه دامغان و در مدرسه حاج فتحعلی بیک مشغول به تحصيل شد و مقدمات حوزه را در آنجا از محضر اساتید عظام: حاج شیخ محمد ترابی ، حاج سید محمود ترابی ، مرحوم حاج سید مسیح شاهچراغی ، حاج شیخ احمد عالیشانی و حاج شیخ غلامعلی نعیم آبادی کسب فیض نمود.

صداي غرش و مهيب عرابه‌هاي آهنين، شقايقها را پرپر كرد و در زير گام چپاول چه دلها كه شكست! چه خونها كه مظلومانه به زمين ريخت!؟.

اما او به حرمت آفتاب سوگند ياد كرد كه انتقام خونهاي مظلومي كه درمهران به زمين ريخته شده را بگيرد و به همين خاطر در گردان قمر بني هاشم تيپ ۲۱ امام رضا (ع) مستقر شد ، در آن روزهايي كه مهران غرق آتش و خون بود، به همراه ياران آسماني اش رفتند و با جان‌‌نثاري توانستند مهران را آزاد كنند.

برق پیشانی او در غروبی که بچه‌های گردان روح الله برای عملیات آماده می‌شدند حکایت از آسمانی شدن او داشت؛ پس از ۱۴ ماه فداکاری و در سومین اعزام وی، منطقه شلمچه در انفاس مسيحا نفسي از عالم غيب ، جان خسته‌اش را حياتي دوباره بخشيد. آن هنگام كه شلمچه ، بوسه‌هاي سبزش را بر قدومش مي‌زد و‌جمال بخت به رويش لبخند مي زد ، در عمليات كربلاي پنج اين دلداده كوي عشق به همراه ۲۵ نفر دیگر از یاران آسمانیش از گردان روح الله دامغان ، غزل موزون وصال را ‌سرود و در تاريخ ۲۲ بهمن ۱۳۶۵ش سبك بال به سوي معشوق پركشيدند.

تنش را با گلاب عشق شستند و در حضور ملائك بدن خونينش را در روستاي «تويه دروار» دامغان به خاك سپردند .

«ستاره نام و يادش تا ابد بر تارك سرزمين ايران درخشنده باد.»

زندگینامه طلبه مجاهد ، شهيد يوسف رائيجي

حماسه سازان همیشه جاوید روحانیت دامغان

172

زندگینامه طلبه مجاهد ، شهيد يوسف رائيجي

شهيد يوسف رائيجي به سال ۱۳۴۹ش در خانواده‌اي چشم به جهان گشود كه ناز نگار دل، آنها را ساكن كوي ايمان و تقوي كرده بود، تا در پرتو جلوه دوست راه بندگي را طي كنند.

حضور خلوت عارفانه قنبرعلي، در نظر قدسيان خوش آمد و پاس صداقتش در بندگي خداوند در سال ۱۳۴۹ كودكي را به او ارزاني داشت.
پدر كه چون پير كنعان، گمشده‌اش را در اين فرزند يافته بود، نام او را يوسف نهاد و در تربيت او آن چنان كوشا بود كه همگي رشك بر معصوميت يوسف مي‌بردند.

يوسف مي‌بايست در كشاكش حوادث و در سنگلاخ باديه دنيا، آزمايش شود. در ۴ سالگي از پشت بام طبقه دوم سقوط كرد و با اين كه خون زيادي از او رفته بود، به عنايت امام رضا(ع) نجات يافت.

كودكي‌اش با شيرين زباني و نمازهاي كودكانه براي مادر سپري شد. دبستان را چون همه كودكان با ايام خوشش سپري كرد. دوران راهنمايي را با تلاش و كوشش بسيار در مدرسه شهید مطهری دامغان پشت سر گذاشت.

در سال ۱۳۶۵ش برای سربازی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف وارد حوزه علمیه دامغان و در مدرسه مطلّب خان حجره نشین شد. دروس حوزه را از محضر اساتید عظام حجج اسلام: حاج شیخ احمد عالیشانی ، حاج شیخ محمد علی آذری، حاج شیخ محمد ترابی و حاج شیخ احمد فوادیان کسب فیض نمود.
در آنجا بود كه تشنگي‌اش را با قدح عشق سيراب كرد و از باده طهور آنچنان نوشيد كه واله و شيداي محبوب شد. آن عشق جوششي در درونش انداخت كه با جديت در راه كمال قدم گذارد. انس با يار در عزلت شبانگاهي، حزن در دل و شوخ طبعي با دوستان از ويژگي‌هاي اخلاقي شهيد رائيجي بود. نظم و دقت در امور به همراه وفاي به عهد، زينت روح با صفايش بود.

سپيده صبح زندگي‌اش را با زيارت عاشورا طلوع مي‌كرد. شبهاي پرستاره‌اش انيس سوره واقعه بود. با سكوت همدم بود، چرا كه سكوت فرياد معرفت است. در مباحثات علمي شركت مي‌كرد و آن هنگام كه هنگامه جبين ساييدن بر خاك بندگي بود، همه چيز غير از محبوب را فراموش مي‌كرد.

بارها به جبهه اعزام شد و در مناطق عملیاتی جاده خندق ، شلمچه ، سقز و در عملیات های کربلای۴ و ۵ ، نصر ۸ ، بیت المقدس ۲ و ۳ و مرصاد به مدت ۱۳ ماه حضور داشت. در آنجا نيز نظم را سرلوحه كارهايش قرار داده بود.
در عمليات كربلاي ۵ در شلمچه و در آن سرزمين مقدس مجروح شيميايي شد. شهيد رائيجي در آخرین مرحله اعزام به جبهه همنشين بچه‌هاي با صفاي گردان قمر بني هاشم علیه السلام بود.

پذيرش قطعنامه كاسه زهري بود كه با هيچ نوش‌دارويي قابل التيام نبود و هرگز در باور يوسف نمي‌گنجيد كه در شهادت را بسته‌اند و او از قافله شهادت جا مانده است. اما نسيم رحمت از لاهوت وزيدن گرفت تا آخرين بازماندگان قافله خوبي‌ها را با خود ببرد. در تاريخ ۴ مرداد ۱۳۶۷ش بود که منافقین کوردل با هجوم وحشیانه خود قصد فتح سرزمین امام زمان(عج) را در سر می پروراندند ، اما در چهارزبر با شیرمردان گردان قمر بنی هاشم علیه السلام دامغان روبرو شدند و تنگه چهارزبر کمین گاه خدا برای نابودی جبهه باطل شد و نام این عملیات به مرصاد مزین شد. در این ایستادگی و مقاومت گوشه سمت چپ پیشانی یوسف مورد اصابت گلوله دشمن خبیث قرار گرفت ، همان قسمتی که هنگام وداع با مادر و خواهر به آن اشاره می کند و می گوید: اینجا را ببوسید که اینجا محل اصابت گلوله است.

مرغ جان بي‌قرار يوسف در صبح ۴ مرداد در محور چهارزبر منطقه اسلام آباد به پرواز درآمد و شهد شيرين شهادت را نوشيد.

و اكنون مزارش در فردوس رضاي دامغان قطعه‌‌اي از خاك بهشت است كه شفاي دلهاي بلا ديده‌اي است كه داغ هجران بر دل دارند.

«روحش مهمان امیر قافله عشق باد»

زندگینامه طلبه مجاهد ، حسینعلی رستمیان

🔹 حماسه سازان همیشه جاوید روحانیت دامغان

165

زندگینامه طلبه مجاهد ، حسینعلی رستمیان

حسينعلي رستميان فرزند محمد ، سال ۱۳۴۷ش در روستاي «تويه دروار» دامغان ديده به جهان گشود. فضاي پاك روستا ، صفا و صداقت را به حسين علي آموخت. او از مكتب حسين(ع) ايثار را فرا گرفت و قدم در راهي گذاشت كه انتهايش پركشيدن به ديار ملكوت بود.

تحصيلات ابتدايي و راهنمايي را با موفقيت گذراند، سال دوم راهنمايي، دلش هوايي كوي مولايش كرد و دوست داشت تا آشيانه محبوبش پر كشد ، خود را در شمار خريداران يوسف فاطمه (س) قرار دهد و در محفل محبان مهدي (عج) قدم نهد.

حسين علي ، خوب مي‌دانست كه نزديك‌ترين راه وصال به مولايش حوزه است ، نصيحت مشفقانه پدر را گوش داد و بعد از اتمام دوره راهنمايي در سال ۱۳۶۲ش وارد حوزه علميه دامغان و در مدرسه حاج فتحعلی بیک حجره نشین شد.

دروس مقدمات را از محضر اساتید عظام گرانقدر این حوزه: حاج شیخ محمد ترابی ، مرحوم حاج سید مسیح شاهچراغی ، حاج شیخ غلامعلی نعیم آبادی ، حاج شیخ احمد عالیشانی فرا گرفت.

دو سال در كسب علم و عمل كوشش كرد تا توانست مورد پسند مولايش قرار گيرد و او را در خيل شهيدان كوي دوست بپذيرد. او به دنبال محبوب بود. زماني بوي خوش دلدار را در حوزه استشمام كرد و بعد از مدتي ، نسيم عطر يار در   جبهه جانش را نوازش داد. با وجود سن كم ، توانست خود را با زيركي در جمع افلاكيان خاكي ، جاي دهد.

این طلبه بسیجی طی چند مرحله به مدت بیش از ۱۲ ماه در مناطق عملیاتی مهران ، جاده خندق ، جزایر مجنون و در عملیات های خیبر و والفجر ۸ شرکت نمود.

او نه تنها غواص اروند كه غواص بيكران عشق بود و مرواريد محبت دلدادگي را صيد می كرد.

در  تاريخ ۲۱ بهمن ۱۳۶۴ش و شب عمليات والفجر ۸ ، همان شبي كه شيدايان كوي دوست در خون خويش مي غلتيدند ، با رمز (يا زهرا) ! تن خاكي را به اروند خروشان سپرد و بر خروش آن غلبه كرد و به همراه برادر رشيدش محمد علی ،‌ بال در بال ملائك تا بي نهايت پرواز كردند. و تو گويي اروند در آن شب ، مست ديدار بهترين بندگان خدا بود كه اين چنين آمده بودند  و از شدت شوق، غواصان را در درون خويش مي‌كشيد.

قريب به ۱۰ سال پيكر مطهر اين شهيد ميهمان امواج اروند بود و سر انجام در تاريخ ۵ اردیبهشت ۱۳۷۴ش بسوي خانواده اش رجعت نمود و بر روي دستان امت حزب الله تشييع و در گلزار شهداي «تويه دروار» دامغان به خاك سپرده شد.

«نام بلند آوازه اش جاويد و راهش پاينده باد.»

زندگینامه طلبه مجاهد شهید ابوالفضل شمس

حماسه سازان همیشه جاوید روحانیت دامغان

152

زندگینامه طلبه مجاهد شهید ابوالفضل شمس

«ابوالفضل شمس» فرزند نصرالله ،
آغاز حيات طيبه‌اش را سال ۱۳۴۵ش در روستای مومن آباد دامغان آغاز نمود.

بعد از دوره ابتدایی با همت پدر و مادر در تربيت صحيح و اسلامي فرزندشان، ابوالفضل را مشتاق فراگيري مسائل معنوي و اعتقادي كرد و به دامغان عزیمت کرد و در محیط معنوی «مدرسه علمیه موسویه» به تحصیل علوم اسلامی پرداخت. پس از مدتی به تهران هجرت کرد و دروس خود را آنجا ادامه داد.

با شروع حمله دشمن بعثی به میهن اسلامی ، این دانش آموخته مکتب جهاد و مقاومت نتوانست اشغال خرمشهر – این پاره تن ایران اسلامی – را طاقت بیاورد. دل او تنگ جبهه بود و توان ماندن و گرفتار شدن در زرق و برق دنيا را نداشت، از همین رو شانزدهم اسفند ۱۳۶۰ از سوی بسیج مستضعفین دامغان جهت گذراندن دوره آموزشی به پادگان دوکوهه اندیمشک اعزام شد و در عملیات بیت المقدس و فتح خرمشهر شرکت جست.

در گرماگرم عملیات بیت المقدس که نیروهای خودی از شدت آتش دشمن زمین گیر شده بودند، شهید شمس بلند شد و تکبیرگویان به سمت دشمن رفت و این حرکت او باعث روحیه گرفتن سایر نیروها شد و در نهایت خط دشمن در آن مسیر شکسته شد.

مرحله دوم اعزام این طلبه بسیجی ۱۲ تیر ۱۳۶۲ش صورت گرفت؛ اعزامی که برگشتی در آن نبود. پس از پنج ماه حضور در جبهه، در منطقه پنجوین عراق خود را برای حضور در عملیات آماده می سازد.

قافله‌سالار عشق ، بانگ الرحيل مي‌زند و كوچ پروانه‌هاي عاشق به سرزمين شقايقها شروع مي‌شود. جبهه يك بوستان صفاست و پروانه ، عاشق بوستان است. خورشيد جبهه داغ است، اما بازار عشق بازي ، داغ‌تر . هرجاي جبهه را كه مي‌بيني ، تجلي خدا در آنجا موج مي‌زند.
شب عمليات، همان شبي است كه پروانه‌ها به آتش مي‌زنند و فرداي آن روز، در خون خويش عاشقانه مي غلتند و شهيد شمس آن پروانه‌اي بود كه خود را به آتش عشق انداخت و در  ۳۰ آبان ۱۳۶۲ش در ارتفاعات پنجوین عراق در عملیات والفجر ۴ به فیض شهادت نائل آمد.

پيكر مقدسش ۱۳ سال ميهمان و خاك نشين آن ديار بود و بعد از سالها دوري در تاريخ ۱۸ خرداد ۱۳۷۵ش در رجعتي ملكوتي بر روي دستهاي مردم دامغان تشييع شد.

مزار پاكش در روستاي «مومن آباد» دامغان براي هميشه دارالشفاي دلسوختگان و عاشقان انقلاب و نشانه‌اي ازمظلوميت فرزندان خميني شد كه مظلومانه و در سنين نوجواني، سرود عاشقي را سرودند و براي هميشه روح خسته و خاكي آنان به اعلي عليين پرواز كرد .

« روحش شاد و ياد و راهش هميشه در دلها مستدام باد ».

زندگینامه طلبه بسیجی ، شهید محمدرضا علیزاده برمی

حماسه سازان همیشه جاوید روحانیت دامغان

145

زندگینامه طلبه بسیجی ، شهید محمدرضا علیزاده برمی

محمدرضا عليزاده» فرزند عباسعلي در تاريخ ۱۰ خرداد سال ۱۳۴۹ ه.ش در روستاي «برم» دامغان به آمد.

دوران ابتدايي و راهنمايي را در روستاي محل تولد گذراند. قلب كوچكش ترسيم عشقي آسماني بود و مادر در هر صبح ، ميهمان قلب بي‌رياي اش مي‌شد و با بوسه بر گلبرگهاي جانش او را به دست تقدير مي‌سپرد. درلوح تقدير چه زيبا نامش را در جمع عشاق نوشته بودند، او كه درهر صباح با دعاي عهد مأنوس بود و شميم روح انگيز گل نرگس را از دور دست افق انتظار ، استشمام مي‌كرد.

فجر انقلاب ، سرآغاز همان طلوع با شكوه خورشيد مهدويت بود كه «پير خرابات» در زمزمه مستانه‌اش فرمود: انتظار فرج از نيمه خرداد كشم، و او نيز واژه هاي انتظار را با شركت در تظاهرات ها با آن سن کم معنا بخشيد و مخالفت علنی خود را با طاغوت زمان اعلام می کرد و بهمین خاطر در دیماه ۱۳۵۷ش از سوی عده ای شاه دوست مورد ضرب و شتم قرار گرفت.

پس از طلوع خورشید انقلاب ، برای سربازی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در سال ۱۳۶۳ش وارد حوزه علميه «حاج فتحعلي بيك» دامغان شد. دروس مقدمات را از محضر اساتید عظام آن حوزه کهن: مرحوم حاج سید مسیح شاهچراغی،  حاج شیخ غلامعلی نعیم آبادی،  حاج شیخ محمد ترابی،  حاج سید محمود ترابی و حاج شیخ احمد عالیشانی فرا گرفت.

دو سال بعد براي ادامه تحصيل به «مدرسه علمیه حقانی» در قم هجرت نمود. شادابي روحيه، صراحت گفتار و شهامت و شجاعت در كارها ، از محمدرضا شخصيتي محبوب ساخته بود.

در تحصیل علم و درس برجستگی خاصی داشت، بلند همت و بلندنظر بود، پشتکار خوبی داشت، پیش‌مطالعه می‌کرد و بعضی درس‌ها را دو بار با جدیت مباحثه می‌نمود و در عین حال با نشاط و شوخ‌طبعی به دیگران روحیه می‌داد.

تقید خاصی به زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها داشت. برنامه‌ای برای خود نوشته بود که طبق آن هر روز یک ساعت کامل و آن هم در ساعت خاصی برای زیارت به حرم می‌رفت.

در دوران دفاع مقدس با دست‌كاري در شناسنامه خود ، توانست در دیماه ۱۳۶۳ش اجازه اعزام به جبهه را در سن كم بگيرد. طی چهار نوبت در مناطق عملیاتی مهران ، جاده خندق ، عملیات کربلای یک و کربلای ۴ به مدت ۱۲ ماه توفيق حضور در جبهه را يافت.

مادر بي‌رياتر از سپيده برايش گريه مي‌كرد و او مسافر ديار شقايقها شده بود،‌اگر چه همه چيز دست به دست هم داده بودند كه مانع از رسيدنش به محبوب شوند، اما فوران عشق خدايي اش ، او را پروانه كرده بود و براي سوختن و فاني شدن هيچ حد و مرزي را نمي‌شناخت. دیگر برای پر کشیدن به آسمان آماده شده بود، در وسط خطبه‌های نماز جمعه قم به یکباره عزم رفتن به جبهه کرد و سوار قطار شد. غروبی که بچه‌های گردان قمر بنی هاشم علیه السلام در مقر دزفول برای عملیات می‌خواستند حرکت کنند محمدرضا خود را به آنان رساند و با التماس از فرمانده گردان،  همراه مجاهدان راه خدا شد.

غزل جاودانگي را در مثنوي شهادت سرود و در آن شب ـ كه آسمان بر پهنه شلمچه مي‌باريد ـ  به همراه مردان كربلايي از ميدان تنگ دنيا گذشت و پاي بر افلاك نهاد و در ۴ دیماه ۱۳۶۵ش در عملیات کربلای ۴ جاودانه‌ترين غزل عشق را سرود.

پيكر چاك چاك اين طلبه جوان شانزده ساله حدود يك ماه بعد، پس از عمليات كربلاي ۵ به زادگاهش برگشت.

مادري با نگاه باراني،‌لحظه لحظه مي‌پژمرد و در آن سوي كوچه انتظار ، فانوس اميدش سوسو مي‌زد و از آن سمت آبي آسمان،‌كبوتران جنوبي بر روي‌دستان فرشتگان تشييع مي‌شدند. آن گاه كه آسمان ، مويه مي‌كرد كوچه‌ها خيس اشك مي‌شد و رود اشك ، شقايقها را تا بهشت مي‌برد و در آن تشييع عشق ، هجوم خاطره‌ها دل مادر را آتش مي‌زد.

و اكنون هنگامه قيام ملائك است كه براي اقامه نماز بر تن چاك چاك او صف كشيده اند ، مادر نيز هفت تكبير عشق زد و با او و تمام جلوه‌هاي زيباي حيات ، وداع كرد. خداحافظ اي تمام مادر! خداحافظ اي سكوت بي‌انتهاي مادر! خداحافظ….

از آن روز به بعد،‌نگاه سرخ مادر به باغچه سبز خاطره دوخته شد. و حال گلزار شهداي روستای «برم» دامغان  خلوت‌گاهي براي تمامي عاشقان و دلسوختگان و جاماندگان از كاروان عشق شده است.
«نام و يادت آواز بلند روزگارران باد.»

زندگینامه روحاني مجاهد حجت الاسلام و المسلمین شهيد محمد علي شفيع زاده

🔹 حماسه سازان همیشه جاوید روحانیت دامغان

179

زندگینامه روحاني مجاهد حجت الاسلام و المسلمین شهيد محمد علي شفيع زاده

محمدعلی شفیع زاده فرزند محمدابراهیم – به دلیل هجرت پدر از دامغان – در سال ۱۳۴۵ش در شهر تهران دیده به جهان گشود.

بعد از اتمام دوران ابتدايی وارد مدرسه راهنمايی شد. شور و شعورش در امتداد عشق به خميني بود، چرا كه مي‌دانست «عشق به خميني عشق به همه خوبيهاست»

بعد از اتمام دوران راهنمايي وارد دبيرستان شد و تا سال سوم درس خواند. در راهپيمايي‌ها شركت مي‌كرد تا هيچستان رژيم شاهنشاهي را بر باد دهد.

قاصدك كنعاني دلش در راه عشق ، ديده به فلق انتظار گشود تا يوسف زهرا (ع) پاي به سامانكده دل بگذارد. اشارت يك نويد، كريمانه‌ترين وعده‌ها را در طبقي از عشق برايش آورد و او در سال ۱۳۵۸ش راهي حوزه علمیه شد و از طلبگي هدفي جز گسترش مفهوم انقلاب و حكومت اسلامي نداشت.
نسيم جنون الهي بر خنكاي جانش نشست و او را ساكن كوي دلدادگان،‌حرم عشاق خدا، فاطمه معصومه (س) كرد و در مدرسه حقانی خوشه چين معارف ناب علوم آل محمد (ص) شد. مدتي بعد تاج ملكوتي بر سر نهاد و لباس شرافت و كرامت بر تن كرد.

در حوزه علمیه پیشرفت تحصيلى و اخلاقى بسيار خوبى داشت به نحوی كه يك بار كه پدرش به محضر حضرت آیت الله مشكينى(ر ه) رسيد ايشان فرمودند: «برو خدا را شكر كن كه اين چنين فرزندى دارى. با چه مالى اين بچه را بزرگ كردى؟» پدر شهید گفت: «با دست‌هاى پينه بسته.»

بسيج ، شعاعي از انديشه امام خميني بود كه در جان بسيجيان جلوه كرد و او در بسيج ثبت نام كرد.
شبي به مادر گفت: «مي‌خواهم لحظات دنيا را آبرو بخشم،» مي‌خواست پروانه شود، اوج بگيرد و در شمع محفل لاهوتيان فاني شود.

بارها به جبهه رفت، در عملیات های والفجر ۲ و والفجر ۴ حضور داشت اما عروس ابديت نامش را زيبا نگاشت. بر دست و پايش حنا گذاشت تا در جشن لقاي عشاق خدا ، به گلگشت باغ لاهوت برود.

در آخرین مرحله اعزام در مهرماه ۱۳۶۲ش همراه با ياران آسماني اش از طرف بسيج تهران اعزام شد و در یکی از گردان های عملیاتی لشگر ۱۰ سيد الشهداء علیه السلام  بعنوان روحانی گردان مستقر شد. مجنون ؛ تنها جزيره كوچكي در خوزستان نيست، مجنون ، وسعت عشق را در خود دارد و او با خيل افلاكيان در عمليات خيبر در تاريخ ۱۳۶۲/۴/۱۲ شركت كرد و عاشقانه با عمامه ای خونین بسوی معبود پرکشید. پیکر پاکش در لابلای نیستان هورالعظیم ناپیدا ماند.

او بي‌نشان رفت و تنها يادگارش خاطراتي بود كه هر شب مادر ، آنها را مرور مي‌كرد و در دل نجوا می کرد:
قاصدك من ! شبهاي يلداي انتظارم چه دير صبح شدند و صبح بدون تو، يعني آغازي بي احساس. تمام اشتياقم را در چشماني خيس از انتظار به در دوخته بودم تا شايد قاصدك من در زمزمه باد برقصد و نويد آمدنت را بدهد و در آن روزها مي‌گفتم:
اي كاش از آن لحظه‌هاي ابري من
آرامتر،‌ اي آفتابم مي‌گذشتي
اگر چشمانم در پس جاده انتظار به خواب مي‌رفت، حضور ياد تو بر خوابم چيره مي‌شد و مرا تا به صبح بيدار نگاه مي‌داشت.
زبان در حسرت گفتن «اي سرونازنين خوش آمدي» مانده بود. مي‌دانستم روزي تو خواهي آمد،‌بر كوچه دل قدم خواهي نهاد و من تمام احساسم را فرش راه تو خواهم كرد. مانند همان روز كه بر لب جويبار وجود ، گل ناز وجودت را گرفتم.

و آنگاه كه در سال ۱۳۷۷ش بعد از ۱۵ سال برگشت با خود زمزمه كرد: محمد جان! تو آمدي اما نه آن سان كه آرزو داشتم، گفتم اگر بيايي قد رعنايت را در آغوش كشم،اما حال مي‌بينم كه استخوانهايت مي‌گويند:
عشق يعني استخوان و يك پلاك
سالهاي سال تنها زير خاك

اكنون مزار این روحانی مجاهد درگلزارشهداي روستاي «برم» دامغان مأواي عاشقان و دلسوختگان است .

«روح بلندش در جوار امير قافله عشق شادمان باد.»

زندگینامه روحانی شهید حجت الاسلام و المسلمین شیخ محمد خراسانی

🔹حماسه سازان همیشه جاوید روحانیت دامغان

158

زندگینامه روحانی شهید حجت الاسلام و المسلمین شیخ محمد خراسانی

«محمد خراسانی» فرزند علی اکبر در سال ۱۳۴۷ ه.ش در روستای «خورزان» شهرستان دامغان متولد شد.

پدرش كشاورز بود، دستان پينه بسته او نشان از زحمتي طاقت فرسا براي به بارنشستن دانه‌هاي گندم داشت. مادرش زني ساده و مهربان و صفاي اهل خانه وابسته به شمع وجود او بود. او با محبتي سبز، بذر مهر اهل بيت عليهم السلام را در دل فرزندانش مي‌كاشت و با گريه بر حسين (ع) آن را آبياري مي‌كرد تا روزي شاهد شكوفايي آن باشد .

در چنين خانواده‌اي زمينه رشد و تعالي محمد پيدا شد، او از كودكي فرا گرفت كه دست از دامان اهل بيت عليهم السلام برندارد. در كنار تحصيل ، همواره يار و مددكار پدر بود.

پس از اتمام تحصیلات دوره ابتدایی در سال ۱۳۶۱ش برای سربازی امام زمان عجل الله تعالی فرجه قدم به حوزه علمیه دامغان نهاد و در مدرسه حاج فتحعلی بیک سکنی گزید. با علاقه فراوان جرعه نوش دریای بیکران علوم آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین شد.

سال ۱۳۶۴ش برای ادامه تحصیل به شهر مقدس قم هجرت نمود و مجاور نشین کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه سلام الله در مدرسه جهانگیر خان رحل اقامت گزید.

چند صباحي از ماندنش در حوزه نگذشته بود كه از جانب كربلا ندايي الهي ، جانش را به شور و شيدايي واداشت و آن نداي «هل من ناصر» پير جماران بود كه رهروان كوي عشق را به بهشت رهنمون مي كرد.

اولین بار در سوم مهر ۱۳۶۳ش به «سردشت» اعزام شد و مدت‌ها در انتظار جذبه وصال از جانب معشوق به سر برد. وی  با ۱۴ ماه حضور در جبهه در قالب شش نوبت اعزام در مناطق عملیاتی: جزایر مجنون ، جاده خندق و در عملیات های بدر و والفجر۸ و کربلای ۵ حضور داشت.

در آخرین مرحله سمت معاون دسته ای را در گردان برعهده گرفت. حسینیه انصارالحسین علیه السلام گردان روح الله هنوز ناله‌های جانسوز این طلبه عارف را به یاد دارد.

شب عملیات غرور آفرین کربلای۵ که حجم آتش دشمن بسیار زیاد بود و نیروها در داخل کانال زمین گیر شده بودند، شهید شیخ محمد خراسانی آرپی‌جی را برداشته و با فریاد «الله اکبر» به طرف چهارلول و دوشکای دشمن شلیک می‌کرد و با صدای تکبیرش ابهت ظاهري دشمن را درهم شكست و به رزمندگان قوت و جرأت داد. سرانجام ، اصابت گلوله‌ای در آن عملیات  در تاریخ ۲۲ دی ۱۳۶۵ش او را به ملکوت پیوند داد.

پیکر مقدسش را در تشییع باشکوهی در شهرستان دامغان و سپس زادگاهش روستای شهید پرور «خورزان» به خاک سپردند تا زیارتگاه عاشقان و عارفان باشد.

این روحانی با بصیرت در وصیت نامه‌اش این گونه خطاب می‌کند:
«به جهان شرق و غرب بگویید اگر خانه و کاشانه‌ام را به آتش بکشید، اگر گلوله‌های شما قلبم را سوراخ کند، آرزوی یک کلمه ضعف و زبونی و آرزوی فروختن دینم را به گور خواهید برد …»

«نام و يادش تا ابد فرياد بلند روزگاران باد.»